پاورپوینت محمد بن‌ حسین‌ خطیبی بکری


در حال بارگذاری
23 اکتبر 2022
فایل فشرده
2120
3 بازدید
۶۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت محمد بن‌ حسین‌ خطیبی بکری دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت محمد بن‌ حسین‌ خطیبی بکری،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت محمد بن‌ حسین‌ خطیبی بکری :

بهاءالدین محمد ولد

بَهاءُالدّین وَلَد، پاورپوینت محمد بن‌ حسین‌ خطیبی بکری (۵۴۳-۶۲۸ق/۱۱۴۸-۱۲۳۱م)، معروف به بهاءولد «سلطان العلماء»، عارف، واعظ، از مشایخ صوفیه قرن ششم و هفتم، و پدر مولانا جلال‌الدین محمد بلخی است.

فهرست مندرجات

۱ – شهرت
۲ – ولادت
۳ – نسب
۴ – طریقه
۵ – علم و فضل
۶ – وعظ و خطابه بهاءولد
۶.۱ – مواعظ بهاءولد
۷ – اقامت
۸ – انگیزه هجرت
۹ – ملاقات با عطار
۱۰ – ورود به بغداد
۱۱ – عزیمت به مکه
۱۲ – سفر به شام
۱۳ – اقامت در لارنده
۱۴ – مدت اقامت در این شهرها
۱۵ – سفر به قونیه
۱۶ – محل اقامت در قونیه
۱۷ – در گذشت
۱۸ – شاگردان
۱۹ – خانواده بهاءولد
۲۰ – آثار
۲۱ – کتاب معارف
۲۱.۱ – مجموعه تأملات بهاءولد
۲۱.۲ – ابهام محل و تاریخ نوشتن معارف
۲۱.۳ – نثر معارف
۲۱.۴ – انس مولوی با کتاب معارف
۲۱.۵ – شباهت‌های مثنوی و معارف
۲۲ – آرا و عقاید
۲۲.۱ – اختلاف میان ادیان و مذاهب
۲۲.۲ – استفاده از لفظ الله به جای خدا
۲۲.۳ – عدم حصول قرب به الله با الهیات نظری
۲۲.۴ – توجه به لذات و آلام
۲۳ – فهرست منابع
۲۴ – پانویس
۲۵ – منبع

شهرت

وی مشهور به «بهاءِولد» و ملقب به «سلطان العلماء» است.
گفته‌اند این لقب را پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) در خوابی که عده زیادی از علما و مفتیان بلخ همزمان در یک شب دیدند به وی عطا کرد. و در کتاب معارف که مجموعه مواعظ و سخنان اوست، چنین آمده که لقب «سلطان‌العلماء» را پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) در خواب به او اعطا کرده است.

[۱] افلاکی، احمد بن اخی، مناقب العارفین، ج۱، ص۱۰، چاپ تحسین یازیجی، تهران ۱۳۶۲ ش.

[۲] سلطان ولد، محمدبن محمد، ولدنامه، ج۱، ص۱۸۸، چاپ جلال همایی، تهران (تاریخ مقدمه ۱۳۱۶ ش).

[۳] سپهسالار، فریدون، احوال مولانا جلال الدین مولوی، ج۱، ص۱۱، به کوشش سعید نفیسی، تهران، ۱۳۲۵ش.

[۴] بهاءالدین ولد، معارف، ج۱، ص۱۸۹، به کوشش بدیع‌الزمان فروزانفر، تهران، ۱۳۳۳ش.

بهاءولد در معارف به بیانی دیگر این واقعه را نقل کرده است.

[۵] بهاءالدین محمد ولد، معارف، ج۱، ص۱۸۹، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.

ولادت

ولادت او، بنابر اشاره وی در معارف

[۶] بهاءالدین محمد ولد، معارف، ج۱، ص۳۵۴، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.

به نزدیک شدن عمرش به ۵۵ سالگی در آغاز رمضان ۶۰۰، باید در حدود ۵۴۶ بوده باشد. زادگاه وی بلخ یا حوالی آن بوده است.

نسب

نسب بهاءولد به ابوبکر صدیق می‌رسد و از سوی مادر نو علاءالدین محمد خوارزمشاه دانسته شده است،

[۷] افلاکی، احمد، مناقب‌العارفین، ج۱، ص۷-۹، به کوشش تحسین یازیجی، آنکارا، ۱۹۷۶م.

[۸] جامی، عبدالرحمان، نفحات الانس، ج۱، ص۴۵۹، به کوشش محمود عابدی، تهران، ۱۳۷۰ش.

ولی این قول با توجه به منابع تاریخی موثق قابل تأیید نیست.

[۹] فروزانفر، بدیع الزمان، زندگانی مولانا جلال الدین محمد، ج۱، ص۷-۸، تهران، ۱۳۳۳ش.

اما در معارف و نیز در آثار مولوی و سلطان ولد و همچنین در کتیبه مزار آن‌ها اشاره‌ای بدین نسب نشده است.

[۱۰] سپهسالار، فریدون بن احمد، زندگینامه مولانا جلال الدّین مولوی، ج۱، ص۹، با مقدمه سعید نفیسی، تهران (تاریخ مقدمه ۱۳۲۵ ش).

[۱۱] جامی، عبدالرحمان بن احمد، نفحات الانس، ج۱، ص۴۵۹، چاپ محمود عابدی، تهران ۱۳۷۰ ش.

[۱۲] گولپینارلی، عبدالباقی، مولانا جلال الدین: زندگانی، ج۱، ص۷۹ـ۸۱، فلسفه، آثار و گزیده ای از آن‌ها، ترجمه و توضیحات توفیق سبحانی، تهران ۱۳۷۰ ش.

پدر بهاءولد، حسین بن احمد خطیبی، از فضلای روزگار خود بود. مدتی از محضر او بهره برد.

[۱۳] مولوی، جلال الدین محمدبن محمد، فیه مافیه، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۶۲ ش.

[۱۴] افلاکی، احمدبن اخی، مناقب العارفین، ج۱، ص۹، چاپ تحسین یازیجی، تهران ۱۳۶۲ ش.

مادر بهاءولد را دختر علاءالدین محمد بن خوارزمشاه، عموی جلال‌الدین محمد خوارزمشاه،

[۱۵] افلاکی، احمد بن اخی، مناقب العارفین، ج۱، ص۷، چاپ تحسین یازیجی، تهران ۱۳۶۲ ش.

[۱۶] جامی، عبدالرحمان بن احمد، نفحات الانس، ج۱، ص۴۵۹، چاپ محمود عابدی، تهران ۱۳۷۰ ش.

یا دختر علاءالدین محمد، عموی سلطان محمد خوارزمشاه،

[۱۷] رازی، امین احمد، هفت اقلیم، ج۲، ص۴۵، چاپ جواد فاضل، تهران.

دانسته‌اند که هر دو قول مورد تردید است.

[۱۸] فروزانفر، محمدحسن، رساله در تحقیق احوال زندگانی مولانا جلال الدّین محمد مشهور بمولوی، ج۱، ص۷ـ ۸، تهران ۱۳۶۶ ش.

طریقه

یادداشت‌ها و اقوال بهاءولد، حاکی از آشنایی او با معارف صوفیه است اما این‌که نسبت به مشایخ عصر ارادت داشته یا نه مشخص نیست.
احتمالاً تصوف وی مبتنی بر مجاهده شخصی بوده، زیرا ذکری از مأخذ خرقه و تلقی ذکر از مشایخ در کلام او نیست و شاید ترجیح می‌داده است که به سبب اختلافات داخلی این سلسله‌ها، از انتساب به آن‌ها برکنار بماند.
با این حال، تذکره نویسان غالباً سند خرقه وی را از طریق احمد خطیبی، به شیخ احمد غزالی رسانده‌اند.

[۱۹] زرین کوب، عبدالحسین، جستجو در تصوف ایران، ج۱، ص۲۷۷، تهران ۱۳۵۷ ش.

[۲۰] زرین کوب، عبدالحسین، سرّنی: نقد و شرح تحلیلی و تطبیقی مثنوی، ج۱، ص۹۶، تهران ۱۳۶۴ ش.

[۲۱] سپهسالار، فریدون بن احمد، زندگینامه مولانا جلال الدّین مولوی، ج۱، ص۹، با مقدمه سعید نفیسی، تهران (تاریخ مقدمه ۱۳۲۵ ش).

[۲۲] افلاکی، احمد، مناقب‌العارفین، ج۲، ص۹۹۸، به کوشش تحسین یازیجی، آنکارا، ۱۹۷۶م.

[۲۳] سپهسالار، فریدون، احوال مولانا جلال الدین مولوی، ج۱، ص۹، به کوشش سعید نفیسی، تهران، ۱۳۲۵ش.

ولی از معارف بهاءولد که شامل افکار، و آراء و اقوال اوست، نکته‌ای که حاکی از انتساب او به سلسله کبرویه باشد و یا بر تأثیر طریقه شیخ احمد غزالی بر راه و روش او دلالت کند، دیده نشده‌ است.

[۲۴] زرین‌کوب، عبدالحسین، سرنی، ج۱، ص۷۱، تهران، ۱۳۴۶ش.

همچنین به نوشته جامی،

[۲۵] جامی، عبدالرحمان بن احمد، نفحات الانس، ج۱، ص۴۵۹، چاپ محمود عابدی، تهران ۱۳۷۰ ش.

برخی او را از خلفای نجم الدین کبری (مق‌ ۶۱۸ق/۱۲۲۱م) دانسته‌اند که صحت این انتساب مشکوک است.

[۲۶] زرین کوب، عبدالحسین، جستجو در تصوف ایران، ج۱، ص۲۷۷ـ ۲۷۸، تهران ۱۳۵۷ ش.

[۲۷] جامی، عبدالرحمان، نفحات الانس، ج۱، ص۴۵۹، به کوشش محمود عابدی، تهران، ۱۳۷۰ش.

بهاءولد خود را صوفی نمی‌دانست و با آن‌که بعضی از اصول آنان را تصدیق می‌کرد، بر آن بود که نباید به صوفیه گرایید.
مایر او را صرفاً عارف می‌نامد.

علم و فضل

بهاءولد را در علم و فضل یگانه عصر خود دانسته‌اند.

[۲۸] نعمانی شبلی، محمد، سوانح مولوی رومی، ج۱، ص۳، ترجمه محمدتقی فخر داعی گیلانی، تهران ۱۳۳۲ ش.

از معارف او

[۲۹] بهاءالدین محمد ولد، معارف، ج۲، ص۳۰ـ۳۲، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.

[۳۰] بهاءالدین محمد ولد، معارف، ج۲، ص۱۴۵، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.

[۳۱] بهاءالدین محمد ولد، معارف، ج۲، ص۱۵۳، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.

چنین بر می‌آید که با طب، داروشناسی و نجوم آشنایی داشته است.
در امور شرعی نیز مرجع خاص و عام بوده و از وی استفتاء می‌شده است.
اما برخی برآن‌اند که در معارف، چیزی که حاکی از تبحر فوق‌العاده وی در علوم ظاهر و عربی دانی او باشد وجود ندارد.

[۳۲] سپهسالار، فریدون بن احمد، زندگینامه مولانا جلال الدّین مولوی، ج۱، ص۱۰، با مقدمه سعید نفیسی، تهران (تاریخ مقدمه ۱۳۲۵ ش).

[۳۳] زرین کوب، عبدالحسین، سرّنی: نقد و شرح تحلیلی و تطبیقی مثنوی، ج۱، ص۷۱، تهران ۱۳۶۴ ش.

وعظ و خطابه بهاءولد

بهاءولد، همچون پدر و اجدادش، به وعظ و خطابه روی آورد و چنان‌که از نسبت «خطیبی» در نام جدش بر می‌آید، ظاهراً در خاندان او اشتغال به وعظ و تذکیر سابقه‌ای دیرینه داشته است.
وی به تدریس علوم رسمی و بیان مسائل عرفانی می‌پرداخت؛ اما وعظ و تذکیر را گونه‌ای عبادت می‌دانست و اهمیت ویژه‌ای برای آن قائل بود تا حدی که گاه برای آن، تدریس را نیز رها می‌کرد.
همچنین به منظور وعظ و تذکیر مسافرت‌های بسیاری به بلاد اطراف محل اقامتش می‌کرد.

[۳۴] سپهسالار، فریدون بن احمد، زندگینامه مولانا جلال الدّین مولوی، ج۱، ص۱۰، با مقدمه سعید نفیسی، تهران (تاریخ مقدمه ۱۳۲۵ ش).

[۳۵] زرین کوب، عبدالحسین، سرّنی: نقد و شرح تحلیلی و تطبیقی مثنوی، ج۱، ص۶۹ـ۷۲، تهران ۱۳۶۴ ش.

مواعظ بهاءولد

مواعظ او غالباً با معانی صوفیانه و اشاره به آیات قرآن و تلقین توبه همراه بوده و مریدان بسیاری داشته است.
وی در خراسان و در خطه بلخ به وعظ و درس می‌پرداخت و موعظه‌های او با اندیشه‌ها و کلمات صوفیان آمیخته بوده است. بهاءولد شیو تحقیق حکما و فلاسفه و نیز علوم اهل مدرسه را راه وصول به حقیقت نمی‌دیده است و اختلاف او را با فلاسفه و متکلمان آن زمان می‌توان در اشارتی که در معارف به فخرالدین رازی، متکلم سد ۶ق کرده است، ملاحظه کرد.

[۳۶] بهاءالدین ولد، معارف، ج۱، ص۸۲، به کوشش بدیع‌الزمان فروزانفر، تهران، ۱۳۳۳ش.

[۳۷] فروزانفر، بدیع الزمان، مقدمه بر معارف (نک‌: هم‌، بهاءالدین ولد).

[۳۸] زرین‌کوب، عبدالحسین، ج۱، ص۲۷۹-۲۸۰، جست‌وجو در تصوف ایران، تهران، ۱۳۵۷ش.

گاهی کنایات و تذکرات او در وعظ و منبر از حدّ اعتدال می‌گذشت و فخرالدین رازی دانشمند و متکلم مشهور آن زمان را که مورد احترام محمدخوارزمشاه بود و حتی خود پادشاه را نیز صراحتاً و به تندی مورد خطاب و انتقاد قرار می‌داد.

[۳۹] بهاءالدین ولد، معارف، ج۱، ص۸۲، به کوشش بدیع‌الزمان فروزانفر، تهران، ۱۳۳۳ش.

[۴۰] بهاءالدین ولد، معارف، ج۱، ص۲۴۵-۲۴۶، به کوشش بدیع‌الزمان فروزانفر، تهران، ۱۳۳۳ش.

[۴۱] سپهسالار، فریدون، احوال مولانا جلال الدین مولوی، ج۱، ص۱۰-۱۲، به کوشش سعید نفیسی، تهران، ۱۳۲۵ش.

این مسئله گاه موجب ناخرسندی برخی فقها و علما و سوء ظن حکام می‌گشت، تا جایی که حتی «سلطان العلما»‌ییِ او را انکار و یا این عنوان را از معارف و استفتاهای او حذف می‌کردند.

[۴۲] زرین کوب، عبدالحسین، سرّنی: نقد و شرح تحلیلی و تطبیقی مثنوی، ج۱، ص۷۲، تهران ۱۳۶۴ ش.

[۴۳] زرین کوب، عبدالحسین، سرّنی: نقد و شرح تحلیلی و تطبیقی مثنوی، ج۱، ص۷۸، تهران ۱۳۶۴ ش.

[۴۴] افلاکی، احمد بن اخی، مناقب العارفین، ج۱، ص۱۱، چاپ تحسین یازیجی، تهران ۱۳۶۲ ش.

[۴۵] بهاءالدین محمد ولد، معارف، ج۱، ص۱۸۸، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.

[۴۶] زرین کوب، عبدالحسین، سرّنی: نقد و شرح تحلیلی و تطبیقی مثنوی، ج۱، ص۷۳، تهران ۱۳۶۴ ش.

اما ظاهراً مردم بلخ به وی ارادت بسیار داشتند و از جمله مریدان و یاران نزدیک او سید برهان‌الدین‌ محقق ترمذی را می‌توان نام برد که از جمله اقطاب و بزرگان صوفیه به شمار می‌رفت. دلبستگی مردم به بهاءولد و شهرت و تأثیر کلام او بنابر برخی روایات موجب شد که محمد خوارزمشاه بیمناک گردد و بدین سبب قاصدان خود را نزد او فرستاد و از وی خواست که پادشاهی سرزمین بلخ را خود برعهده گیرد، «که در یک اقلیم دو پادشاه نشاید».

[۴۷] افلاکی، احمد، مناقب‌العارفین، ج۱، ص۱۳، به کوشش تحسین یازیجی، آنکارا، ۱۹۷۶م.

اقامت

از قراین موجود در معارف، چنین برمی‌آید که بهاءولد تا ۶۰۷ در وخش اقامت داشته اما بر اثر گرفتگی خاطری که از موقعیت ضعیف خود در برابر بعضی عمّال حکومت وخش احساس می‌کرد به سمرقند سفر کرد.

[۴۸] بهاءالدین محمد ولد، معارف، مقدمه فروزانفر، صله، لز، ج ۲، ج۱ ص ۱۸۱ـ۱۸۲، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.

همچنین، بنابر قرینه موجود در فیه ما فیه

[۴۹] مولوی، جلال‌الدین محمد بن محمد، فیه مافیه، ص۱۷۳، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۶۲ ش.

، او همراه پسرش جلال الدین تا ۶۰۹، که خوارزمشاه سمرقند را تسخیر کرد، در آن‌جا بود.

[۵۰] جوینی، عطاملک بن محمد، کتاب تاریخ جهانگشای، ج۲، ص۱۲۵، چاپ محمدبن عبدالوهاب قزوینی، لیدن ۱۹۱۱ـ۱۹۳۷، چاپ افست تهران.

ظاهراً در ۶۰۹، یا کمی پس از آن، به بلخ رفت اما پیش از آن‌که مغول‌ها بلخ را در ۶۱۷ تصرف کنند آن‌جا را برای همیشه ترک کرد.

[۵۱] فروزانفر، محمدحسن، رساله در تحقیق احوال زندگانی مولانا جلال الدّین محمد مشهور بمولوی، ج۱، ص۱۶، تهران ۱۳۶۶ ش.

به گزارش افلاکی

[۵۲] افلاکی، احمد بن اخی، مناقب العارفین، ج۱، ص۱۴ـ ۱۵، چاپ تحسین یازیجی، تهران ۱۳۶۲ ش.

این هجرت همیشگی او پس از ایراد خطبه‌ای در حضور شاه و مردم در مسجد جامع صورت گرفت که طی آن هجوم مغولان، ساقط شدن سلطنت، تصرف کشور، ویران شدن بلخ و بیرون راندن شاه را پیشگویی کرد.
اما سلطان ولد در شرح ماجرای مهاجرت بهاءولد، به این وعظ اشاره‌ای نکرده است.

[۵۳] سلطان ولد، محمد بن محمد، ولدنامه، ج۱، ص۱۹۰، چاپ جلال همایی، تهران (تاریخ مقدمه ۱۳۱۶ ش).

انگیزه هجرت

در باب انگیزه هجرت بهاءولد و یارانش اقوال مختلفی هست.
افلاکی

[۵۴] افلاکی، احمد بن اخی، مناقب العارفین، ج۱، ص۱۱ـ۱۲، چاپ تحسین یازیجی، تهران ۱۳۶۲ ش.

و سپهسالار

[۵۵] سپهسالار، فریدون بن احمد، زندگینامه مولانا جلال الدّین مولوی، ج۱، ص۱۲ـ۱۳، با مقدمه سعید نفیسی، تهران (تاریخ مقدمه ۱۳۲۵ ش).

آن را در نتیجه حسادت و سعایت فخر رازی دانسته‌اند که سلطان را نسبت به بهاءولد بدگمان کرد، زیرا بهاءولد تحت تأثیر ابوحامد محمد غزالی آشکارا بر فیلسوفان و اهل عقل می‌تاخت.
بنابراین، با فخررازی که از نظر او حامی فلسفه یونان بود و همچنین با خوارزمشاه، مرید و شاگرد فخررازی، مخالفت می‌کرد و در مجالس وعظ خود آن دو را اهل بدعت می‌خواند.

[۵۶] بهاءالدین محمد ولد، معارف، ج۱، ص۸۲، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.

اما به نظر برخی محققان، قرینه تاریخی قابل اعتمادی درباره دخالت فخررازی در مهاجرت بهاءالدین موجود نیست، بویژه این‌که وفات فخررازی در ۶۰۶، چند سال پیش از مهاجرت بهاءالدین بوده است.

[۵۷] فروزانفر، محمدحسن، رساله در تحقیق احوال زندگانی مولانا جلال الدّین محمد مشهور بمولوی، ج۱، ص۱۴، تهران ۱۳۶۶ ش.

[۵۸] اقبال، افضل، زندگی و آثار مولانا جلال الدین رومی، ج۱، ص۵۲، ترجمه حسن افشار، تهران ۱۳۷۵ ش.

[۵۹] اقبال، افضل، زندگی و آثار مولانا جلال الدین رومی، ج۱، ص۵۴، ترجمه حسن افشار، تهران ۱۳۷۵ ش.

هدایت

[۶۰] هدایت، رضاقلی بن محمد هادی، مجمع الفصحا، ج۱، بخش ۲، ص۷۷۱، چاپ مظاهر مصفا، تهران ۱۳۳۶ـ۱۳۴۰ ش.

[۶۱] هدایت، رضاقلی بن محمد هادی، تذکره ریاض العارفین، ج۱، ص۷۹، چاپ مهرعلی گرکانی، تهران (۱۳۴۴ ش).

مهاجرت او را به سبب ازدحام مریدان و هجوم معتقدان، که موجبات بددلی شاه را فراهم آورد، دانسته است.
برخی دیگر نیز علت هجرت را خوف و هراس او از خونریزی و بیرحمی لشکر مغول دانسته‌اند.

[۶۲] فروزانفر، محمدحسن، رساله در تحقیق احوال زندگانی مولانا جلال الدّین محمد مشهور بمولوی، ج۱، ص۱۴، تهران ۱۳۶۶ ش.

سلطان ولد در ولدنامه

[۶۳] سلطان ولد، محمدبن محمد، ولدنامه، ج۱، ص۱۹۰، چاپ جلال همایی، تهران (تاریخ مقدمه ۱۳۱۶ ش).

هجرت جد خود را بر اثر رنجش او از اهل بلخ و خوارزمشاه مقارن حمله مغول ذکر کرده است.
معلوم نیست که این گفته افلاکی تا چه حد درست باشد، زیرا معمولاً مناقب‌نویسان از این‌گونه اقوال و اعمال به مشایخ خود نسبت می‌دهند؛ ولی آنچه مسلم است و از گفته سلطان ولد نیز برمی‌آید

[۶۴] سلطان‌ولد، محمد، ولدنامه، ج۱، ص۱۹۰، به کوشش جلال الدین همایی، تهران، ۱۳۱۵ش.

اندکی پیش از حمله مغول به آن نواحی و به سبب آزردگی از مردم بلخ و پادشاه وقت، صلاح کار خود را در آن دید که از خراسان دور شود و بدین سبب به عزم سفر مکه از بلخ بیرون شد. البته در آن زمان، در بلخ و اطراف آن آشوب و ناامنی پدید آمده بود و بیم هجوم مغولان روز به روز بیش‌تر می‌شد، و بی‌شک این امر نیز در تصمیم او به ترک خراسان تأثیر بسیار داشته است.
به گفته افلاکی،

[۶۵] افلاکی، احمد، مناقب‌ العارفین، ج۱، ص۱۳-۱۴، به کوشش تحسین یازیجی، آنکارا، ۱۹۷۶م.

خوارزمشاه از او درخواست کرد که به نوعی از شهر خارج شود که مردم آگاه نشوند. بنابر قراین و شواهدی مهم‌تر، مهاجرت بهاءولد در حدود سال ۶۱۶تا۶۱۷ق و اندکی پیش از حمل مغول به خراسان بوده است.

[۶۶] همایی، جلال‌الدین، مقدمه بر ولدنامه، ج۱، ص۴۱، (نک‌: هم‌، سلطان ولد).

[۶۷] فروزانفر، بدیع الزمان، زندگانی مولانا جلال الدین محمد، ج۱، ص۱۴-۱۶، تهران، ۱۳۳۳ش.

با این حال، به نظر می‌رسد که حسدورزی علما و آزار و دشمنی آنان نیز در مهاجرت او بی‌تأثیر نبوده است

[۶۸] همایی، جلال‌الدین، مقدمه بر ولدنامه، ج۱، ص۴۲، (نک‌: هم‌، سلطان ولد).

و در عین‌حال رنجش‌هایی هم از سلطان و عمال او داشته است و شاید از همین روی بود که وی در سال‌های پیش از ترک خراسان غالباً از بلخ خارج می‌شده، و در شهرهای دیگر آن نواحی چون وَخش، ترمذ و سمرقند اقامت‌های کوتاهی داشته است.

ملاقات با عطار

به هر حال، بهاءولد به همراه خانواده و یارانش از بلخ به بغداد رفت.
گفته‌اند در راه سفر، با شیخ فریدالدین عطار در نیشابور ملاقات کرد و عطار او را از آینده پسر کوچکش، جلال‌الدین محمد، باخبر ساخت. و شیخ عطار نسخه‌ای از اسرارنامه را به فرزندش جلال‌الدین محمد که در آن هنگام نوجوان بود، اهدا کرد.

[۶۹] دولتشاه سمرقندی، تذکره الشعراء، ج۱، ص۱۴۵، به کوشش محمدرمضانی، تهران، ۱۳۳۸ش.

وی در سفرهایش اصرار داشت که در مدارس اقامت کند نه در خانقاه‌ها، بدین جهت در بغداد نیز به مدرسه‌ای از مدارس دارالخلافه رفت.

[۷۰] زرین کوب، عبدالحسین، سرّنی: نقد و شرح تحلیلی و تطبیقی مثنوی، ج۱، ص۸۰ ـ ۸۳، تهران ۱۳۶۴ ش.

[۷۱] افلاکی، احمد بن اخی، مناقب العارفین، ج۱، ص۱۸، چاپ تحسین یازیجی، تهران ۱۳۶۲ ش.

ورود به بغداد

بهاءولد و همراهانش از نیشابور رهسپار بغداد شدند و چون به آن‌جا رسیدند، شیخ شهاب‌الدین ابوحفص عمر سهروردی (۵۳۹-۶۳۲ق/۱۱۴۴-۱۲۳۵م)، مؤلف عوارف المعارف به دیدار بهاءولد شتافت و از وی استقبال کرد. به گفته افلاکی، چون بهاءولد و جماعت همراه او به نزدیکی آن شهر رسیدند، از ایشان پرسیده شد که شما چه کسانید و از کجا می‌آیید؟ بهاءولد سر از عماری بیرون کرده گفت: «من الله و الی‌الله و لاحول ولاقوه الّابالله، از لامکان می‌آییم و به لامکان می‌رویم». چون این خبر به خلیفه رسید، وی سهروردی را از آن باخبر کرد. شیخ گفت: این کسی نیست، مگر بهاءالدین ولد بلخی، و سپس به استقبال او رفت و او را با تکریم به شهر وارد نمود.

[۷۲] افلاکی، احمد، مناقب‌ العارفین، ج۱، ص۱۷، به کوشش تحسین یازیجی، آنکارا، ۱۹۷۶م.

[۷۳] جامی، عبدالرحمان، نفحات الانس، ج۱، ص۴۶۰، به کوشش محمود عابدی، تهران، ۱۳۷۰ش.

عزیمت به مکه

بهاءولد ۳روز در بغداد توقف داشت و روز چهارم راهی مکه شد. اینکه افلاکی گفته است بهاءولد در بغداد و در مدرسه مستنصریه اقامت گزید،

[۷۴] افلاکی، احمد، مناقب‌ العارفین، ج۱، ص۱۸، به کوشش تحسین یازیجی، آنکارا، ۱۹۷۶م.

بی‌شک اشتباه است، زیرا بنای این مدرسه در ۶۲۵ق/۱۲۲۸م، یعنی تقریباً ۷سال پس از آمدن بهاءولد به عراق به دستور خلیفه مستنصر آغاز شد.

[۷۵] فروزانفر، بدیع الزمان، زندگانی مولانا جلال الدین محمد، ج۱، ص۱۹-۲۰، تهران، ۱۳۳۳ش.

بهاءولد از مکه به شام رفت، ولی مدت اقامت او در شام به درستی معلوم نیست.

سفر به شام

به احتمالی، بهاءولد پس از انجام فریضه حج به شام، ملطیه، ارزنجان، آق شهر و لارنده سفر کرد و در آق شهر و لارنده مدرسه‌هایی برای اقامت او بنا کردند.

[۷۶] افلاکی، احمد بن اخی، مناقب العارفین، ج۱، ص۱۷، چاپ تحسین یازیجی، تهران ۱۳۶۲ ش.

[۷۷] افلاکی، احمد بن اخی، مناقب العارفین، ج۱، ص۲۲، چاپ تحسین یازیجی، تهران ۱۳۶۲ ش.

[۷۸] افلاکی، احمد بن اخی، مناقب العارفین، ج۱، ص۲۴ـ۲۶، چاپ تحسین یازیجی، تهران ۱۳۶۲ ش.

گفته شده که در شام با محیی‌الدین ابن‌عربی ملاقات کرده است.

اقامت در لارنده

افلاکی گوید که وی پس از حج ۴سال در ملاطیه (ملطیه) و پس از آن ۷سال در لارنده از توابع قونیه مقیم شد.

[۷۹] افلاکی، احمد، مناقب‌العارفین، ج۱، ص۱۸-۲۰، به کوشش تحسین یازیجی، آنکارا، ۱۹۷۶م.

آنچه از منابع معتبر بر‌می‌آید، صرف‌نظر از مبالغه‌گویی‌های مناقب‌نویسان، بهاءالدین ولد در لارنده اعزاز و احترام نواب و وابستگان دربار سلطان علاءالدین کیقباد سلجوقی (حک‌ ۶۱۷-۶۳۴ق/۱۱۲۰-۱۲۳۷م) را برانگیخت.

مدت اقامت در این شهرها

مدت این مسافرت‌ها و اقامت او در شهرها دقیقاً مشخص نیست، اما مسلم است که اقامت او در بعضی شهرها طولانی بوده است. و وفات مادر جلال الدین، مؤمنه خاتون، در لارنده حاکی از اقامت نسبتاً طولانی او در این شهر است.

[۸۰] مولوی، جلال‌الدین محمد بن محمد، فیه مافیه، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۶۲ ش.

[۸۱] فروزانفر، محمدحسن، رساله در تحقیق احوال زندگانی مولانا جلال الدّین محمد مشهور بمولوی، ج۱، ص۴۳، پانویس ۲، تهران ۱۳۶۶ ش.

[۸۲] افلاکی، احمد بن اخی، مناقب العارفین، ج۱، ص۲۶، چاپ تحسین یازیجی، تهران ۱۳۶۲ ش.

[۸۳] گولپینارلی، عبدالباقی، مولانا جلال الدین: زندگانی، ج۱، ص۹۰، فلسفه، آثار و گزیده ای از آن‌ها، ترجمه و توضیحات توفیق سبحانی، تهران ۱۳۷۰ ش.

[۸۴] زرین کوب، عبدالحسین، سرّنی: نقد و شرح تحلیلی و تطبیقی مثنوی، ج۱، ص۹۰، تهران ۱۳۶۴ ش.

سفر به قونیه

وی در حدود ۶۲۶ یا ۶۲۷ به قونیه رفت.

[۸۵] گولپینارلی، عبدالباقی، مولانا جلال الدین: زندگانی، ج۱، ص۸۹، فلسفه، آثار و گزیده ای از آن‌ها، ترجمه و توضیحات توفیق سبحانی، تهران ۱۳۷۰ ش.

[۸۶] اقبال، افضل، زندگی و آثار مولانا جلال الدین رومی، ج۱، ص۵۹، ترجمه حسن افشار، تهران ۱۳۷۵ ش.

به گفته برخی، او به دعوت پادشاه قونیه، علاءالدین کیقباد سلجوقی که به گفته نجم رازی

[۸۷] نجم رازی، عبدالله بن محمد، مرصادالعباد، ج۱، ص۲۰، چاپ محمد امین ریاحی، تهران ۱۳۵۲ ش.

فردی مؤمن و عادل بود، به آن‌جا رفت.
برخی احتمال داده‌اند که عزیمت او به قونیه به تشویق شهاب الدین سهروردی و از ابتدای سفر مقصد نهایی معلوم بوده است، و این را نیز که در ولدنامه در ذکر این سفر اشاره‌ای به منازل بین راه مکه تا قونیه نشده دالِّ بر همین نکته می‌دانند.
عده‌ای هم برآن‌اند که حرکت پرشتاب و دور و دراز بهاءولد و توقف چندین ساله‌اش در شهرهای مختلف، عزیمت از پیش تعیین شده‌ای را به سمت قونیه توجیه نمی‌کند.

[۸۸] زرین کوب، عبدالحسین، سرّنی: نقد و شرح تحلیلی و تطبیقی مثنوی، ج۱، ص۸۶ـ۸۷، تهران ۱۳۶۴ ش.

محل اقامت در قونیه

به روایت افلاکی، کیقباد مایل بود که بهاءولد را در طشت‌خانه خود مستقر کند اما او نپذیرفت و در مدرسه التونپا امنزل گزید.
پس از مدت کوتاهی، عوام و خواص، از جمله سلطان علاءالدین و لالای او امیر بدرالدین گوهرتاش، مرید وی شدند و امیر بدرالدین به فرمان علاءالدین برای فرزندان او مدرسه‌ای ساخت که بعدها محل تدریس مولانا شد.

[۸۹] افلاکی، احمد بن اخی، مناقب العارفین، ج۱، ص۲۸ـ۳۰، چاپ تحسین یازیجی، تهران ۱۳۶۲ ش.

[۹۰] افلاکی، احمدبن اخی، مناقب العارفین، ج۱، ص۴۳ـ۴۴، چاپ تحسین یازیجی، تهران ۱۳۶۲ ش.

مایر این گفته را که کیقباد، بهاءولد را به قونیه کشاند و برای او اقامتگاهی باشکوه آماده کرد ساختگی می‌داند و به این سخن سلطان ولد

[۹۱] سلطان ولد، محمد بن محمد، ولدنامه، ج۱، ص۱۹۱ـ۱۹۲، چاپ جلال همایی، تهران (تاریخ مقدمه ۱۳۱۶ ش).

استناد می‌کند که بهاءالدین نخست در قونیه به وعظ و تدریس پرداخت و در این کار شهرت یافت، آنگاه امیر با او ملاقات کرد و بهاءولد در او اثر گذاشت.

در گذشت

سرانجام بهاءولد در ۶۲۶ق به دعوت سلطان علاءالدین به شهر قونیه رفت و سلطان خود از مریدان او شد و دو سال پس از ورود به این شهر در ۸۵ سالگی وفات یافت.

[۹۲] سلطان‌ولد، محمد، ج۱، ص۱۹۱-۱۹۲، ولدنامه، به کوشش جلال الدین همایی، تهران، ۱۳۱۵ش.

[۹۳] افلاکی، احمد، مناقب‌العارفین، ج۱، ص۳۲، به کوشش تحسین یازیجی، آنکارا، ۱۹۷۶م.

[۹۴] افلاکی، احمد، مناقب‌العارفین، ج۱، ص۴۱، به کوشش تحسین یازیجی، آنکارا، ۱۹۷۶م.

[۹۵] همایی، جلال الدین، مقدمه بر ولدنامه، ج۱، ص۴۲، (نک‌: هم‌، سلطان ولد).

[۹۶] فروزانفر، بدیع الزمان، زندگانی مولانا جلال الدین محمد، ج۱، ص۳۱-۳۲، تهران، ۱۳۳۳ش.

به گزارش سلطان ولد

[۹۷] سلطان ولد، محمد بن محمد، ولدنامه، ج۱، ص۱۹۲، چاپ جلال همایی، تهران (تاریخ مقدمه ۱۳۱۶ ش).

بهاءالدین فقط دو سال در قونیه در قید حیات بود.
افلاکی

[۹۸] افلاکی، احمد بن اخی، مناقب العارفین، ج۱، ص۳۲، چاپ تحسین یازیجی، تهران ۱۳۶۲ ش.

مرگ او را در ۶۲۸ و دولتشاه سمرقندی

[۹۹] دولتشاه سمرقندی، تذکره الشعراء دولتشاه سمرقندی، ج۱، ص۲۱۵، چاپ محمد عباسی، تهران (تاریخ مقدمه ۱۳۳۷ ش).

در ۶۳۱ دانسته است، ولی به نظر می‌رسد که روایت افلاکی صحیح باشد.

[۱۰۰] فروزانفر، محمدحسن، رساله در تحقیق احوال زندگانی مولانا جلال الدّین محمد مشهور بمولوی، ج۱، ص۳۱، تهران ۱۳۶۶ ش.

به دستور کیقباد حرمی پیرامون قبر او بنا کردند.

[۱۰۱] افلاکی، احمد بن اخی، مناقب العارفین، ج۱، ص۳۳، چاپ تحسین یازیجی، تهران ۱۳۶۲ ش.

شاگردان

بهاءولد شاگردان بسیاری تربیت کرد که معروف‌ترین آن‌ها سیدبرهان الدین محقق ترمذی است.

خانواده بهاءولد

وی دختری به نام فاطمه خاتون و سه پسر به ترتیب به نام‌های حسین، علاءالدین محمد و جلال الدین محمد داشت.
دو برادر کوچکتر در سفر به آسیای صغیر همراه خانواده بودند.
بهاءولد در یادداشت‌های خود هیچ جا از این دو به اسم ذکری نمی‌کند ولی در عوض از پسر بزرگتر خود حسین نام می‌برد.

[۱۰۲] افلاکی، احمد بن اخی، مناقب العارفین، ج۱، ص۵۶، چاپ تحسین یازیجی، تهران ۱۳۶۲ ش.

[۱۰۳] افلاکی، احمد بن اخی، مناقب العارفین، ج۲، ص۹۹۴، چاپ تحسین یازیجی، تهران ۱۳۶۲ ش.

[۱۰۴] سپهسالار، فریدون بن احمد، زندگینامه مولانا جلال الدّین مولوی، ج۱، ص۱۱، با مقدمه سعید نفیسی، تهران (تاریخ مقدمه ۱۳۲۵ ش).

[۱۰۵] بهاءالدین محمد ولد، معارف، ج۱، ص۱۵، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.

[۱۰۶] بهاءالدین محمد ولد، معارف، ج۲، ص۴۵، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.

آثار

مجموعه مواعظ او با عنوان معارف، شامل مباحثی است در توحید، اسماء و صفات الهی و دیگر موضوعات مربوط به کلام و تصوف اسلامی و نیز نکاتی در تفسیر قرآن، البته با تعبیراتی شاعرانه و الفاظی‌ دل‌نشین. مولانا در محاورات خویش غالباً از این کتاب به تعبیر «فواید والد» یاد می‌کند و تأثیر مضامین و مطالب معارف در آثار مولوی مشهود است.

[۱۰۷] زرین‌کوب، عبدالحسین، جست‌وجو در تصوف ایران، ج۱، ص۲۷۹، تهران، ۱۳۵۷ش.

مولوی در مثنوی و نیز در غزلیات خود از معانی این کتاب اقتباس بسیار کرده است.

[۱۰۸] فروزانفر، بدیع الزمان، زندگانی مولانا جلال الدین محمد، ج۱، ص۳۳، تهران، ۱۳۳۳ش.

[۱۰۹] فروزانفر، بدیع الزمان، مقدمه بر معارف، «یب ـ کط»، (نک‌: هم‌، بهاءالدین ولد).

کتاب معارف

تنها اثری که از بهاءولد بر جای مانده کتاب معارف است.
اولین بار، هلموت ریتر در اثر خود موسوم به

[۱۱۰] فیه مافیه، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۶۲ ش.

معارف را چاپ کرد.
پانزده سال بعد، فروزانفر، بدون اطلاع از کار ریتر، این اثر را براساس سه نسخه استانبول و یک نسخه از تهران با عنوان معارف، مجموعه مواعظ و سخنان سلطان العلماء بهاءالدین محمدبن حسین خطیبی بلخی مشهور به بهاءولد در ۱۳۳۳ ش در تهران چاپ کرد و ادامه آن را در ۱۳۳۸ ش بر مبنای نسخه قونیه، که دارای اصلاحاتی احتمالاً به خط خود مصنف بود، تحت همان عنوان منتشر ساخت.
پس از فوت او، کل اثر با پرداختی تازه در دو مجلد در ۱۳۵۲ ش تجدید چاپ شد.
جلد اول معارف شامل سه جزء است و فروزانفر محتوای جلد دوم را جزء چهارم نامیده و معتقد است که این جزء در حقیقت مهمترین بخش معارف و هسته اصلی سه جزء اول است و قسمتی از مطالب جزء چهارم در سایر اجزای کتاب گاه با تصرفی مختصر یا تغییراتی مفصلتر به چشم می‌خورد.
فروزانفر در این باره که چه کسی کار تهذیب و تکمیل این مطالب را به آن صورت که در جلد اول آمده برعهده داشته و این‌که این کار را خود بهاءولد انجام داده یا مولوی یا یکی از پیروان او، نظر قطعی نمی‌دهد.

[۱۱۱] بهاءالدین محمد ولد، معارف، ج۲، مقدمه، صط ـ ی، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.

عنوان معارف در هیچ جای متن دو جلد ذکر نشده و سپهسالار هم با آن‌که دیباچه جلد اول یا به عبارتی متن تهذیب شده را نقل می‌کند

[۱۱۲] سپهسالار، فریدون بن احمد، زندگینامه مولانا جلال الدّین مولوی، ج۱، ص۲۰، با مقدمه سعید نفیسی، تهران (تاریخ مقدمه ۱۳۲۵ ش).

نامی بر آن نمی‌نهد.

مجموعه تأملات بهاءولد

معارف مجموعه تأملات بهاءولد درباره امور و تجارب دینی و سایر موضوعات و خلاصه‌ای از مواعظ و نصایح و نیز یادداشت‌هایی از خاطرات اوست.
هلموت ریتر این اثر را یادداشت برداری از مواعظ بهاءولد دانسته است، اما مطالبی از تأملات خصوصی و لحظه‌های خلوت بهاءولد در این کتاب وجود دارد که بعید به نظر می‌رسد موضوع وعظ قرار گرفته باشد.
همچنین عباراتی به صیغه مخاطب در کتاب هست که احتمال یادداشت برداری معارف به وسیله شاگردان بهاءولد را ضعیف می‌کند.

[۱۱۳] زرین کوب، عبدالحسین، سرّنی: نقد و شرح تحلیلی و تطبیقی مثنوی، ج۱، ص۷۱، تهران ۱۳۶۴ ش.

[۱۱۴] بهاءالدین محمد ولد، معارف، ج۱، ص۳۲۷، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.

[۱۱۵] بهاءالدین محمد ولد، معارف، ج۱، ص۳۸۱، مقدمه فروزانفر، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.

[۱۱۶] فروزانفر، محمدحسن، رساله در تحقیق احوال زندگانی مولانا جلال الدّین محمد مشهور بمولوی، ج۱، ص۳۳، تهران ۱۳۶۶ ش.

ابهام محل و تاریخ نوشتن معارف

محل و تاریخ جزئیات یادداشت‌های معارف روشن نیست.
اغلب آن‌ها در موطن خود او در وخش، نوشته شده است.
فروزانفر احتمال می‌دهد که برخی از آن‌ها نیز پس از مهاجرت به آسیای صغیر تنظیم شده باشد.
یادداشت‌هایی که تاریخ نگارش آن‌ها معلوم است و یا می‌توان تاریخ نگارش آن‌ها را تعیین کرد، در بین سال‌های ۵۹۷ـ۶۰۷ نوشته یا تنظیم شده است.

[۱۱۷] بهاءالدین محمد ولد، معارف، ج۱، مقدمه فروزانفر، صکط ـ لز، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.

[۱۱۸] بهاءالدین محمد ولد، معارف، ج۲، مقدمه فروزانفر، صی ـ یا، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.

اما قطعه‌ای از کتاب معارف

[۱۱۹] بهاءالدین محمد ولد، معارف، ج۱، ص۴۰، چاپ بدیع الزمان فروزانفر، تهران ۱۳۵۲ ش.

وجود دارد که احتمالاً بهاءولد آن را در حدود چهل سالگی نوشته است.
فریتس مایر این احتمال را که معارف در مدت اقامت بهاءولد در شرق به عنوان کتاب نزد عموم شناخته شده باشد، منتفی می‌داند.
به نظر او، این ادعای افلاکی

[۱۲۰] افلاکی، احمد بن اخی، مناقب العارفین، ج۱، ص۳۳، چاپ تحسین یازیجی، تهران ۱۳۶۲ ش.

که قاضی وخش، قصد داشته از دیباچه معارف و استفتاها لقب سلطان العلماییِ بهاءولد را محو کند، در واقع حاکی از اختلاف عقیده واقعی میان بهاءولد و قاضی وخش بر سر ا

  راهنمای خرید:
  • لینک دانلود فایل بلافاصله بعد از پرداخت وجه به نمایش در خواهد آمد.
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.