پاورپوینت صلح امام حسن مجتبی


در حال بارگذاری
23 اکتبر 2022
فایل فشرده
2120
6 بازدید
۶۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت صلح امام حسن مجتبی دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت صلح امام حسن مجتبی،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت صلح امام حسن مجتبی :

صلح امام حسن (علیه‌السلام)

پس از شهادت حضرت امام علی (علیه‌السّلام) در ماه رمضان سال ۴۰ هجری، عصر امامت و دوران حکومت امام حسن (علیه‌السّلام) آغاز گردید و این در حالی بود که معاویه بن ابی‌سفیان در شام مدعی خلافت بود و حاضر به بیعت با امام حسن (علیه‌السّلام) به عنوان حاکم جامعه اسلامی نبود. لذا با فتنه‌انگیزی‌های معاویه و شرارت‌های سران سفاک سپاه او از یک‌سو و نفاق و خیانت برخی از سران سپاه امام (علیه‌السّلام) و ایجاد چنددستگی در میان مردم و خستگی آنان از جنگ و خون‌ریزی، از سوی دیگر، آن حضرت را واداشت که برای حفظ اصل اسلام و در نظر گرفتن مصلحت مسلمانان، با معاویه صلح کند و حکومت را به‌طور موقت و مشروط به وی سپارد.

فهرست مندرجات

۱ – عوامل زمینه‌ساز صلح
۱.۱ – توطئه معاویه
۱.۲ – ترور امام حسن
۱.۳ – خیانت فرماندهان
۱.۴ – ضعف ایمان و دنیا طلبی
۲ – ماجرای صلح
۳ – مفاد صلح
۳.۱ – بند اوّل
۳.۲ – بند دوم
۳.۳ – بند سوم
۳.۴ – بند چهارم
۴ – دلایل و آثار صلح
۴.۱ – بقای نظام امامت
۴.۲ – حفظ اسلام
۴.۳ – عدم خونریزی
۴.۴ – حفظ جان شیعه
۴.۵ – عدم حمایت مردم
۴.۶ – خستگی از جنگ
۴.۷ – خطر خوارج
۴.۸ – لشکر غیرمتوازن
۴.۹ – قول شهید مطهری
۵ – عدم واگذاری امامت به معاویه
۶ – نکاتی درباره صلح
۶.۱ – ذکر معاهده و صلح بجای بیعت
۶.۲ – فرق بین حکومت دنیوی و امامت الهی
۶.۳ – اجبار امام بر بیعت
۶.۴ – عدم ذکر مفاد صلحنامه در تاریخ
۶.۵ – نتیجه
۷ – عناوین مرتبط
۸ – پانویس
۹ – منبع

عوامل زمینه‌ساز صلح

امام حسن (علیه‌السّلام) پس از شهادت پدر گرامشان، امیرمؤمنان علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) در کوفه، با درخواست و بیعت یاران آن حضرت و اهالی کوفه، خلافت را پذیرفت و راه و روش عدالت‌پرور پدرش را تداوم بخشید. لیکن با فتنه‌انگیزی‌های معاویه بن ابی‌سفیان و شرارت‌های سران سفاک سپاه او از یک‌سو و نفاق و خیانت برخی از سران سپاه امام (علیه‌السّلام) و ایجاد چنددستگی در میان مردم و خستگی آنان از جنگ و خون‌ریزی، از سوی دیگر، آن حضرت را واداشت که برای حفظ اصل اسلام و در نظر گرفتن مصلحت مسلمانان، با معاویه صلح کند و حکومت را به‌طور موقت و مشروط به وی سپارد.

توطئه معاویه

هنگامی‌که معاویه از شهادت امام علی (علیه‌السّلام) با خبر شد و فهمید که مردم با فرزند وی بیعت کرده‌اند، دو نفر را برای جاسوسی و تحریک مردم علیه امام حسن (علیه‌السّلام) به بصره و کوفه فرستاد. امام حسن دستور داد هر دو را دستگیر و کیفر کردند.

[۱] شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج۲ ص۹.

امام حسن (علیه‌السّلام) نامه‌ای به معاویه نوشت و خواست که تسلیم شود. وی در پاسخ به امام نوشت که اگر امام تسلیم شود، از اموال عراق هرچه بخواهد به او می‌دهد و بعد از مرگ معاویه هم خلافت به او می‌رسد.

[۲] بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۳۲.

[۳] ابن‌اعثم کوفی، ابومحمد احمد بن اعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۹۱.

[۴] ابوالفرج اصفهانی، علی بن الحسین، مقاتل الطالبیین، ص۶۲.

[۵] ابوالفرج اصفهانی، علی بن الحسین، مقاتل الطالبیین، ص۶۴-۶۷.

بیعت مردم عراق و تایید ضمنی اهالی حجاز، یمن و فارس و پاسخ صریح امام به معاویه، راهی جز جنگ را برای معاویه، که در صدد تصاحب قدرت بود، باقی نگذاشت. از این‌رو، معاویه آماده پیکار شد

[۶] ابو الفرج اصفهانی، علی بن الحسین، مقاتل الطالبیین، ص۶۸۶۹.

و سپاهی ۶۰ هزار نفری برای حرکت به عراق آماده کرد.

[۷] ابن‌اعثم کوفی، ابومحمد احمد بن اعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۸۶.

وقتی سپاه معاویه از پل مَنْبج، واقع بر رود فرات، عبور کرد، امام حسن (علیه‌السّلام) از مردم کوفه خواست آماده جهاد شوند و حجر بن عدی را مامور بسیج مردم کرد.

[۸] ابوالفرج اصفهانی، علی بن الحسین، مقاتل الطالبیین، ص۶۹-۷۰.

با عزیمت سپاه کوفه برای جنگ، امام در ساباط مدائن به سپاه پیوست و در خطبه‌ای مردم را به همدلی و وحدت فراخواند و اصلاح ذات البین را بهتر از تفرقه و کینه و دشمنی برشمرد. از این سخنان مردم چنین دریافتند که امام قصد صلح با معاویه را دارد. از این‌رو عده‌ای او را به کفر متهم کردند و به خیمه‌اش یورش بردند و شمار زیادی از مردم او را ترک کردند.

[۹] ابن‌اعثم کوفی، ابومحمد احمد بن اعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۸۷.

[۱۰] ابوالفرج اصفهانی، علی بن الحسین، مقاتل الطالبیین، ص۷۱۷۲.

ترور امام حسن

در جبهه امام حسن (علیه‌السّلام)، روحیه «دنیاگرایی» چنان نظام لشکر را از هم پاشیده بود که آنان حتی آماده تسلیم یا قتل امام خود بودند.

[۱۱] ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۱۳۸.

به همین دلیل امام صلح را به عنوان تصمیم اصلی اتخاذ نکرده، بلکه طبق وضعیت موجود، ناچار به استفاده از آن شده است. آن حضرت در پاسخ به زید بن وهب جهنیّ این حقیقت را فاش می‌کند و می‌فرماید: «سوگند به خدا! اگر با معاویه بجنگم، اینان مرا کتف بسته تسلیم او می‌کنند. پس اگر در حال عزّت با او صلح کنم، بهتر است تا در حال اسیری مرا بکشد یا بر من منّت نهد.»

[۱۲] ابن‌صباغ مالکی، علی بن محمد، الفصول المهمه فی معرفه الائمه، ج۲، ص۷۲۳.

[۱۳] علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۳۳.

[۱۴] شیخ صدوق، محمد بن علی، علل الشرائع، ج۱، ص۲۲۱.

[۱۵] جمعی از نویسندگان، دانشنامه امام حسن (علیه‌السّلام)، ص۴۴۳.

[۱۶] قرشی، باقر شریف، حیاه الامام الحسن (علیه‌السّلام)، ج۲، ص۱۰۵.

بدون تردید ترور امام مجتبی (علیه‌السّلام)، موجب می‌شد تا معاویه خلافت کل بلاد اسلامی‌ را بدست گیرد و نقشه‌های شومش را عملی سازد. او با استفاده از حربه ترور می‌خواست بی‌آنکه درگیر جنگی شده باشد راه خود را هموار سازد. ترور امام مجتبی (علیه‌السّلام) به وسیله عراقی‌ها، نهایت آرزوی او بود تا هم ناگزیر به جنگش نشود و هم مسئولیت کشتن او و خاندان و یارانش را در برابر افکار عمومی‌ جهان اسلامی‌ که در هیچ شرایطی چنین گناهی را بر وی نمی‌بخشایند، به‌عهده نداشته باشد.

مرحوم صدوق در علل الشرایع می‌نویسد: معاویه جاسوسی را به سوی تعدادی از منافقان و خوارج مثل عمرو بن حریث، اشعث بن قیس، شبث بن‌ ربعی و… روانه ساخت و به هریک از آنها وعده داد که در صورت کشتن امام حسن (علیه‌السّلام) دویست هزار درهم، به همراه فرماندهی بخشی از لشکریان شام و یکی از دخترانش را به وی اعطا کند.
امام (علیه‌السّلام) که از توطئه دشمنان آگاهی داشت، حتی در حال نماز از زره استفاده می‌نمود. روزی یکی از مخالفان، در حال نماز به سوی حضرت تیراندازی کرد که با برخورد به زره، اثر نکرد. همچنین هنگامی‌ که حضرت شبانه از ساباط مدائن عبور می‌کرد، یکی از منافقان خنجری مسموم بر ران مبارکش زد که موجب شد حضرت در مداین بستری و مورد معالجه قرار بگیرد.»

[۱۷] علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۳۳.

[۱۸] شیخ صدوق، محمد بن علی‌، علل الشرائع، ج۱، ص۲۲۱.

[۱۹] شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج۲، ص۱۲.

[۲۰] ابن‌عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه الدمشق، ج۱۳، ص۲۶۲.

[۲۱] ابن‌عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه الدمشق، ج۱۳، ص۲۶۴.

[۲۲] حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۹۰.

[۲۳] ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۱۶۳.

طبرانی از ابوجمیله چنین نقل می‌کند: روزی حسن (علیه‌السّلام) با مردم نماز می‌خواند که مردی به او حمله برد و با شمشیر بر ران او زد. حسن (علیه‌السّلام) به سبب آن ضربه چندین ماه بیمار شد. سپس به منبر رفت و فرمود: «یا اهل العراق اتّقوا اللّه فینا. فانّا امراؤکم و ضیفانکم و نحن اهل البیت الذی قال اللّه عزّوجلّ «انّما یریداللّه لیذهب عنکم الرّجس اهل البیت و یطهّرکم تطهیراً»؛

[۲۴] احزاب/سوره۳۳، آیه۳۳.

ای عراقیان! درباره ما از خدا بترسید که ما امیران و میهمانان شماییم. ما آن خاندانی هستیم که خدای عزّوجلّ فرمود: «همانا خدا می‌خواهد آلودگی را از شما خاندان پیامبر بزداید و شما را پاک و پاکیزه سازد.»

[۲۵] ابوالقاسم طبرانی، سلیمان بن احمد، المعجم الکبیر، ج۳، ص۹۳.

[۲۶] نور الدین الهیثمی، علی بن أبی بکر، مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج۹، ص۱۷۲.

[۲۷] شوشتری، قاضی نور الله، احقاق الحق، ج۱۱، ص۱۵۸.

[۲۸] ابن‌عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه الدمشق، ج۱۳، ص۲۶۸.

امام حسن (علیه‌السّلام) سخن می‌گفت و مردم می‌گریستند. منابع روایی در همین‌باره چنین نقل می‌کنند: حسن بن علی (علیهماالسلام) در راه مدائن زخمی‌ شد، در حالی که درد می‌کشید، نزد او رفتم و عرض کردم: ‌ای فرزند رسول خدا! به چه فکر می‌کنی؟ مردم سرگردانند! فرمود: «ای و اللّه انّ معاویه خیر لی من هؤلاء، یزعمون انّهم لی شیعه ابتغوا قتلی و انتهبوا ثقلی و اخذوا مالی و اللّه لئن آخذ من معاویه عهداً احقن به دمی‌و آمن به فی اهلی، خیر من ان یقتلونی فتضیّع اهل بیتی و اهلی. واللّه لو قاتلتُ معاویه لاخذوا بعنقی حتّی یدفعونی الیه سلماً. فواللّه لان اسالمه و انا عزیز خیر من ان یقتلنی و انا اسیر….

سوگند به خدا! معاویه برایم بهتر از آنان است، می‌پندارند که شیعیان من هستند، ولی در پی قتل من برآمدند و اموالم را به غارت بردند. به خدا قسم! اگر از معاویه پیمان بگیرم که خونم را حفظ کنم و خاندانم را در امان دارم، بهتر است تا اینان مرا بکشند و خاندانم را تباه سازند. سوگند به خدا! اگر با معاویه بجنگم، اینان مرا کتف بسته تسلیم او می‌کنند. پس اگر در حال عزّت با او صلح کنم، بهتر است تا در حال اسیری مرا بکشد یا بر من منّت نهد و این منّت او ننگ بنی‌هاشم تا پایان روزگاران باشد، جنگی که معاویه و نسل او پیوسته بر زنده و مرده ما بر زبان رانند…»

[۲۹] ابن‌صباغ مالکی، علی بن محمد، الفصول المهمه فی معرفه الائمه، ج۲، ص۷۲۳.

[۳۰] علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۳۳.

[۳۱] شیخ صدوق، محمد بن علی، علل الشرائع، ج۱، ص۲۲۱.

[۳۲] جمعی از نویسندگان، دانشنامه امام حسن (علیه‌السّلام)، ص۴۴۳.

[۳۳] قرشی، باقر شریف، حیاه الامام الحسن (علیه‌السّلام)، ج۲، ص۱۰۵.

[۳۴] علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۲۰.

[۳۵] طبرسی، فضل بن حسن، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج۲، ص۱۰.

خیانت فرماندهان

یکی از حوادث اسف‌بار، که زمینه‌ساز تضعیف روحیه سپاهیان امام مجتبی (علیه‌السّلام) شد، خیانت فرماندهان بود. معاویه در نامه‌ای به عبیدالله بن عباس، فرمانده سپاه عراق، چنین وانمود کرد که امام حسن (علیه‌السّلام) از معاویه طلب صلح کرده است و اگر عبیدالله همراهی با وی را بی‌درنگ بپذیرد، وی را ولایت و مال فراوان خواهد داد. عبیدالله نیز به گمان اینکه امام درخواست صلح کرده، در فکر سودجویی شخصی برآمد و به خواست معاویه تن داد و شبانه همراه با شماری، حدود دو سوم سپاه، به معاویه پیوست.

[۳۶] ابوالفرج اصفهانی، علی بن الحسین، مقاتل الطالبیین، ص۷۳.

[۳۷] ابوحامد عبدالحمید، ابن‌ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۴۲-۴۳.

از تاثیرات این رخداد این بود که برخی از رؤسای قبایل عراقی طی نامه‌هایی از معاویه حمایت کردند. بعد از این قضیه معاویه قصد تطمیع قیس بن سعد، که فرمانده سپاه عراق شده بود، را نیز داشت که با شکست مواجه شد.

[۳۸] ابن‌اعثم کوفی، ابومحمد احمد بن اعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۸۸-۲۸۹.

[۳۹] ابوالفرج اصفهانی، علی بن الحسین، مقاتل الطالبیین، ص۷۴.

[۴۰] ابوحامد عبدالحمید، ابن‌ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۴۳۴۴.

در همین اوضاع بود که معاویه دو نماینده برای پیشنهاد صلح نزد امام حسن فرستاد. قیس بن سعد در نامه‌ای به امام مجتبی (علیه‌السّلام) جریان پیوستن وی به معاویه را چنین شرح می‌دهد: چون عبیداللّه بن عباس در قریه «حَبّونیَّه»، که مقابل اراضی «مِسکَن» است، سپاه را رو به روی لشکرگاه معاویه مستقر ساخت، معاویه فرستاده‌ای به نزد عبیداللّه روانه کرد و او را به سوی خود دعوت نمود و تعهّد کرد که به او یک میلیون درهم بپردازد، نصف آن را نقد و نصف دیگرش را پس از داخل شدن در کوفه. او، شبانه به سوی لشکر معاویه رفت و چون صبح شد، مردم امیر خود را نیافتند و با من (قیس بن سعد) نماز صبح را به جای آوردند.

[۴۱] علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۴۸.

[۴۲] ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۱۶۳.

یکی دیگر از فرماندهان سپاه امام مجتبی (علیه‌السّلام)، فردی است به نام «حکم» که از بزرگان قبیله «کِندَه» بود. امام (علیه‌السّلام) او را برای فرماندهی چهار هزار نفر، به شهر انبار گسیل داشت. معاویه در نامه‌ای او را تطمیع کرد و پانصد هزار درهم برای وی فرستاد. این فرمانده، دین خود را به دنیا فروخت و روانه شام شد.
یکی دیگر از فرماندهان خائن، مردی است از قبیله «بنی‌مراد» که او نیز به همان شیوه ذکر شده فریفته شد.
ابن‌اعثم می‌نویسد: سپاه معاویه با لشکر قیس بن سعد به جنگ پرداخت و قیس بعد از حوادثی که برای امام حسن (علیه‌السّلام) اتفاق افتاده بود (زخمی‌شدن)، در انتظار حضرت بود. بعد از پخش خبر، معاویه پیکی نزد قیس فرستاد و گفت: دست از جنگ بکش تا صحّت گفتار من (زخمی‌شدن امام تو) برایت ثابت شود. قیس هم دست از جنگ برداشت. پس از آن عراقیان قبیله به قبیله به معاویه می‌پیوستند. قیس جریان را به امام گزارش داد. حضرت به پاخاست و فرمود: «یا اهل العراق ما اصنع بجماعتکم معی و هذا کتاب قیس بن سعد یخبرنی بان اهل الشرف منکم قد صاروا الی معاویه، اما واللّه ما هذا بمنکر منکم، لانّکم انتم الذین اکرهتم ابی یوم صفّین علی الحکمین فلمّا امضی الحکومه و قبل منکم اختلفتم ثم دعاکم الی قتال معاویه ثانیه مکرهین فاخذت بیعتکم و خرجت فی وجهی هذا واللّه یعلم ما نویت فیه. فکان منکم الی ماکان. یا اهل العراق فحسبی منکم لاتفرّونی فی دینی فانّی مسلم هذا الامر الی معاویه.

ای اهل عراق! من با شما چه کنم؟ این نامه سعد است که می‌گوید بزرگان شما به معاویه پیوسته‌اند. ‌هان! سوگند به خدا! این رفتار از شما ناشناخته نیست، زیرا شما همان افرادی هستید که در صفّین پدرم را به پذیرش حکمیت واداشتید و بعد از پذیرش، اختلاف کردید. پدرم برای بار دوم شما را به نبرد با معاویه فراخواند، ولی سستی کردید، تا او به کرامت خدا (شهادت) پیوست. سپس آمدید و با اختیار با من بیعت کردید، من هم پذیرفتم. و در این راه بیرون آمدم و خدا می‌داند که چه تصمیمی‌داشتم، ولی از شما سرزد آنچه سرزد. عراقیان! دیگر بس است، مرا در دینم فریب ندهید که من این امر را به معاویه واگذار می‌کنم.»

[۴۳] ابن‌اعثم کوفی، ابومحمد احمد بن اعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۸۹.

[۴۴] علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۴۸.

ضعف ایمان و دنیا طلبی

مساله اساسی در تقابل جبهه حق و باطل، ایمان درونی و استوار مومنان است و آفت بزرگ برای جبهه حق دنیاطلبی و عدم دینداری است، دو نقطه ضعفی که آثار زیانباری در رفتارهای عوام و خواص زمانه اما مجتبی (علیه‌السّلام) از خود به جای گذاشت و سرانجام به ضعف شدید جبهه صالحان انجامید. از این منظر است که امام حسن (علیه‌السّلام) تنها و بی‌یاور می‌ماند، به گونه‌ای که حضرت بارها به این حقیقت تلخ اعتراف می‌کند، از جمله می‌توان به موارد زیر اشاره کرد:

۱- بعد از حرکت لشکر معاویه به سوی عراق و رسیدن به پل «منیح»، حجر بن عدی از سوی امام مردم را در مسجد گرد آورد. امام بعد از حمد و ثنای الهی آنان را تهییج کرد تا به نخیله بروند، اما مردم ساکت ماندند و کسی حرفی نزد.
عدی بن حاتم برخاست و گفت: «من فرزند حاتم هستم. سبحان اللّه چقدر سکوت شما زشت است. آیا به امام و فرزند پیامبر خود پاسخ نمی‌دهید؟ سخنوران مُضَر کجایند؟ مسلمانان کجایند؟…» سپس رو به امام حسن (علیه‌السّلام) کرد و آمادگی خود را اعلام نمود و این‌گونه بود که سپاه به مرور تکمیل شد.

[۴۵] ابوالفرج اصفهانی، علی بن الحسین، مقاتل الطالبیین، ص۶۹.

۲- امام حسن (علیه‌السّلام) بعد از صلح با معاویه نیز بر این حقیقت تلخ، حتی نزد معاویه، تصریح نمود و فرمود: «بنی اسرائیل، ‌هارون را رها ساختند، با اینکه می‌دانستند او جانشین موسی است، و از سامری پیروی کردند و این امت نیز پدرم را رها و با غیر او بیعت کردند…
رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) با اینکه قوم خود را به خدای متعال فرا می‌خواند، از آنان فرار کرد تا به غار ثور رفت، و چنانچه یارانی می‌یافت، فرار نمی‌کرد. پدر من نیز چون آنان را سوگند داد و از آنان یاری خواست و یاری‌اش نکردند… و خدا پیامبر را چون داخل غار شد و یارانی نیافت، آزاد گذاشت، به همین‌سان امّت پدرم و مرا رها و با تو بیعت کردند، از جانب خدا دستم باز است و همانا اینها سنّت‌ها و نمونه‌هایی است که یکی پس از دیگری می‌آید.»

[۴۶] شیخ طوسی، محمد بن حسن، الامالی، ص۵۶۰.

۳- سالم بن ابی‌جعد نقل کرده است: یکی از ما نزد حسن بن علی (علیهماالسلام) رفت و گفت: ‌ای فرزند رسول خدا! آیا ما را خوار کردی و برده ساختی؟ دیگر کسی با تو نیست. امام فرمود: چرا؟ گفت: به خاطر سپردن خلافت به این طاغوت.
امام فرمود: ««واللّه ما سلّمتُ الامر الیه الاّ انّی لم اجد انصاراً ولو وجدتُ انصاراً لقاتلتُه لیلی و نهاری حتی یحکم اللّه بینی و بینه. ولکنّی عرفتُ اهل الکوفه و بلوتهم و لایصلح لی منهم من کان فاسداً اِنّهم لا وفاء لهم و لا ذمّه فی قول و لا فعلٍ انّهم لمختلفون و یقولون لنا: انّ قلوبهم معنا و انّ سیوفهم لمشهوره علینا؛

سوگند به خدا! حکومت را به او نسپردم مگر آنکه یارانی نیافتم و اگر یاورانی داشتم، شب و روزم را با او می‌جنگیدم، تا خدا میان من و او داوری کند، ولی من کوفیان را شناختم و آزمودم. فاسدانشان شایسته من نیستند و آنان وفا ندارند و در سخن و کار خود بی‌تعهدند و نیز دوچهره‌اند، به ما می‌گویند: دل‌های ما با شماست، و شمشیرهایشان بر ما آمخته است.»

[۴۷] طبرسی، فضل بن حسن، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج۲، ص۱۲.

[۴۸] علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۱۴۷.

۴- گزارش مورّخان، حکایت از دیدار سلیمان بن صرد با امام حسن (علیه‌السّلام) پس از جریان صلح با معاویه دارد که وی با انکار این بیعت، به امام (علیه‌السّلام) اعتراض می‌کند.
دینوری می‌گوید: «سلیمان بن صرد نزد امام آمد و گفت: السلام علیک یا مذلّ المؤمنین… امام فرمود: «… امّا قولک یا مذلّ المؤمنین فواللّه لان تذلّوا و تعافوا احبّ الیّ من ان تعزّوا و تقتلوا فان ردّ اللّه علینا فی عافیه قبلنا و سالنا العون علی امره و ان صرفه عنار ضیفا….

و اما گفتار تو که گفتی «یا مذلّ المؤمنین»، سوگند به خدا! اگر زیر دست و در عافیت باشید، نزد من محبوب‌تر است از اینکه عزیز و کشته شوید. اگر خدا حقّ ما را در عافیت به ما برگرداند، ما می‌پذیریم و از او بر آن کمک می‌گیریم و اگر بازداشت، نیز خرسندیم…»

[۴۹] ابن‌قتیبه الدینوری، عبدالله بن مسلم، الامامه و السیاسه، ج۱، ص۱۸۵.

[۵۰] حویزی، عبدعلی بن جمعه، تفسیر نور الثقلین، ج۵، ص۱۹۳.

حتی اصحاب امام به وی «یا عار المؤمنین» می‌گفتند. که امام در پاسخ می‌فرمود: «العار خیر من النّار؛ ننگ (ظاهری) بهتر از آتش است.»

[۵۱] ابن‌عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه الدمشق، ج۱۳، ص۲۶۱.

[۵۲] محب الدین طبری، احمد ابن‌عبدالله، ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، ص۱۳۹.

[۵۳] حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۹۲.

[۵۴] ابن‌حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۶۴.

[۵۵] ابن‌عبد البر، یوسف‌ بن‌ عبدالله، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج۱، ص۳۸۶.

[۵۶] ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، البدایه و النهایه، ج۸، ص۴۵.

۵- حجر بن عدی اولین کسی بود که به دیدار امام (علیه‌السّلام) رفت و با لحنی تند اعتراض کرد و حضرت (علیه‌السّلام) را به ادامه جنگ فراخواند. پاسخ امام حسن (علیه‌السّلام) در جواب حجر بن عدی فرمود: «آرام باش، من خوار کننده نیستم؛ بلکه عزّت بخش مؤمنانم و بقای ایشان را می‌خواهم.»

[۵۷] طبری، محمد بن جریر، دلائل الامامه، ص۱۶۶.

بنابراین به شهادت تاریخ، موضع‌گیری افرادی مانند حجر بن عدی و سلیمان صرد خزاعی که از صحابه پیامبر اسلام (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و امیرالمومنین علی (علیه‌السّلام) و از بزرگان شیعیان عراق بودند، در آن موقعیت حساس در برابر امام مجتبی (علیه‌السّلام) اولا نشان‌دهنده عدم بصیرت و شناخت آنها نسبت به مقام امامت بود و همچنین روایت‌گر واقعیت تلخ و رنج‌آور غربت امام مجتبی (علیه‌السّلام) حتی در بین اصحاب خاص خود است.

ماجرای صلح

سرانجام معاویه دو نماینده برای پیشنهاد صلح نزد امام حسن (علیه‌السّلام) فرستاد. این نماینده‌ها با بیان اینکه باید از خون‌ریزی جلوگیری کرد، امام را به صلح دعوت کردند. آنان گفتند که خلافت پس از معاویه به امام می‌رسد. معاویه همراه آنان کاغذی سفید با مهر خود نزد امام فرستاد و از ایشان خواست که خود شروط صلح را بنویسد

[۵۸] بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۳۷۴۲.

[۵۹] ابن‌اعثم کوفی، ابومحمد احمد بن اعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۹۰.

[۶۰] ابوالفرج اصفهانی، علی بن الحسین، مقاتل الطالبیین، ص۷۴.

و امام (علیه‌السّلام) با در نظر گرفتن شرایط، در سال ۴۱ ه. ق. صلح را پذیرفتند؛

[۶۱] ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۱۳۸.

[۶۲] طبرسی، فضل بن الحسن، اعلام الوری، ص۴۰۲.

[۶۳] ابن‌عبد البر، یوسف‌ بن‌ عبدالله، الاستیعاب فی معرفه الاصحاب، ج۱، ص۳۸۷.

صلحی که به تعبیر امام باقر (علیه‌السّلام): «برای امت، از آنچه خورشید بر آن می‌تابد، بهتر بود.»

[۶۴] کلینی، محمد بن یعقوب، روضه کافی، ج۸، ص۳۳۰.

[۶۵] علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴، ص۲۵.

[۶۶] طبرسی، فضل بن حسن، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج۲، ص۹.

و همان گونه که خود امام (علیه‌السّلام) فرمود: «این صلح بسان صلح حدیبیّه است.» و به نقل بسیاری از مفسران قرآن کریم امام حسن (علیه‌السّلام) از این صلح به «فتح مبین» یاد می‌کند: «انّا فتحنا لک فتحاً مبیناً»

[۶۷] فتح/سوره۴۸، آیه۱.

[۶۸] شیخ طبرسی، فضل بن حسن، تفسیر مجمع البیان، ج۹، ص۱۸۲.

مفاد صلح

شروط و مواد صلح به دلیل اهمیت آن در منابع تاریخی و حدیثی شیعه و سنی ضبط شده اما در برخی منابع تفاوت‌هایی وجود دارد.

[۶۹] بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۴۲.

[۷۰] ابن‌اعثم کوفی، ابومحمد احمد بن اعثم، الفتوح، ج۴، ص۲۹۱.

[۷۱] شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج۲، ص۱۴.

[۷۲] شیخ صدوق، محمد بن علی‌، علل الشرائع، ج۱، ۲۱۲.

اما می‌توان گفت مواردی که در همه منابع ذکر شده و مهم‌ترین مفاد این صلح‌نامه هستند عبارت‌اند از اینکه: معاویه به کتاب خدا و سنت رسول الله عمل کند و کسی را ولیعهد خود نسازد و سب امیرالمومنین علی (علیه‌السّلام) در منابر ممنوع شود و شیعیان بر جان و مال و فرزندان خود ایمن باشند.

[۷۳] ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۱۳۸.

[۷۴] بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۳، ص۴۲.

عبدالله بن حارث و عمرو بن سلمه بر این صلح‌نامه گواه‌ بودند.

[۷۵] شهیدی، جعفر، تاریخ تحلیلی اسلام، ص۱۶۲.

زمان‌های متفاوتی برای صلح ذکر شده است، از جمله ربیع الاول سال ۴۱، جمادی الاولی و جمادی الاخره همان سال.

[۷۶] ابن‌شهر آشوب، محمد بن علی‌، مناقب آل ابی‌طالب (علیهم‌السّلام)، ج۳، ص۱۹۲.

[۷۷] مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۳، ص۱۸۱.

[۷۸] ابن‌اثیر، ابوالحسن علی بن ابی الکرم، اسد الغابه فی معرفه الصحابه، ج۲، ص۱۴.

بند اوّل

اولین شرط از شروط امام (علیه‌السّلام) این است که معاویه به کتاب خدا و سنت پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) عمل کند.

[۷۹] ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۱۹۳.

«هذا ما صالح علیه الحسن بن علی بن ابی‌طالب معاویه بن ابی سفیان صالحه علی ان یسلّم الیه ولایه امر المسلمین، علی ان یعمل فیهم بکتاب اللّه وسنّه رسوله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم).»

[۸۰] علامه مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۴ ص۶۵.

[۸۱] علامه امینی، عبدالحسین، الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب‌، ج۱۱، ص۶.

امام مجتبی (علیه‌السّلام) می‌دانست که معاویه عامل به کتاب خدا و سنت پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نیست، چنانکه پس از ورود معاویه به کوفه اولین جمله‌ای که می‌گوید این است:
«انی واللّه ما قاتلتکم لتصلّوا ولا لتصوموا ولا لتحجّوا ولا لتزکوا انّکم لتفعلون ذلک. وانّما قاتلتکم لاتامّر علیکم، وقد اعطانی اللّه ذلک وانتم کارهون.

من صلح نکردم تا شما را وادار کنم نماز بخوانید، زکات بدهید، حج برید، نه، بلکه برای این است که برگرده شما سوار شوم و بر شما ریاست کنم.»

[۸۲] ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۱۶۴.

[۸۳] ابوالفرج اصفهانی، علی بن الحسین، مقاتل الطالبیین، ص۴۵.

[۸۴] ابوحامد عبدالحمید، ابن‌ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۱۵.

به همین علت هنوز مرکّب صلح‌نامه که عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بود خشک نشده بود، که معاویه پیمانش را زیر پا می‌گذارد و می‌گوید:
«کل شرط شرطته فتحت قدمی؛ تمام شروطی که با امام حسن (علیه‌السّلام) گذاشتم اکنون زیر پای من است و هیچ ارزشی ندارد.»

[۸۵] ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۱۳۸.

قرار دادن این بند از سوی امام مجتبی (علیه‌السّلام) باعث شد تا چهره مقدس مآبانه معاویه برای مردم رسوا شود و یدک کشیدن القابی مانند صحابی پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و کاتب وحی نتواند او را از این رسوایی نجات دهد.

[۸۶] ابن‌قتیبه الدینوری، عبدالله بن مسلم، الامامه و السیاسه، ج۱، ص۱۸۵.

بند دوم

معاویه حقّ تعیین خلیفه پس از خودش را ندارد و خلافت از آنِ حسن بن علی (علیهماالسلام) است.

[۸۷] ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۱۹۳.

ولی طولی نکشید که با تطمیع و تهدید و قتل عدّه‌ای، یزید را بر گرده مردم سوار کرد، و عملا یکی دیگر از مواد صلح‌نامه را زیر پا گذاشت.
از نکات بسیار قابل تامّل در این برهه از تاریخ این است که عبدالله بن عمر با حضرت علی (علیه‌السّلام) بیعت نمی‌کند، با امام حسن (علیه‌السّلام) هم بیعت نمی‌کند، ولی با معاویه و یزید بیعت می‌کند.
در سنن ترمذی، تاریخ ابن‌ اثیر و در تمام تواریخ اهل سنت آمده است که:
معاویه صد هزار دینار برای عبدالله بن عمر فرستاد، و بحث بیعت با یزید را مطرح کرد، وقتی که به عبدالله بن عمر گفتند: معاویه می‌خواهد تو با یزید بیعت کنی، می‌گوید: عجب، پس آن صد هزار دیناری که برای من فرستاده بود بخاطر همین بود، معاویه دین مرا ارزان خرید، دین من بالاتر از صد هزار دینار ارزش دارد.
ولی باید بگوییم که معاویه در این معامله سرش کلاه رفت، زیرا دین عبدالله بن عمر بسیار کمتر از این مبلغ ارزش داشت، بلکه هیچ ارزشی نداشت. چرا که اگر در تاریخ اهل سنت، صحیح بخاری، مسلم و… آمده که در سال ۶۲ هجری بعد از قضیه کربلا و حرّه که به دستور یزید صحابه را در مدینه کشتند و به تمام زن‌ها و ناموس مسلمان‌ها تجاوز کردند که حتی گفته می‌شود ۱۰ هزار ولد الزنا در آن سال در مدینه به‌دنیا آمد، مردم مدینه قیام کرده، اما از میان آن همه صحابه پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) که در مدینه بودند، تنها کسی که از حکومت یزید دفاع کرد، همین عبدالله بن عمر بود.

[۸۸] ابن‌قتیبه الدینوری، عبدالله بن مسلم، الامامه و السیاسه، ج۱، ص۱۸۵.

بند سوم

معاویه حق ندارد به علی بن ابی‌طالب امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) کوچکترین بی احترامی‌ و اهانتی بکند.
«ان یترک سبّ امیرالمؤمنین والقنوت علیه بالصلاه وان لا یذکر علیّاً الاّ بخیر.»

[۸۹] ابوالفرج اصفهانی، علی بن الحسین، مقاتل الطالبیین، ص۷۵.

[۹۰] طبرسی، فضل بن الحسن، اعلام الوری، ص۴۰۳.

«وقال آخرون انه اجابه علی انه لا یشتم علیاً وهو یسمع وقال ابن‌الاثیر: ثم لم یف به ایضا.»

[۹۱] ابن‌قتیبه الدینوری، عبدالله بن مسلم، الامامه و السیاسه، ج۱، ص۱۸۵.

ولی معاویه در اوّلین سفرش به مدینه دستور سبّ علی (علیه‌السّلام) را صادر کرد. این روایت در صحیح مسلم است، که اهل سنت آن را اصحّ الکتاب بعد القرآن می‌دانند.

مسلم در کتاب الفضائل باب فضائل علی بن ابی‌طالب نقل می‌کند معاویه به سعد بن ابی‌وقاص گفت:
«مالک لا تسبّ ابا تراب؛ تو چرا به علی (علیه‌السّلام) فحش نمی‌دهی؟»

[۹۲] نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج۴، ص۱۸۷۱.

سعد بن وقاص می‌گوید: «من وقتی یادم می‌آید که پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به علی (علیه‌السّلام) گفت: «انت منّی بمنزله‌ هارون من موسی»، یا بعد از آنکه شنیدم آیه تطهیر در حق علی (علیه‌السّلام) نازل شد، و پیغمبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) علی، زهرا، حسنین (علیهم‌السّلام) را زیر کساء یمانی جمع کرد، و گفت: «هؤلاء اهل بیتی»، جرات نمی‌کنم به علی ناسزا بگویم.»

(امر معاویه بن ابی سفیان سعداً فقال ما منعک ان تسب ابا تراب؟ قال: اما ما ذکرت ثلاثا قالهن رسول اللّه (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فلن اسبه لان تکون لی واحده منهن احب الی من حمر النعم، سمعت رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) یقول لعلی وخلفه فی بعض مغازیه؟ فقال له یارسول اللّه تخلفنی مع النساء والصبیان؟ فقال له رسول اللّه (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم): اما ترضی ان تکون منّی بمنزله‌هارون من موسی الاّ انّه لا نبوه بعدی. وسمعته یقول یوم خیبر لاعطین الرایه رجلا یحب الله ورسوله ویحبه اللّه ورسوله. قال فتطاولنا لها فقال ادعوا لی علیاً، قال فاتاه وبه رمد فبصق فی عینه فدفع الرایه الیه ففتح اللّه علیه وانزلت هذه الآیه (ندع ابناءنا وابناءکم ونساءنا ونساءکم) الآیه دعا رسول اللّه (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) علیاً وفاطمه وحسنا وحسینا فقال اللّهم هؤلاء اهلی… الخ)

[۹۳] ترمذی، محمد بن عیسی، صحیح ترمذی، ج۵ ص۶۳۸.

[۹۴] ابن‌حجر عسقلانی، احمد بن علی، فتح الباری، ج۷، ص۷۴.

[۹۵] ابوعبدالرحمان نسائی، احمد بن شعیب، السنن الکبری، ج۷، ص۴۱۰.

[۹۶] تلمسانی بری، محمد بن ابی بکر، الجوهره فی نسب النبی واصحابه العشره، ج۲، ص۲۳۷.

یاقوت حموی، تاریخ‌نویس مشهور اهل سنت می‌نویسد:
«لعن علی بن أبی طالب، رضی الله عنه، على منابر الشرق والغرب… منابر الحرمین مکه والمدینه؛ علی (علیه‌السلام) را بر منبرهای شرق و غرب و منبرهای مکه و مدینه لعن می‌کردند.»

[۹۷] یاقوت حموی، یاقوت بن عبد الله، معجم البلدان، ج۳، ص۱۹۱.

حافظ ابن‌عساکر در تاریخ مدینه دمشق می‌نویسد:
«لا یقوم أحد من بنی أمیه إلا سب علیا؛ هرگاه فردی از بنی‌امیه از جایش حرکت می‌کرد، علی (علیه‌السلام) را لعن می‌کرد.»

[۹۸] ابن‌عساکر، علی بن حسن، تاریخ مدینه الدمشق، ج۵۰، ص۹۶.

[۹۹] علامه امینی، عبدالحسین، الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب‌، ج۲، ص۱۰۲.

[۱۰۰] علامه امینی، عبدالحسین، الغدیر فی الکتاب و السنه و الادب‌، ج۱۰، ص۲۶۶.

و در خطبه‌های نماز جمعه یکی از واجبات گفتن ناسزا به علی (علیه‌السّلام) بود و حتی به‌عنوان یک سنت در میان امت اسلامی‌ تا زمان خلافت عمر بن عبدالعزیز جا افتاده بود.

[۱۰۱] ابوحامد عبدالحمید، ابن‌ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴ ص۵۶-۵۷.

ابونعیم اصفهانی در حلیه الاولیاء می‌نویسد:
«لا یقوم أحد من بنی أمیه إلا سب علیا فلم یسبه عمر بن عبد العزیز؛ ناسزاگویی به علی (علیه‌السلام) تا زمان عمر بن عبدالعزیز ادامه داشت.»

[۱۰۲] حلیه الأولیاء، ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبد الله، حلیه الاولیاء وطبقات الاصفیاء ج۵، ص۳۲۲.

و محمد

ابن‌سعد در الطبقات الکبری می‌نویسد:
«کان الولاه من بنی أمیه قبل عمر بن عبد العزیز یشتمون علیا رحمه الله فلما ولی عمر أمسک عن ذلک؛ حاکمان بنی‌امیه قبل از عمر بن عبدالعزیز، به علی دشنام می دادند، و وقتی که عمر به ولایت رسید از این کار دست کشید.»

[۱۰۳] ابن‌سعد بغدادی، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۵، ص۳۰۷.

بنابراین مادّه سوّم صلح نامه یعنی، ناسزا نگفتن به امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) هم توسط معاویه ملغی گردید.

بند چهارم

بند چهارم این صلح‌نامه، تعهّد معاویه بود به عدم تعرض به شیعیان امیرالمؤمنین علی (علیه‌السّلام)، و رعایت حقوق مالی و جانی آنان در هر کجا که باشند.
اما باید در صفحات تاریخ ببینیم معاویه و کارگزاران او با شیعیان علی (علیه‌السّلام) چه کردند؟ ابن‌ابی‌الحدید می‌گوید: معاویه دستور داد شیعیان علی (علیه‌السّلام) را هر کجا که یافتند بکشند، و اگر دو نفر شهادت دادند که این آقا با علی (علیه‌السّلام) ارتباط دارد خونش هدر و اموالش مباح است.

ابن‌اثیر در الکامل فی التاریخ نقل می‌کند:
معاویه طی بخش‌نامه‌ای اعلام کرد که اگر دو نفر شهادت دادند که فلانی دوست علی (علیه‌السّلام) است، حقوق او را از بیت المال قطع کنند.
زیاد بن ابیه، سمره بن جندب را به جای خود در بصره گماشت، می‌گویند: در طول شش ماه، سمره هشتاد هزار نفر از دوستان علی (علیه‌السّلام) را کشت. جرم آنان فقط دوستی علی بن ابی‌طالب (علیه‌السّلام) بود.
ابوسوار عدوی می‌گوید: سمره بن جندب در یک صبحگاه، ۴۷ نفر از بستگان مرا کشت که همه حافظ قرآن بودند.

[۱۰۴] ابن‌اثیر، ابوالحسن علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، ج۳ ص۴۶۲.

ابن‌ابی‌الحدید جمله‌ای دارد که بسیار زجرآور است می‌گوید: «حتّی انّ الرجل لیقال له زندیق او کافر احبّ الیه من ان یقال شیعه علی؛ اگر به کسی می‌گفتند تو زندیقی و یا ملحد و کافری، خیلی بهتر بود که به او بگویند تو شیعه علی هستی.»

[۱۰۵] ابوحامد عبدالحمید، ابن‌ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱ ص۴۴.

ابن‌حجر می‌گوید: «کان بنو امیه اذا سمعوا بمولود اسمه علی قتلوه، فبلغ ذلک رباحاً فقال هو علی، وکان یغضب من علی، ویحرج علی من سماه به؛ معاویه دستور داد اگر فرزندی در حکومت اسلامی‌ به دنیا آمد و اسم او را علی گذاشتند، نوزاد را بکشید.»

[۱۰۶] ابن‌حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۷، ص۳۱۹.

[۱۰۷] ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۱۳۸.

[۱۰۸] ابوالحسن اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه عن معرفه الائمه، ج۲، ص۱۹۳.

اینها تنها نمونه بسیار کوچکی از خباثت بنی‌امیه و مروانیانی است که بغض و کینه آنان نسبت به امیرالمومنین علی (علیه‌السّلام) و شیعیان وی در طول تاریخ استمرار داشته و در این زمانه قرن تکنولوژی و پیشرفت همچنان شاهد این جنایات هستیم.
«و سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا اَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُون؛

[۱۰۹] شعرا/سوره۲۶، آیه۲۲۷.

و به زودی کسانی که ظلم کردند خواهند دانست که به کدامین بازگشتگاه بازمی‌گردند.»

[۱۱۰] ابن‌قتیبه الدینوری، عبدالله بن مسلم، الامامه و السیاسه، ج۱، ص۱۸۵.

دلایل و آثار صلح

واقعه صلح امام مجتبی (علیه‌السّلام) و معاویه در سال ۴۱ ه. ق. به دلیل سستی مردم عراق در جنگ و توطئه معاویه در تطمیع سران سپاه امام و شرایط تحمیلی بر امام حسن (علیه‌السّلام) رخ داد. اگرچه صلح با معاویه خواسته اصلی امام نبود، اما شرایط و مصلحت‌اندیشی امام نسبت به امت اسلامی ایشان را ناگزیر به پذیرش صلح نمود.

بقای نظام امامت

می‌توان گفت اصلی‌ترین علت پذیرش صلح از سوی امام بقای نظام امامت برای حفظ اسلام بود. امام در جواب ابوذر غفاری فرمود: «اردت ان یکون للدین ناعی؛ خواستم حافظی برای دین باقی بماند.»

[۱۱۱] قرشی، باقر شریف، حیاه الامام الحسن (علیه‌السّلام)، ج۲، ص۲۶۹.

[۱۱۲] قرشی، باقر شریف، حیاه الامام الحسن (علیه‌السّلام)، ج۲، ص۱۳۲.

[۱۱۳] زمانی، احمد، حقایق پنهان، ص۲۱۵.

روشن است که «نظام امامت» به اذن الهی و دستور رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، جهت مبارزه با مرتجعانی بود که قصد داشتند نظام اسلامی‌ پیامبر را به همان نظام جاهلی برگردانند.
امام علی (علیه‌السّلام) با سه جنگ در برابر ناکثین، قاسطین و مارقین، به شیوه جنگ با مرتجعان روی آورد و وظیفه ارتجاع‌ستیزی خود را در این شکل انجام داد.
حقیقت این است دوره‌ای که امام حسن (علیه‌السّلام) در آن به سرد می‌برد، دوران اوج تعارض با حاکمیت امامت بود. قبل از آن، از سال ۱۱ تا ۳۶ هجری، به مدت ۲۵ سال نظام ارتجاع توانسته بود، دوران نفوذ در حاکمیت را طی کند و از سال ۳۶ تا ۴۰ هجری به مدت ۴ سال «نظام علوی» در میدان تعارض با «نظام جاهلی» درگیر بود. بنابراین، جبهه امام بدلیل ضعف ایمان درونی و دنیاطلبی توان مبارزه نظامی‌ با نظام ارتجاع را نداشت، امام ناچار به یک اقدام هوشمندانه، یعنی صلح شد که نتیجه آن، بقای نظام امامت جهت مبارزات آتی بود. امام حسن (علیه‌السّلام) بارها به این مساله اساسی اشاره کرد و در موقعیت‌های مختلف از آن سخن گفت.
از جمله صدوق از ابوسعید عقیصا نقل می‌کند: به حسن بن علی بن ابی‌طالب (علیهم‌السّلام) عرض کردم: ‌ای فرزند رسول خدا! چرا با معاویه سازش و صلح کردی، با اینکه می‌دانستی حق با توست نه او، و معاویه گمراه و ستمگر است؟! امام فرمود: «آیا من حجّت خدای سبحان و پس از پدرم امام بر خلق خدا نیستم؟ گفتم: آری. فرمود: آیا من همان نیستم که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در حق من و برادرم فرمود: «حسن و حسین دو امامند چه قیام کنند و چه بنشینند»؟ گفتم: آری. فرمود: پس من امامم، خواه قیام کنم و یا بنشینم… اباسعید! اگر من از سوی خدای سبحان امامم، نباید نظرم را (در صلح یا جنگ) سبک بشمارید، هرچند حکمت کارم روشن نباشد.»

[۱۱۴] شیخ صدوق، محمد بن علی‌، علل الشرائع، ص۲۱۱.

[۱۱۵] طبرسی، فضل بن حسن، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج۲، ص۹.

بر این اساس، امام مجتبی (علیه‌السّلام) اصل «امام بودن» را مورد تاکید قرار می‌دهد. طبیعتاً کسی که امام است، به حکم وظیفه، تداوم نهضت ضدّ ارتجاعی را باید ادامه دهد، در هرشکل و صورتی که مقدور باشد و به تعبیر امام و رسول اکرم این وظیفه، گاه با قیام و گاه با قعود. به عبارت دیگر، جنگ و صلح هر دو قالب انجام وظیفه‌اند و به تنهایی موضوعیتی ندارند، آنچه مهم است، اصل وظیفه (امامت) است و قالب‌های مبارزه، فرع آن است.

حفظ اسلام

یکی از علل

  راهنمای خرید:
  • لینک دانلود فایل بلافاصله بعد از پرداخت وجه به نمایش در خواهد آمد.
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.