پاورپوینت حضرت موسی (منابع اسلامی)
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت حضرت موسی (منابع اسلامی) دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت حضرت موسی (منابع اسلامی)،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت حضرت موسی (منابع اسلامی) :
پاورپوینت حضرت موسی (منابع اسلامی)
حضرت موسی، از پیامبران اولواالعزم، دارای شریعت و کتاب مستقل به نام تورات و دعوت جهانی بود. او از نسل حضرت ابراهیم (علیهالسلام) است و با شش واسطه به آن حضرت میرسد.
فهرست مندرجات
۱ – نسب موسی
۲ – خواب فرعون
۳ – تولّد موسی
۳.۱ – حکایت لحظه تولّد
۴ – موسی در خانه فرعون
۵ – رسیدن موسی به مادر
۶ – رشد کردن
۷ – خروج از مصر
۸ – ازدواج موسی
۹ – بازگشت به وطن
۱۰ – موسی در وادی طور سینا
۱۱ – ذکر دو معجزه
۱۲ – مبارزه با فرعون
۱۳ – ساختن کاخی عظیم
۱۴ – خروج بنیاسرائیل از مصر
۱۵ – نفرین موسی
۱۵.۱ – گوساله سامری
۱۵.۱.۱ – آتش زدن گوساله
۱۶ – مکالمه خدا با مردم
۱۷ – دشمنی قارون با موسی
۱۸ – ماجرای گاو بنی اسرائیل
۱۹ – وفات موسی و هارون
۲۰ – عناوین مرتبط
۲۱ – پانویس
۲۲ – منبع
نسب موسی
موسی فرزند عمران از نوادگان یعقوب میباشد. نَسَب او تا یعقوب عبارت است از (موسی بن عمران بن یصهر بن یافث بن لاوی بن یعقوب). (او ۵۰۰ سال بعد از ابراهیم خلیل ظهور کرد.)
[۱] اکبری، ربابه، داستان پیامبران، ص۱۲۳.
[۲] طبرسی، فضل بن حسن، مجمعالبیان، ج۱، ص۲۱۰.
موسی نامی است که از دو جزء تشکیل شده یکی «مو» به معنای آب و دیگری «سی» به معنای درخت است. (در روایاتی دیگر نام مادر موسی را «یوکابد» گفتهاند)
[۳] طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۱، ص۲۷۴.
[۴] اکبری، ربابه، داستان پیامبران، ص۱۲۳.
او را موسی نام نهادند چون گهواره او در کنار درختی در داخل آب بدست آمد. نام مادرش «یوخابید»
[۵] رضوی، جواد، قصههای قرآن، ص۲۸۳.
بود که در تورات نیز نامش برده شده است. موسی سه برادر داشت، هارون که بزرگتر از موسی بود و بشر و بشیر که کوچکتر بودند.
خواب فرعون
چهارصد سال گذشت تا فرعون بزرگ که از همه زیرکتر بود روی کار آمد و تسلّط او بر قوم بنیاسرائیل سه هزار و هفتصد و چهل و هشت سال بعد از هبوط آدم اتفاق افتاد.
[۶] مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۱۳، ص۵۱.
[۷] رضوی، جواد، قصههای قرآنی، ص۲۸۴.
و چون پایههای قدرت خود را محکم ساخت مغرور شد و با دیدن خداپرستی مردم خود را خدای روی زمین نامید. او فرزندی نداشت و نام همسرش آسیه و خداپرست بود.
شبی فرعون در خواب دید که آتش پیدا شد که خانه قبطیها یعنی مصریها را سوزانده ولی خانههای عبرانیها سالم ماند. او تمام ساحران و غیبگویان را جمع کرد. آنها گفتند که کودکی متولد میشود که دینی جدید میآورد و مردم را به خداپرستی دعوت میکند و حکومت فرعون را از او میستاند. فرعون با شنیدن این سخن دستور داد هر فرزند پسری که از بنیاسرائیل به دنیا میآید او را به قتل برسانند.
تولّد موسی
عمران در مصر زندگی میکرد و شغلش چوپانی بود و خداپرست نیز بود، او یک دختر و یک پسر به نام هارون داشت و باز همسرش باردار بود که شبی طفلش به دنیا آمد و چون از قتل نوزادان پسر مطلع شدند، طفل را مخفی کردند چون نگهداری او خیلی دشوار بود و هر لحظه ممکن بود به قتل برسد، در اینباره خیلی فکر کردند و عاقبت خداوند به مادر موسی الهام کرد که؛
«او را در صندوقچهای بگذار و سپس در رودش افکن تا آب او را به کرانه اندازد و دشمن من و دشمن موسی او را برگیرد و مهری از خودم بر تو افکندم تا زیر نظر من پرورشیابی.»
[۸] طه/سوره۲۰، آیه۳۹.
«و تو را برای خودم پروردم.»
[۹] طه/سوره۲۰، آیه۴۱.
«مترس و اندوه مدار که ما او را به تو باز میگردانیم و از زمره پیغمبرانش قرار میدهیم.»
[۱۰] قصص/سوره۲۸، آیه۷.
مادر موسی بعد از این جریان نزد نجاری رفت و دستور ساخت یک گهواره به شکل تابوت را داد. مرد نجار از موضوع نوزاد آگاه گشت و نزد جاسوس فرعون رفت اما به امر الهی بر زبان او مُهر زده شد و نتوانست سخن بگوید و هرچه تلاش کرد حرفی نزد، جاسوسان فرعون نیز او را به باد کتک گرفتند و از قصر بیرون انداختند.
حکایت لحظه تولّد
هنگام ولادت موسی فرا رسید و هرچه نزدیکتر میشد مادر موسی (یوکابد یا یوخابید) نگرانتر میشد. امداد الهی موجب شد که آثار حمل در یوکابد آشکار نباشد از سویی یوکابد با قابلهای دوست بود. کسیرا به دنبال قابله فرستادند، قابله آمد و او را یاری کرد.
نوزاد دور از دید مردم متولد شد. در این هنگام نور مخصوصی از چهره موسی درخشید که بدن قابله به لرزه افتاد، همان دم قابله گفت؛ «تصمیم داشتم تولد موسی را به ماموران خبر دهم ولی او چنان بر قلبم چیره شد که حاضر نیستم مویی از او کم شود.»
[۱۱] ثعلبی، ابواسحاق، عرائس، ص۱۰۵.
[۱۲] رضوی، جواد، قصههای قرآن، ص۲۸۶.
قابله از خانه بیرون آمد و ماموران او را دیدند و به خانه مادر موسی وارد شدند. خواهر و مادر موسی دستپاچه شدند و موسی را در تنور انداختند.
[۱۳] رضوی، جواد، قصههای قرآن، ص۲۸۶.
ماموران وارد شدند و جز تنور آتش چیزی ندیدند و مایوس شده از خانه خارج شدند. در این لحظه صدای گریه نوزاد از تنور بلند شد. مادر به سوی تنور رفت و دید که خداوند آتش را بر موسی گلستان ساخته است. مادر که از صدای گریه نوزاد نگران شده بود که نکند جاسوسان متوجه او شوند دست به دعا بلند کرد و از خدا خواست که چارهای دیگر پیش روی او بگشاید و خداوند با الهام او را از نگرانی حفظ گرد و در قرآن چنین آمد؛
«ما به مادر موسی الهام کردیم او را شیر بده و هنگامیکه بر او ترسیدی وی را در دریای نیل بیفکن و نترس و غمگین مباش که ما او را به تو باز میگردانیم و او را از رسولان قرار میدهیم.»
[۱۴] طه/سوره۲۰، آیه۳۹- ۴۸.
موسی در خانه فرعون
اتفاقا رود نیل از قصر آسیه(شیخ صدوق از پیامبر (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) نقل کرده: که بهترین زنان بهشت چهار زن هستند.مریم دختر عمران، خدیجه دختر خویلد، فاطمه (علیهاالسلام) دخترم و آسیه دختر مزاحم، همسر فرعون.)
[۱۵] صدوق، محمد بن علی، خصال، ج۱، ص۲۰۶.
زن فرعون میگذشت. در آن روز فرعون و همسرش آسیه در قصر ایستاده بودند که چشمانشان به جسمی سیاه افتاد که سوار بر امواج جلو میآمد و چون به نظرگاه آسیه رسید در میان درختها گیر کرد.
صندوقچه را نزد آسیه آوردند و چون در آن را برداشتند پسری زیبا را دید، چون فرعون از آینده خود میترسید دستور قتل او را داد. در آن هنگام محبت موسی به اذن پروردگار در دل آسیه افتاد. و هر دو تصمیم گرفتند که او را به فرزندی قبول کنند.
همسر فرعون چون
[۱۶] قصص/سوره۲۸، آیه۹.
او را بدید• مهر کودک در دلش آمد پدید: گفت با فرعون از قتلش
[۱۷] قصص/سوره۲۸، آیه۹.
گذر• تا به فرزندی بگیریم این پسر
اسم کودک را موسی گذاشتند چون او را از آب و در کنار درخت پیدا کردند. در صدد یافتن دایهای برای موسی افتادند ولی هر دایهای را برای موسی گرفتند، موسی شیر نمینوشید و به دستور آسیه همگی به دنبال دایهای مناسب برای کودک گشتند.
رسیدن موسی به مادر
خواهر موسی که در قصر فرعون کار میکرد، گفت؛ کسی را میشناسم که میتواند او را شیر دهد و مدتی بعد مادر موسی برای شیر دادن فرزندش وارد قصر شد و همه دیدند که کودک با کمال رغبت شیر مینوشید و چون آسیه اصل و نسب زن را پرسید جواب داد؛ من زن عمرانم، هارون را که دو ساله است تازه از شیر گرفتم و هنوز هم شیر دارم.
چون آسیه دید کودک پستان آن زن را قبول کرد برای نگهداری آن زن که در حقیقت مادر موسی بود فرعون را راضی کرد تا برای او حقوق ماهیانه مقرر کند و از مادر خواست در قصر مانده و کودک را شیر بدهد. مادر موسی قبول نکرد و گفت؛ من دارای خانه و فرزند هستم و نمیتوانم از آنها دست برداشته و آنها را تنها بگذارم اگر مایلید کودک را به خانه میبرم و در آنجا به او شیر داده و از او نگهداری میکنم.
همسر فرعون با این پیشنهاد موافقت کرد به این ترتیب مادر موسی، او را به خانه برد و با خیالی راحت و آسوده به تربیت او مشغول شد.
[۱۸] صدوق، محمد بن علی، کمالالدین، ج۱، ص۱۴۹.
گویند از زمان قرار دادن موسی در صندوقچه تا دیدار مادر با کودک خانه فرعون فقط ۳ روز طول کشید. روزها و ماهها گذشت تا دوران شیرخوارگی او گذشت و مادر او را به خانه فرعون بازگردانید.
رشد کردن
بالاخره موسی بزرگ شد و بر عقل و فهم او افزوده گردید. فرعون به موسی علاقه فراوانی داشت اما هنگامی که موسی سخن از خداوند میزد، کم کم فرعون از او هراسی در دل گرفت. روزی موسی وارد شهر شد؛ «پس دو مرد را با هم در حال زدوخورد دید یکی از پیروان موسی و دیگری از دشمنان او بود. آنکس که از پیروانش بود از او یاری خواست پس موسی برای کمک به مرد، مُشتی به او زد و او را کشت. گفت؛ این کار شیطان است. چرکه او دشمنی گمراهکننده و آشکار است. گفت؛ پروردگارا! من بر خویشتن ستم کردم مرا ببخش. پس خدا از او درگذشت که وی آمرزنده مهربان است. موسی گفت؛ پروردگارا به سپاس نعمتی که بر من ارزانی داشتی هرگز پشتیبان مجرمان نخواهم بود.»
[۱۹] قصص/سوره۲۸، آیه۱۷ – ۱۵.
فردای آن روز باز همان مرد دیروزی از او یاری خواست. چون موسی خواست به مردی که دشمن موسی و رفیقش بود حمله کند به او خبر دادند که سران قوم مشورت میکنند تا تو را بکشند. پس از شهر خارج شو.
[۲۰] قصص/سوره۲۸، آیه۱۸ ۱۹.
موسی در حالیکه ترسان و لرزان از آنجا بیرون میرفت گفت؛«پروردگارا مرا از گروه ستمکاران نجات بخش.»
[۲۱] قصص/سوره۲۸، آیه۲۱.
[۲۲] صدوق، محمد بن علی، عیون اخبار امام رضا (علیه السلام)، ص۱۱۰ یا تلخیص.
خروج از مصر
در این وقت که موسی با حال ترس از شهر مصر خارج شد، از خدای بزرگ درخواست نجات از شرّ ستمگران را کرد.
[۲۳] قصص/سوره۲۸، آیه۲۳.
پیداست که برای موسی که تا به آن روز از مصر خارج نشده تا چه حد این مسافرت دشوار است. نه زاد و توشهای و نه مرکبی دارد که بر آن سوار شود و نمیداند که به کدام سو و به چه راهی برود.
پس از گذشت شبها و روزها و تحمّل سختیها به دروازه شهر مَدْینْ رسید و در زیر درختی آرمید. زیر درخت چاهی قرار داشت موسی مشاهده کرد که مردم شهر برای آب دادن چهارپایان خود در سر آن چاه اجتماع کردهاند و در گوشهای نیز دو زن که گوسفندانی دارند برای آب دادن آنها جلو نمیآیند و مواظب هستند که حیوانات آنها با گوسفندان دیگر مخلوط نشوند.
حسّ ضعیفپروری و غیرت موسی اجازه نداد که همانطور بنشیند. با تمام خستگی که داشت برخاست پیش آن دو زن آمد و گفت؛ کار شما چیست؟ و برای چه ایستادهاید؟ آن دو گفتند؛ که پدر ما پیرمردی است که نمیتواند گلهداری کند و ما نیز نمیتوانیم برای آب دادن گوسفندان با مردان اختلاط کنیم. ایستادهایم تا کار آنها تمام شود تا نوبت ما بشود. پس موسی بطرف چاه رفت و دلویی را پر از آب کرد و به آن دو داد. سپس در زیر درخت نشست و از گرسنگی به خداوند شکوه کرد.
[۲۴] قصص/سوره۲۸، آیه۲۴.
دو دختر نزد پدر رفتند و ماجرا را برای پدر بازگو کردند. شعیب گفت؛ به دنبال آن مرد بروید و او را برای دریافت دستمزدش نزد من بیاورید.
[۲۵] قصص/سوره۲۸، آیه۲۵.
یکی از دختران شعیب بنام صفورا نزد موسی که هنوز زیر درخت آرمیده بود برگشت و مدتی بعد هر دو به طرف منزل به راه افتادند. در همین وقت بادی شروع به وزیدن کرد و پیراهن دختر را بالا برد، موسی از دختر خواست تا پشت سر او حرکت کند و گفت؛ خاندان ما دوست ندارند از پشت سر به زنان نگاه کنند.
ازدواج موسی
موسی وارد منزل شعیب شد و داستان فرارش را برای شعیب بازگو کرد. شعیب به او اطمینان داد که از دست دشمنان نجات یافته است. دختران شعیب از او خواستند تا موسی را به خاطر قدرتش و امانتش و رفتار خوبش به استخدام خویش درآورد. شعیب نیز قبول کرد و تصمیم گرفت یکی از دخترانش را در مقابل هشت سال کار و اجیری موسی برای او، به ازدواج او درآورد و رو به موسی گفت؛
«من میخواهم یکی از این دختران را به نکاح تو درآورم. به این شرط که هشت سال برای من کار کنی و اگر ده سال را تمام گردانی اختیار با تو است و نمیخواهم بر تو سخت گیرم و مرا انشاءاللّه درستکار خواهی یافت. موسی گفت؛ این قرارداد میان من و تو باشد که هر یک از دو مدت را به انجام رسانیدیم بر من تعدّی روا نباشد و خدا بر آنچه میگویم وکیل است.»
[۲۶] قصص/سوره۲۸، آیه۲۷.
بازگشت به وطن
موسی در کنار همسرش صفورا ده سال
[۲۷] رضوی، جواد، قصههای قرآن، ص۳۰۲.
در کنار شعیب زندگی کرد و هنگامی که این مدت به سر آمد، با همسر و گوسفندهایش به سوی وطن خویش حرکت کرد. هنگام خروج از مدین عصای مخصوص انبیاء را از خانه شعیب برداشت. این همان عصایی بود که نزد آدم و شعیب به ودیعت نهاده شد، و همچنان سبز و تازه بود، مثل اینکه هم اینک از درخت جدا شده و هر زمانی که لازم باشد به سخن در میآید، آن عصا دو شاخه داشت.
بازگشت موسی به وطن همزمان با بارداری صفورا بود که روزهای آخر بارداری خود را میگذراند. موسی برای اینکه گرفتار فرمانروایان شام نگردد از بیراهه میرفت و سعی میکرد که به آبادیهای سر راه خود بر نخورد. و به همین دلیل در یکی از شبهای سرد راه را گم کرد. و چون باران باریدن گرفت سبب پراکنده شدن گوسفندان شد و مشکل دیگری که برای وی پیش آمد این بود که همسرش را درد زایمان فرا گرفت.
موسی در وادی طور سینا
بیابانی که موسی در آن بود بیابان طور و قسمت جنوبی بیتالمقدس بود. موسی در فکر چارهای بود که از دور آتشی را دید که شعلهور است. موسی خانواده خود را متوقف کرد و گفت؛ میخواهم بطرف آتش بروم تا پارهای آتش را به سوی شما بیاورم.
[۲۸] قصص/سوره۲۸، آیه۲۹.
موسی بطرف آتش روان شد. چون نزدیک شد درخت سبزی را دید که نورانی است و از آتش شعلهور است. نزدیک رفت تا مقداری از آن گرما را نزد همسرش ببرد، اما هربار از هجوم نهیب آتش به عقب رفت. تا اینکه صدایی از میان درخت به گوش موسی رسید. پس هنگامی که به آن آتش رسید. ندا داده شد؛
«ای موسی! این منم پروردگار تو، پای از کفش خویش بیرونآور که تو در وادی طور هستی و من تو را برگزیدهام. پس به آنچه وحی میشود گوش فرا ده، منم، من، خدایی که جز من خدایی نیست. پس مرا پرستش کن و به یاد من نماز برپا دار. در حقیقت قیامت فرا رسنده است. میخواهم آن را پوشیده دارم تا هرکه به موجب آنچه میکوشد جزا یابد.»
[۲۹] طه/سوره۲۰، آیه۱۲.
این ندا موسی را به بُهت فرو برد و این ندا را نیز شنید که فرمود؛ «این چیست که به دست راست داری؟»
[۳۰] طه/سوره۲۰، آیه۱۵.
موسی که تازه متوجه شد به مقام نبوت نائل گشته، به پاسخ حقتعالی لب گشود و گفت؛ «این عصای من است که بر آن تکیه میزنم. و با آن برای گوسفندانم برگ میتکانم و مرا در آن بهرههای دیگر نیز هست.»
[۳۱] طه/سوره۲۰، آیه۱۷-۱۸.
ذکر دو معجزه
این سؤال و پاسخ به همین مقدار پایان نپذیرفت. چون سؤال حقتعالی مقدمه وحی رسالت بود و شاید میخواست تا موسی را برای دیدن معجزه شگفتانگیز خویش آماده سازد. پس پروردگار فرمود؛
«ای موسی! منم، من خداوند، پروردگار جهانیان و فرمود: عصای خود را بیفکن، پس دید آن مثل ماری میجنبد، پشت کرد و برنگشت. فرمود؛ ای موسی پیش آی و مترس که تو در امانی و دست در گریبانت ببر تا سپید بیگزند بیرون بیاید. برای رهایی از این هراس بازویت را به خویشتن بچسبان. این دو نشانه دو برهان از جانب پروردگار تو است که باید به سوی فرعون و سران کشور او ببری. زیرا آنان همواره قومی نافرمانند.»
[۳۲] قصص/سوره۲۸، آیه۳۰.
در اینجا موسی به یاد ماجرای قتل آن مرد قبطی که به دست او انجام شده بود افتاد، و از سوی دیگر شوکت و قدرت عظیم فرعون در نظرش مجسّم شد و سپس از پروردگار درخواست کرد که؛ پروردگارا! سینهام بگشای و کار را برایم آسان کن و گره از زبانم باز کن که گفتارم را بفهمد و…
[۳۳] طه/سوره۲۰، آیه۳۲.
خداوند نیز او را وعده نصرت کامل داد و دل او را محکم و نیرومند ساخت. موسی پس از اینکه ماموریت الهی را دریافت و به مقام نبوت رسید به نزد همسرش بازگشت و پس از چند روزی او را با نوزادی که تازه به دنیا آمده بود بسوی مدین فرستاد و خود به سوی مصر روان شد.
مبارزه با فرعون
هنگامی که موسی به سوی مصر میآمد، نزدیک شهر باز همان مرد دانشمند را با عدهای از مردم دید، دانشمند با دیدن موسی دریافت که او همان موسی بن عمران است. و چون مدتها در انتظار چنین روزی بودند همگی بر اطاعت او گردن نهادند.(اقتباس از سوره شعراء.)
[۳۴] شعرا/سوره۲۶، آیه۱-۲۲۷.
بنیاسرائیل بعد از وفات یوسف دوران سختی را طی کردند و مدت چهارصد سال در نهایت سختی به انتظار تولد همان کودکی بودند که یوسف بشارت داده بود. فرعون زمان موسی از تمام فرعونهای پیشین ستمکارتر بود بطوری که دختران بنیاسرائیل را هتک حرمت میکردند و زنان را به خدمتکاری میبردند.
موسی شبانه وارد مصر شد و به عنوان مهمانی ناخوانده به منزل مادرش پناه برد و بعد، از هارون برادرش خواست تا او را تا قصر همراهی کند. موسی و هارون به پشت دروازه قصر رسیدند و موسی در را کوبید و از صدای کوبیدن فرعون بر خود لرزید. چون پرسیدند چه کسی در را میکوبد. موسی گفت؛ من فرستاده پروردگار جهانیان هستم. خداوند به موسی وحی کرد که به فرعون وعده دهد که اگر به خداوند ایمان آورد، عمری طولانی به او عطا کند و جوانیش را به او بازگرداند. فرعون به فکر فرو رفت ولی هامان وزیرش او را وسوسه کرد. شب هنگام وقتی موسی و هارون از قصر باز میگشتند به دلیل بارش باران به خانه پیرزنی پناه بردند، اما جاسوسان آندو را تعقیب کردند. وقتی آنها به منزل پیرزن حملهور شدند عصای موسی به حرکت درآمد و به جدال با آنها پرداخت و چند نفر از قبطیان را کشت. پیرزن بعد از این جریان به موسی ایمان آورد.
آن شب فرعون با اطرافیان خود مشورت کرد که چه کنیم؟ یا باید جواب دندانشکنی به این مرد عجیب داد یا روزگار ما را سیاه میکند. حتما یک چیزی هست. و اگر ما با زور بخواهیم بر موسی غلبه کنیم بدنام میشویم.
روز بعد هامان ساحران را جمع کرد. دلیل جمع کردن ساحران این بود که «در شب گذشته که موسی به نزد فرعون رفته بود برای آنها نشانهای از قدرت خدای بزرگ را نشان داد و آن این بود که عصای خود را به زمین انداخت و عصا به صورت اژدهایی عظیم درآمد و فرعون و حاضران ترسیدند.»
با آمدن ساحران، موسی و هارون نیز آمدند و مردم برای تماشا جمع شدند. فرعون گفت؛ ای موسی، روز گذشته کارهایی کردی و آنها را نشانه پیامبری دانستی در حالیکه غلامان من هم میتوانند این کارها را بکنند. در آن حال، مسابقه بین آنها آغاز شد، ساحران کارهای خود را انجام دادند و عصای آنها به مارهایی تبدیل شدند.
سپس موسی گفت؛ حالا قدرت خدا را تماشا کنید. وقتی عصا را انداخت، عصا به اژدهایی تبدیل شد و همه مارها را بلعید و به اطرافیان فرعون حمله کرد. موسی فورا
دست دراز کرد و اژدها را گرفت و دوباره عصا شد. در این موقع ساحران فهمیدند که کار موسی سحر و جادو نیست لذا به سجده افتادند و به خدای موسی ایمان آوردند و بعضی از مردم نیز به خداوند بزرگ ایمان آوردند. فرعون با دیدن این صحنه ساحران را تهدید به مرگ کرد ولی ساحران در جواب گفتند؛
«باکی نیست، ما روی به سوی پروردگار خود میآوریم، ما امیدواریم پروردگارمان گناهانمان را ببخشاید. چراکه نخستین ایمان آورندگان بودیم.»
[۳۵] شعراء/سوره۲۶، آیه۴۷ – ۵۱.
ساختن کاخی عظیم
چون فرعون موقعیت خویش را متزلزل دید، از هامان خواست تا کاخی عظیم برای او بسازد. هامان ۵۰ هزار بنّا و کارگر را برای این کار اجیر کرد. کار ساخت کاخ هفت سال طول کشید. هنگامی که کاخ آماده شد. خداوند به جبرئیل فرمان داد تا بالهای خود را بر پیکر کاخ عظیم بکوبد. و چون جبرئیل چنین کرد کاخ از هم پاشید و سه قطعه گردید.
اولین کسی که از آجر برای احداث س
- لینک دانلود فایل بلافاصله بعد از پرداخت وجه به نمایش در خواهد آمد.
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.