پاورپوینت حضرت دانیال (علیه‌السّلام)


در حال بارگذاری
23 اکتبر 2022
فایل فشرده
2120
4 بازدید
۶۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت حضرت دانیال (علیه‌السّلام) دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت حضرت دانیال (علیه‌السّلام)،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت حضرت دانیال (علیه‌السّلام) :

دانیال نبی

دانیال نبی یکی از پیامبران بنی اسرائیل(قرن هفتم پیش از میلاد) است. وی در بابل به علوم کلدانیان و زبان مقدس واقف گرد ید و در حکمت از آنان پیشی گرفت. وی از نسل حضرت داوود و بعثت پیامبر اسلام را پیشگو یی کرده است. دانیال نبی همزمان با کوروش کبیر و داریوش اول بوده است. ایشان در تعبیر خواب علم داشت.

فهرست مندرجات

۱ – اصل و نسب دانیال
۲ – کتاب دانیال
۳ – مروری اجمالی بر زندگی دانیال نبی(ع)
۴ – دانیال در در بار نبوکد نصر
۵ – خواب نبوکد نصر
۶ – تعبیر خواب نبوکد نصر توسط دانیال
۷ – مجسمه طلا و کوره آتش
۸ – خواب دوم نبوکد نصر
۹ – ضیافت بلشصر
۱۰ – دانیال در چاه شیران
۱۱ – بشارت به ظهور منجی در پیشگویی های دانیال
۱۲ – وفات دانیال نبی
۱۳ – پانویس
۱۴ – منبع

اصل و نسب دانیال

از نام پدر و مادر او نامی در دست نیست. اما چون از قبیل یهودا بوده، نژاد او بر می گردد به پسر چهارم از همسر اول یعقوب نواد ابراهیم.

دانیال نواده یهودا پسر یعقوب پسر اسحاق پسر ابراهیم پسر تارح پسر ناحور پسر سام پسر نوح پسر خنوخ پسر انوش پسر شیث پسر آدم.

کتاب دانیال

یک کتاب در کتاب مقدس عبری است که جزو عهد عتیق به شمار می‌رود. این کتاب بخشی از کتوویم(مکتوبات) به شمار می‌رود. در عهد عتیق مجموع بیست و هفتم به کتاب دانیال اختصاص دارد که توسط خود دانیال نوشته شده و مشتمل بر ۱۲ فصل است.
شش فصل اول کتاب به حوادث زندگی دانیال و خواب هایی که او تعبیر می کند، ربط دارد. نیمه دوم کتاب ، از فصل هفتم تا فصل دوازدهم ، به خواب ها و رؤیا های دانیال اختصاص دارد که خود نگاشته است. رؤیایی که در فصل هفت آمده ، درباره قدرت های بزرگ جهان ، من جمله امپراطوری پارس ، است. رؤیا های فصل هشت تا دوازده درباره حکومت های گو نا گون می باشد. این رؤیا ها حکایت از رویداد هایی می کند که تا زمان روی کار آمدن ملکوت خداو ند(منجی آخر الزمان) بوقوع خواهند پیوست .

مروری اجمالی بر زندگی دانیال نبی(ع)

حضرت دانیال (ع)در بیت المقدس متولد شد.دانیال به زبان ‌عبری به معنای «خدا قاضی من است» می باشد. در زمان لشکر کشی بابل به سرزمین بیت المقدس، دانیال جوان ۱۲ ساله ای بود.

در سال ۶۵۵ پیش از میلاد وی را به در بار «بخت النصر» پادشاه بابل به اسارت برد ند. در سرزمین بابل، دانیال و سه نفر از دوستان وی انتخاب می شوند تا نبوکد نصر(بخت النصر)، پادشاه بابل را خدمت کنند. دانیال به دلیل اینکه از عهده تعبیر خوابی که پادشاه دیده بود بر می آید، به مقام والایی در حکومت بابل منصوب می شود. حوادث زندگی دانیال و خواب هایی که او تعبیر می کند به هم ربط دارند. یکی از رویا هایی که حضرت دانیال می بیند رویایی است که درباره قدرت های بزرگ جهان من جمله امپراطوری پارس است. تعدادی دیگر از رویا ها درباره حکومت های گونا گون می باشد. این رویا ها حکایت از رویداد هایی می کند که تا زمان روی کار آمدن منجی آخر الزمان (عج ) به وقوع خواهد پیوست. منجی آخر الزمان عادل خواهد بود. در تاریخ بشر هیچ رویدادی خارج از قدرت خداوند رخ نداده است و در آینده نیز رخ نخواهد داد. در این کتاب دانیال بار ها و بار ها می خوا نیم که خداوند بر اوضاع جهان مسلط است(دنیا در تسلط خدای متعال است و او حکومت بر ممالک دنیا را به هر که اراده کند می بخشد).

دانیال در در بار نبوکد نصر

در سال سوم سلطنت یهویاقیم پادشاه بیت المقدس، نبوکد نصر پادشاه بابل با سپاهیان خود به اورشلیم حمله کرد وآن را محاصره نمود. و توانست بیت المقدس را فتح نماید و تعداد زیادی از سکنه بیت المقدس را به اسارت به همراه خود به بابل ببرد و همچنین توانست این شهر را غارت نماید. او کسانی را که اسیر کرده بود با خود به بابل برد از جمله کسانی که به اسارت به بابل برده شد حضرت دانیال نبی (ع) بود. نبوکد نصر به وزیر در بار خود اشفناز دستور داد از میان شاه زاد گان و اشراف زاد گان یهودی اسیر شده چند تن را انتخاب کند و زبان و علوم بابلی را به آنان یاد دهد. این افراد می بایست جوانانی باشند بدون نقص عضو، خوش قیافه، با استعداد، تیز هوش و دانا تا شایستگی خدمت در دربار را داشته باشند. پادشاه مقرر داشت که در طول سه سال تعلیم و تربیت ایشان هر روز از خوراکی که او می خورد و شرابی که او می نوشد به آنان بدهند و پس از پایان سه سال آنها را به خدمت او بیاورند. در بین افرادی که انتخاب شدند چهار جوان از قبیله یهودا به اسامی دانیال، حننیا، میشائیل و عزریا بودند که وزیر دربار نام های جدید بابلی به آنها داد او دانیال را بلطشصر، حننیا را شدرک، میشائیل را میشک و عزریا را عبد نغو نامید.

ولی دانیال تصمیم گرفت از خوراک و شرابی که از طرف پادشاه به ایشان داده می شد نخورد زیرا باعث می گردید او شرعا نجس شود پس از وزیر دربار خواست غذای دیگری به او دهند هر چند خدا دانیال را در نظر وزیر دربار عزت و احترام بخشیده بود ولی او از تصمیم دانیال ترسید و گفت وقتی پادشاه که خوراک شما را تعیین کرده است ببیند که شما از سایر جوانان هم سن خود لاغر تر و رنگ پریده تر هستید ممکن است دستور دهد سرم را از تن جدا کنند دانیال این موضوع را با ماموری که وزیر دربار برای رسیدگی به وضع دانیال، حننیا، میشائیل و عزریا گمارده بود در میان گذاشت و پیشنهاد کرد برای امتحان ده روز فقط حبوبات و آب به آنها بدهد و بعد از این مدت آنان را با جوانان دیگر که از خوراک پادشاه می خورند مقایسه کند و آنگاه در مورد خوراک آنها نظر دهد آن مامور موافقت کرد و به مدت ده روز ایشان را امتحان نمود. وقتی مدت مقرر به سر رسید دانیال و سه رفیق او از جوانان دیگر که از خوراک پادشاه می خورد ند سالم تر و قوی تر بود ند. پس مامور وزیر دربار از آن به بعد به جای خوراک و شراب تعیین شده، به آنان حبوبات می داد. خداوند به این چهار جوان چنان درک و فهمی بخشید که ایشان توانستند تمام علوم و حکمت آن زمان را بیاموز ند از این گذشته او به دانیال توانایی تعبیر خواب ها و رویاها را نیز عطا فرمود.

وقتی مهلتی که پادشاه برای تعلیم و تربیت آن جوانان تعیین کرده بود به پایان رسید وزیر در بار ایشان را به حضور پادشاه آورد. نبوکدنصر با هر یک از آنها گفتگو کرد. دانیال، حننیا، میشائیل و عزریا از بقیه بهتر بودند پس ایشان را به خدمت گماشت. پادشاه هر مساله ای را که مطرح می کرد، حکمت و دانایی این چهار جوان را در پاسخ دادن به آن، ده مرتبه بیش از حکمت تمام جادو گران و منجمان آن دیار می یافت. دانیال تا هنگام فتح بابل به دست کورش پادشاه همچنان در دربار بابل بود ومقام بس بزرگی یافت (حدوداَ ۳۷ سال)

خواب نبوکد نصر

نبوکد نصر در سال دوم سلطنتش خوابی دید.این خواب چنان او را مضطرب کرد که سرا سیمه بیدارشد و نتوانست دو باره به خواب رود. پس همه منجمان، جادو گران، طالع بینان و رمالان خود رااحضار کرد تا خوابش را تعبییر کنند. وقتی همه در حضورش ایستادند گفت (خوابی دیده ام که مرا مضطرب کرده،ازشما می خواهم آن رابرای من تعبییر کنید.) آنها به زبان آرامی به پادشاه گفتند: پادشاه تا به ابد زنده بماند خواب تان رابگویید تا تعبییر ش کنیم. ولی پادشاه جواب داد حکم من این است اگر شما به من نگویید چه خوابی دیده ام و تعبیر ش چیست دستور می دهم شما را تکه تکه کنند و خانه هایتان راخراب نمایند. ولی اگر بگویید چه خوابی دیده ام و تعبیر ش چیست به شما پا داش و انعام می دهم وعزت وافتخار می بخشم حال بگویید چه خوابی دیده ام وتعبیرش چیست ؟ ایشان باز گفتند اگر شما خوابتان رابرای ما تعریف نکنید چطور می توانیم تعبیرش کنیم؟

پادشاه جواب داد: مطمئنم دنبال فرصت می گردید که از حکم من جان سالم بدر ببرید. ولی بدانید اگر خواب را نگویید حکم من درمورد شما اجرا خواهد شد. شما با هم تبانی کرده اید که به من دروغ بگویی به امید اینکه با گذشت زمان این موضوع فراموش شود. خواب مرا بگو یید تا من هم مطمئن شوم تعبیری که می کنید درست است.

حکیمان در جواب پادشاه گفتند: در تمام دنیا کسی پیدا نمی شود که بتواند این خواسته پادشاه راانجام دهد. تا به حال هیچ پاد شاه یا حاکمی ازمنجمان و جادو گران و طالع بینان خود چنین چیزی نخواسته است.آنچه که پادشاه می خواهد نا ممکن است.هیچکس جز خدا وند نمی توا نند به شما بگوید چه خوابی دیده اید.

پادشاه وقتی این راشنید چنان خشمگین شد که فرمان قتل تمام حکیمان بابل را صادر کرد.دانیال و یارا نش هم جزو کسانی بود ند که می با یست کشته شوند. اما دانیال نزد اریوک رئیس جلادان که مامور اجرای فرمان بود رفت و با حکمت و بصیرت در این باره با او سخن گفت.دانیال پرسید: چرا پادشاه چنین فرمانی صادر کرده است.آنگاه اریوک تمام ماجرا را برای دانیال تعریف کرد.

پس دانیال بحضور پادشاه رفت و از او مهلت خواست تا خواب او را تعبیر کند. سپس به خانه رفت و موضوع را با یاران خود حننیا، میشائیل و عزریا در میان نهاد.او از ایشان خواست که به درگاه خداوند بزرگ دست دعا بلند کنند تا آنها را در این امر یاری نماید و حقیقت را بر آنها آشکار نماید وبه آنها نشان دهد که پادشاه چه خوابی دیده وتعبیرش چیست،مبادا با سایر حکیمان کشته شوند.همان شب در رویا آن راز بر دانیال آشکار شد واو خداند بزرگ را ستایش نمود، گفت: بر نام خدا تا ابد سپاس باد. زیرا حکمت و توانایی از آن اوست، وقتها و زمانها در دست اوست و اوست که به حکیمان فهم و حکمت و به دانایان دانایی می بخشد.اوست که اسرار عمیق و نهان راآشکار می سازد.او نوراست و آنچه را که در تاریکی مخفی است، می داند.ای خدای بزرگ،از تو سپاس گذارم، زیرا به من حکمت و توانایی بخشیده ای و دعای ما را اجابت کرده، مرا از خواب پادشاه و معنی آن آگاه ساخته ای. آنگاه دانیال نزد اریوک که از طرف پادشاه دستور داشت حکیمان بابل را بکشد رفت و گفت: حکیمان بابل رانکش، مرا نزد پادشاه ببر تا آنچه را می خواهد بدا ند به او بگویم.

پس اریوک با عجله دانیال را بحضور پادشاه برد و گفت: من یکی از اسیران یهودی را پیدا کرده ام که می تواند خواب پادشاه را بگوید. پادشاه به دانیال گفت:آیا تو می توانی بگو یی چه خوابی دیده ام و تعبیرش چیست ؟ دانیال جواب داد: هیچ حکیم و منجم، جادو گر و طالع بینی نمی تواند این خواسته پادشاه را به جا آورد. ولی خدایی وجود دارد که راز ها را آشکار می سازد. او آنچه را که در آینده می باید اتفاق بیافتد از پیش به پادشاه خبر داده است. خوابی که پادشاه دیده این است:ای پادشاه وقتی در خواب بود ید خدایی که راز ها را آشکار می سازد شما را آنچه که در آینده اتفاق خواهد افتاد آگاه ساخت تا از آن درس عبرت بگیری اما این خواب از آن جهت که از دیگران دانا ترم بر من آشکار نشد، بلکه از این نظر بر من آشکار شد تا پادشاه از تعبیر آن آگاه شود.

ای پادشاه در خواب مجسمه بزرگی را دیدی که بسیار درخشان و ترسناک بود. سر این مجسمه از طلای خالص، سینه و بازو هایش از نقره، شکم و ران هایش از مفرغ، ساق هایش از آهن، پاها یش قسمتی از آهن و قسمتی از گل بود. در همان حالی که به آن خیره شده بودی سنگی بدون دخالت دست انسان از کوه جدا شد و به پاهای آهنی و گلی آن مجسمه اصابت کرد و آنها را خرد نمود. سپس مجسمه که از طلا و نقره و مفرغ و آهن و گل بود فرو ریخت و به شکل ذرات ریز در آمد و باد آنها را مانند کاه پرآ کنده کرد بطوری که اثری از آن باقی نمایند. اما سنگی که آن مجسمه را خرد کرده بود کوه بزرگی شد و تمام دنیا را در بر گرفت.

تعبیر خواب نبوکد نصر توسط دانیال

ای پادشاه شما شاه شاهان هستید زیرا خدای بزرگ به شما سلطنت، قدرت، توانایی و شکوه بخشیده است. او شما را بر تمام مردم جهان و حیوانات و پرند گان مسلط گردانیده است. سر طلایی آن مجسمه شما هستید. اما وقتی سلطنت شما به پایان رسد، سلطنت دیگری روی کار خواهد آمد که ظعیف تر از سلطنت شما خواهد بود پس از آن سلطنت سومی که همان شکم مفرغی آن مجسمه باشد روی کار خواهد آمد و بر تمام دنیا سلطنت خواهد کرد. پس از آن سلطنت چهارم به ظهور خواهد رسید و همچون آهن قوی خواهد بود و همه چیز را در هم کوبیده خُرد خواهد کرد. همان طور که دیدی پا ها و انگشت های مجسمه قسمتی از آهن و قسمتی از گل بود این نشان می دهد که این سلطنت تقسیم خواهد شد بعضی از قسمت های آن مثل آهن قوی و بعضی مثل گل ضعیف خواهد بود. مخلوط آهن و گل نشان می دهد که خانواده های سلطنتی سعی خواهند کرد از راه وصلت با یکدیگر متحد شوند ولی همان طور که آهن با گل مخلوط نمی شود آنها نیز متحد نخواهند شد.

در دوران سلطنت آن پادشا هان خدای بزرگ سلطنتی برقرار خواهد ساخت که هرگز از بین نخواهد رفت و کسی بر آن پیروز نخواهد شد، بلکه همه آن سلطنت ها را در هم کوبیده مغلوب خواهد ساخت و خودش تا ابد پایدار خواهد ماند.(منظور حکومت آخر الزمان حضرت مهدی (عج )خواهد بود) این است معنی آن سنگی که بدون دخالت دست انسان از کوه جدا شد و تمام گل،آهن، مفرغ، نقره و طلا را خُرد کرد. به این وسیله خدای بزرگ آنچه را که در آینده اتفاق خواهد افتاد، به پادشاه نشان داده است. تعبیر خواب عین همین است که گفتم

آنگاه نبوکد النصر(پادشاه) در برابر دانیال خم شده او را تعظیم کرد و دستور داد برای او قربانی کنند و بخور بسوز انند.

پادشاه به دانیال گفت: براستی خدای شما خدای خدایان و خداوند پادشاهان و آشکار کننده اسرار است، چون او این راز را بر تو آشکار کرده است.

سپس پادشاه به دانیال مقام والایی داد و هدایای ارزنده فراوانی به او بخشید و او را حاکم تمام بابل و رییس همه حکیمان خود ساخت. آنگاه پادشاه در پی درخواست دانیال، شدرک و میشک و عبد نغو را بر اداره امور مملکتی گماشت، اما خود دانیال در دربار نبوکد النصر ماند.

مجسمه طلا و کوره آتش

نبوکد نصر مجسمه ای ازطلا به بلندی سی متر و پهنای سه متر ساخت و آن را در دشت “دورا”در سرزمین بابل بر پا نمود. سپس به تمام امیران، حاکمان، والیان، قاضیان، خزانه داران، مشاوران، وکیلان و سایر مقامات مملکت فرستاد که برای تبرک نمودن مجسمه اش بیایند.

وقتی همه آمد ند و در برابر آن مجسمه ایستادند جارجی در بار با صدای بلند اعلام کرد: ای مردمی که از نژا دها، قوم ها و زبان های گونا گون جمع شده اید فرمان پادشاه را بشنوید: وقتی صدای آلات موسیقی را شنیدید همه باید به خاک بیفتید و مجسمه طلا راکه نبوکد نصر پادشاه بر پا کرده سجده کنید. هر که از این فرمان سر پیچی نماید بی درنگ به داخل کوره آتش انداخته خواهد شد.

پس وقتی آلات موسیقی نواخته شدند همه مردم ازهر قوم، نژاد و زبان که بود ند به خاک افتاد ند و مجسمه را سجده کردند.

ولی عده ای از بابلیان نزد پادشاه رفتند وعلیه یهودیان زبان به اعتراض گشوده، گفتند: پادشاه تا ابد زنده بماند فرمانی از پادشاه صادر شد که وقتی صدای آلات موسیقی شنیده شود همه باید به خاک بیفتند و مجسمه طلا را بپرستند واگر کسی این کار را نکند به داخل کوره آتش انداخته شود. چند یهودی به نامهای شدرک ، میشک و عبد نغو ، یعنی همان کسانی که بر اداره مملکتی بابل گماشته اید از دستور پادشاه سر پیچی می کنند و حاضر نیستند خدایان شما را بپرستند و مجسمه طلا را که بر پا نموده اید سجده کنند.

نبوکد نصر بسیار غضبناک شد و دستور داد شدرک، میشک و عبد نغو را بحضورش بیاور ند. وقتی آنها را آورد ند پادشاه از ایشان پرسید: ای شدرک، میشک و عبد نغو آیا حقیقت دارد که نه خدایان را می پرستید و نه مجسمه طلا را که بر پا نموده ام؟ حال خود را آماده کنید تا وقتی صدای آلات موسیقی را می شنوید به خاک بیفتید و مجسمه را سجده کنید. اگر این کار را نکنید بی درنگ به داخل کوره آتش انداخته خواهید شد.آن وقت ببینم کدام خدایی می تواند شما را از دست من برهاند.

شدرک، میشک و عبد نغو جواب دادند: ای نبوکد نصر ما را باکی نیست که چه بر سر مان خواهد آمد. اگر به داخل کوره آتش انداخته شویم، خدای ما که او را می پرستیم قادر است ما را نجات دهد. پس ای پادشاه او ما را از دست تو خواهد رها نید. ولی حتی اگر نرهاند بدان که خدایان و مجسمه طلای تو را سجده نخواهیم کرد.

نبوکد نصر به شدت بر شدرک، میشک و عبد نغو غضبناک شد و دستور داد آتش کوره را هفت برابر بیشتر کنند و چند نفر از قوی ترین سر بازان خود را احضار کرد تا شدرک، میشک و عبد نغو را ببندند و در آتش بیندازند. پس آنها را محکم بستند و به داخل کوره انداختند.آتش کوره که به دستور پادشاه زیاد شده بود آنچنان شدید بود که سر بازان مامور اجرای حکم پادشاه را کشت به این ترتیب شدرک، میشک و عبد نغو دست و پا بسته در میان شعله های سوزان افتادند.

ناگهان نبوکد نصر حیرت زده از جا برخاست و از مشاوران خود پرسید: مگر ما سه نفر را در آتش نینداختیم ؟ گفتند: بلی پادشاه چنین است. نبوکد نصر گفت: ولی من چهار نفر را در آتش می بینم دست و پای آنها باز است و در میان شعله های آتش قدم می زنند و هیچ آسیبی به آنها نمی رسد چهارمی شبیه خدایان است. آن گاه نبوکد نصر به دهانه کوره آتش نزدیک شد و فریاد زد: ای شدرک ، میشک و عبد نغو ای خدمت گذاران خدای متعال بیرون بیا یید پس ایشان از میان آتش بیرون آمد ند.

سپس امیران،حاکمان، والیان و مشاوران پادشاه دور ایشان جمع شدند و دیدند آتش به بدن آنها آسیبی نر سا نیده مویی از سرشان نسوخته، اثری از سوختگی روی لباسشان نیست و حتی بوی دود نیز نمی دهند.

انگاه نبوکد نصر گفت: ستایش بر خدای شدرک، میشک و عبد نغو که فرشته خود را فرستاد تا خدمت گذاران خود را که به او توکل کرده بودند نجات بدهد. آنها فرمان پادشاه را اطاعت نکردند وحاضر شدند بمیرند ولی خدایی را جز خدای خود پرستش و بندگی نکنند.

پس فرمان من این است: از هر نژاد، قوم و زبان هر کس بر ضد خدای شدرک، میشک و عبد نغو سخنی بگوید تکه تکه خواهد شد وخانه اش خراب خواهد گردید،زیرا هیچ خدایی مانند خدای ایشان نمی تواند این چنین بندگانش را نجات بخشد. پادشاه به شدرک،میشک و عبد نغو مقام والا تری در سرزمین بابل داد.

خواب دوم نبوکد نصر

نبوکد نصر پادشاه این پیام را برای تمام قوم های دنیا که از نژاد ها و زبان های گو نا گون بودند، فرستاد: با درود فراوان، می خواهم کارهای عجیبی را که خدای متعال در حق من کرده است برای شما بیان کنم. کارهای او چقدر بزرگ و شگفت انگیز است.

من نبوکد نصر در ناز و نعمت در قصر خود زندگی می کردم.یک شب خوابی دیدم که مرا سخت به وحشت انداخت. دستور دادم تمام حکیمان بابل را احضار کنند تا خوابم را تعبیر کنند. وقتی همه منجمان، جادو گران، فال گیران و طالع بینان آمدند، من خوابم را برای ایشان تعریف کردم، اما آنها نتوانستند آن را تعبیر کنند. سرانجام دانیال مردی که نام خدای من بلطشصر بر او گذاشته شده و روح خدایان مقدس در اوست و بحضور من آمد و من خوابی را که دیده بودم برای او باز گو کرده، گفتم:

ای بلطشصر، رئیس حکیمان می دانم که روح خدا یان مقدس در توست و دانستن هیچ رازی برای تو مشکل نیست به من بگو معنی این خوابی که دیده ام چیست:

درخت بسیار بلندی دیدم که در وسط زمین روییده بود.این درخت آنقدر بزرگ شد که سرش به آسمان رسید بطوری که همه دنیا می توانستند آن را ببینند. برگ هایش تر و تازه و شاخه هایش پر بار بود و میوه کافی برای همه مردم داشت. جانوران صحرایی زیر سایه اش آرمیده و پرندگان در میان شاخه هایش پناه گرفته بودند وتمام مردم دنیا از میوه اش می خوردند.

سپس در خواب دید م که فرشته مقدسی از آسمان به زمین آمد و باصدای بلند گفت: درخت را ببرید وشاخه هایش را قطع کنید،میوه و برگ هایش را برزمین بریزید تا حیوانات از زیر آن و پرندگان از روی شاخه هایش بروند. ولی کنده درخت و ریشه های ان را در زمین باقی بگذارید و آن را با زنجیر آهنی و مفرغی ببندید و در میان سبزه های صحرا رها کنید. بگذارید شبنم آسمان او را تر کند و با حیوانات صحرا علف بخورد بگذارید برای هفت سال عقل انسانی او به عقل حیوانی تبدیل شود،این تصمیم بوسیله فرشتگان مقدس اعلام شده است تا مردم جهان بدانند که دنیا در تسلط خدای متعال است و او حکومت بر ممالک دنیا را

  راهنمای خرید:
  • لینک دانلود فایل بلافاصله بعد از پرداخت وجه به نمایش در خواهد آمد.
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.