پاورپوینت تقیه از منظر شیعه


در حال بارگذاری
23 اکتبر 2022
فایل فشرده
2120
15 بازدید
۶۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت تقیه از منظر شیعه دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت تقیه از منظر شیعه،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت تقیه از منظر شیعه :

تقیه (دیدگاه فریقین)

علمای مسلمان در تعریف تقیه، عبارات متفاوتی دارند؛ اما از نظر مضمون تقریباً همه به یک مطلب اشاره دارند و این نکته در همه آنها مشترک است که: تقیه، یعنی مخفی کردن حق از دیگران و یا اظهار خلاف آن، برای در امان ماندن از شرّ دشمنان و یا به جهت مصلحتی که ارزشش بیشتر از اظهار حق باشد. الیته برخی اهل‌سنت به جای کلمه تقیه گاهی از کلمه «اکراه» و گاهی «مدارا با مردم» استفاده کرده‌اند.
علمای مسلمان حکم عقل را نیز تأیید بر این مسأله می‌دانند که اگر بین عمل به وظیفه فردی، با شوکت و عزت و قدرت اسلام تقابل و تزاحم باشد، یا بین حفظ جان و عملی واجب یا حرام تقابل صورت گیرد، در این هنگام وظیفه فردی ساقط می‌شود؛ واینجا عقلا جای تقیه است. بنابراین خواستگاه اصلی تقیه و مهمترین دلیل بر مشروعیت آن، حکم عقل و سیره عملی عقلای عالم اعم از مسلمان و غیر مسلمان است.
همچنین مفسرین شیعه و سنی به آیات زیادی بر اثبات مشروعیت تقیه استدلال کرده‌اند من‌جمله آیه ۲۸ سوره مبارکه آل‌عمران، آیه ۱۰۶ سوره نحل وآیه ۲۸ سوره غافر که به خوبی مشعر بر مشروعیت تقیه‌اند.
با این همه برخی تقیه مسلمان از کافر را پذیرفته‌اند اما برتقیه مسلمان از مسلمان اشکال می‌کنند که در پاسخ آنها گفته‌اند که تمام ادله مشروعیت تقیه شامل این قسم هم می‌شود و جایی برای این تفریع نیست.

فهرست مندرجات

۱ – مشروعیت تقیه از دیدگاه فریقین
۱.۱ – دیدگاه ابن‌تیمیه
۲ – معنای لغوی
۳ – معنای اصطلاحی
۴ – تعریف تقیه از دیدگاه شیعه
۵ – تعریف تقیه از دیدگاه اهل‌سنت
۶ – ادله مشروعیت تقیه
۶.۱ – ادله عقلی
۶.۲ – ادله قرآنی
۶.۲.۱ – آیه اِلاَّ اَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاهً
۶.۲.۱.۱ – دیدگاه طبرسی
۶.۲.۱.۲ – دیدگاه فخر‌رازی
۶.۲.۱.۳ – دیدگاه ابن‌خازن
۶.۲.۱.۴ – دیدگاه شوکانی
۶.۲.۲ – آیه مَنْ اُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْایمانِ
۶.۲.۲.۱ – شان نزول آیه
۶.۲.۲.۲ – دیدگاه طبرسی
۶.۲.۲.۳ – دیدگاه طوسی
۶.۲.۲.۴ – دیدگاه ابن‌کثیر
۶.۲.۲.۵ – دیدگاه عینی
۶.۲.۲.۶ – دیدگاه آلوسی
۶.۲.۲.۷ – روایت صنعانی
۶.۲.۲.۸ – روایت نیشابوری
۶.۲.۳ – آیه رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ
۶.۲.۳.۱ – دیدگاه قرطبی
۶.۲.۳.۲ – دیدگاه آلوسی
۶.۲.۳.۳ – دیدگاه قیسی
۶.۲.۳.۴ – دیدگاه مراغی
۶.۲.۴ – قضیه اصحاب کهف
۶.۲.۴.۱ – دیدگاه سعدی
۶.۲.۴.۲ – دیدگاه ابن‌کثیر
۶.۲.۴.۳ – دیدگاه قرطبی
۶.۲.۴.۴ – دیدگاه فخر‌رازی
۶.۲.۴.۵ – روایت امام صادق
۶.۳ – تقیه در روایات شیعه
۶.۳.۱ – تقیه سپر مؤمن
۶.۳.۱.۱ – بررسی اشعری در سند روایت
۶.۳.۱.۲ – قمی
۶.۳.۱.۳ – ابن‌بزیع
۶.۳.۱.۴ – اعلم
۶.۳.۱.۵ – ابن‌مسکان
۶.۳.۱.۶ – ابن‌ ابی‌یعفور
۶.۴ – انکار امر اهل‌بیت
۶.۵ – تلازم تقیه و دین
۶.۶ – حفظ اسرار دین
۶.۷ – تشبیه به بدن بی‌سر
۶.۸ – حفظ جان از شر فاجران
۶.۹ – شراکت در ثواب اعمال امت
۶.۱۰ – شناخت دوست از دشمن
۶.۱۱ – تقیه علی بن یقطین
۶.۱۲ – تقیه در روایات اهل‌سنت
۶.۱۲.۱ – حدیث رفع
۶.۱۲.۲ – روایت بخاری
۶.۱۲.۳ – روایت سیوطی
۶.۱۲.۴ – روایت از پیامبر
۷ – تقیه در گفتار و سیره عملی صحابه
۷.۱ – تقیه از مسیلمه کذاب
۷.۲ – تقیه ابن‌مسعود از سلاطین جور
۷.۳ – تقیه ابن‌حذافه از پادشاه روم
۷.۴ – سفارش رسول خدا به ابوذر
۷.۵ – دیدگاه ابن‌عباس درباره تقیه
۷.۶ – دیدگاه ابودرداء درباره تقیه
۷.۷ – دیدگاه ابن‌تیمیه درباره تقیه صحابه
۸ – تقیه از دیدگاه علمای شیعه
۸.۱ – شیخ صدوق
۸.۲ – شیخ طوسی
۹ – تقیه از دیدگاه علمای اهل‌سنت
۹.۱ – قتاده بن دعامه
۹.۲ – مکحول شامی
۹.۳ – محمد بن حسن شیبانی
۹.۴ – محمد بن اسماعیل بخاری
۹.۵ – جصاص
۹.۶ – ابن‌بطال
۹.۷ – سرخسی
۹.۸ – زمخشری
۹.۹ – ابو‌حامد غزالی
۹.۱۰ – عبد‌الرحمن بن جوزی
۹.۱۱ – انصاری قرطبی
۹.۱۲ – نووی
۹.۱۳ – بیضاوی
۹.۱۴ – نیسابوری
۹.۱۵ – ابو‌حیان اندلسی
۹.۱۶ – ابن‌کثیر
۹.۱۷ – ابن‌وزیر
۹.۱۸ – ابن‌حجر
۹.۱۹ – سیوطی
۹.۲۰ – شوکانی
۹.۲۱ – مراغی
۱۰ – تقیه مسلمان از مسلمان
۱۰.۱ – دیدگاه عقل
۱۰.۲ – عمومیت ادله قرآن
۱۰.۳ – دیدگاه سایر مذاهب اسلامی
۱۰.۴ – سیره صحابه و تابعین
۱۰.۵ – سیره پیامبر در تقیه از قوم عایشه
۱۰.۵.۱ – روایت بخاری
۱۰.۵.۲ – روایت احمد بن حنبل
۱۰.۵.۳ – روایت البانی
۱۰.۵.۴ – روایت ابن‌ماجه قزوینی
۱۰.۶ – سیره پیامبر در تقیه از اصحاب
۱۰.۷ – سیره صحابه
۱۰.۷.۱ – تقیه ابن‌عباس از عمر
۱۰.۷.۲ – تقیه ابوهریره از عمر
۱۰.۷.۳ – تقیه حذیفه بن یمان از عثمان
۱۰.۷.۳.۱ – ابو‌نعیم اصفهانی
۱۰.۷.۳.۲ – ابن‌عبد‌ربه‌ اندلسی
۱۰.۷.۳.۳ – ابو‌حیان توحیدی
۱۰.۷.۳.۴ – ابن‌بطال بکری قرطبی
۱۰.۷.۳.۵ – سرخسی حنفی
۱۰.۷.۴ – تقیه عبدالله بن عمر از معاویه
۱۰.۷.۵ – تقیه عبد‌الله بن عمر از حجاج
۱۰.۷.۵.۱ – ابوالشیخ اصفهانی
۱۰.۷.۵.۲ – طبرانی
۱۰.۷.۶ – تقیه مسروق از معاویه
۱۰.۷.۷ – تقیه انس از دولت بنی‌امیه
۱۰.۷.۸ – تقیه جابر از بسر
۱۰.۷.۸.۱ – یعقوبی
۱۰.۷.۹ – تقیه مردم از معاویه
۱۰.۸ – سیره عملی تابعین
۱۰.۸.۱ – تقیه سعید بن جبیر از تمام مردم
۱۰.۸.۲ – تقیه عامر شعبی از حجاج
۱۰.۸.۳ – تقیه حسن بصری از حجاج
۱۰.۸.۴ – تقیه رجاء بن حیوه از ولید
۱۰.۸.۵ – تقیه ابن‌شهاب از بنی‌امیه
۱۰.۸.۶ – تقیه واصل از خوارج
۱۰.۹ – سیره عملی علمای اهل‌سنت
۱۰.۹.۱ – ابوحنیفه
۱۰.۹.۲ – مالک بن انس
۱۰.۹.۳ – تقیه رمانی از شیعیان
۱۰.۹.۴ – ابن‌سمسار دمشقی
۱۰.۱۰ – تقیه اهل‌سنت در فتنه خلق قرآن
۱۰.۱۰.۱ – دیدگاه علمای اهل‌سنت
۱۰.۱۰.۱.۱ – خطیب بغدادی
۱۰.۱۰.۱.۲ – ذهبی
۱۰.۱۰.۱.۳ – تاج‌الدین سبکی
۱۰.۱۰.۱.۴ – یحیی بن معین
۱۰.۱۱ – تقیه علمای اهل‌سنت در احکام شرعی
۱۰.۱۲ – فتوای فقهای اهل‌سنت
۱۰.۱۲.۱ – ابن‌خویز منداد
۱۰.۱۲.۲ – ابن‌عربی مالکی
۱۱ – موارد تقیه
۱۱.۱ – دیدگاه طبرسی
۱۱.۲ – دیدگاه کلینی
۱۲ – نتیجه
۱۳ – پانویس
۱۴ – منبع

مشروعیت تقیه از دیدگاه فریقین

تقیه به معنای دست برداشتن کامل از عقیده نیست؛ بلکه نوعی دیگر از مبارزه برای مکاتب و گروه‌های است که خطر انقراض را احساس می‌کنند و در حقیقت تغییر شکل مبارزه از شیوه مستقیم به حالت غیر مستقیم و از رویاروئی آشکارا به مبارزه مخفیانه است؛ زیرا در این برهه، تنها این‌روش است که آنها را از خطر نابودی کامل حفظ می‌کند.
از آنجایی که پیروان اهل بیت (علیهم‌السّلام) همواره در اقلیت و حکومت‌ها در اختیار دشمنان آنان بوده، از این‌روشن مبارزه که آغازگرش خود امیر مؤمنان (علیه‌السّلام) بوده استفاده بیشتری کرده‌اند و به جرأت می‌توان گفت که تقیه نقش تعیین کننده‌ای در حفظ و بالندگی مکتب شیعه به ویژه در زمان حکومت‌های بنی‌امیه و بنی‌عباس داشته است.

دیدگاه ابن‌تیمیه

برخی از دانشمندان سنی؛ از جمله ابن‌تیمیه حرانی، در تخطئه و نامشروع جلوه دادن تقیه، تا افراط کرده‌اند و آن را الحاد و نفاق و گاهی آن را از اعمال یهود دانسته‌اند و شیعیان را به خاطر تقیه کردن، به یهود تشبیه کرده‌اند. ابن‌تیمیه در منهاج السنه می‌نویسد:
«وما ذکره موجود فی الرافضه وفیهم اضعاف ما ذکر… منها غیرهم مشابهه للسامره الذین هم شر الیهود ولهذا یجعلهم الناس فی المسلمین کالسامره فی الیهود ومثل استعمالهم التقیه واظهار خلاف ما یبطنون من العداوه مشابهه للیهود ونظائر ذلک کثیر…

[۱] ابن‌تیمیه حرانی، احمد عبد‌الحلیم، منهاج السنه النبویه، ج۱، ص۳۷، تحقیق:د. محمد رشاد سالم، ناشر:مؤسسه قرطبه، الطبعه:الاولی، ۱۴۰۶ه.

از چیزهایی که در رافضه وجود دارد، شباهت آنها به سامری‌ها است که آنها بدترین قوم یهود هستند؛ از این‌رو است مردم آنها را در میان مسلمانان، همانند سامری‌ها در میان یهود می‌دانند. یکی از کارهای شیعیان، تقیه و اظهار خلاف آنچه در باطن دارند (از دشمنی با دیگر مسلمانان) به خاطر هم‌نوائی با یهودیان است. و همانند آن در شیعه بسیار یافت می‌شود.»
و در جای دیگر صریحاً شیعیان را زندیق، ملحد و منافق می‌خواند:
«واما الرافضه فاصل بدعتهم عن زندقه والحاد وتعمد الکذب کثیر فیهم وهم یقرون بذلک حیث یقولون دیننا التقیه وهو ان یقول احدهم بلسانه خلاف ما فی قلبه وهذا هو الکذب والنفاق؛

[۲] ابن‌تیمیه حرانی، احمد بن عبد‌الحلیم، منهاج السنه النبویه، ج۱، ص۶۸، تحقیق:د. محمد رشاد سالم، ناشر:مؤسسه قرطبه، الطبعه:الاولی، ۱۴۰۶ه.

اما رافضه، پس اساس و سرمنشأ آنها از زندقه و الحاد است. دروغ‌گویی عمدی در میان آنها فراوان دیده می‌شود، خود آنها به این مساله اعتراف کرده و گفته‌اند که تقیه دین ما است. تقیه این است که شخصی با زبان چیزی را بگوید که در قلب خلاف آن را اعتقاد دارد، و این همان دروغ‌گویی و نفاق است.»
«علامات النفاق واسبابه لیست فی احد من اصناف الامه اظهر منها فی الرافضه حتی یوجد فیهم من النفاق الغلیظ الظاهر ما لا یوجد فی غیرهم وشعار دینهم التقیه التی هی ان یقول بلسانه ما لیس فی قلبه وهذا علامه النفاق.»

[۳] ابن‌تیمیه حرانی، احمد بن عبد‌الحلیم، منهاج السنه النبویه، ج۷، ص۱۵۱، تحقیق:د. محمد رشاد سالم، ناشر:مؤسسه قرطبه، الطبعه:الاولی، ۱۴۰۶ه.

نشانه‌ها و اسباب نفاق، روشن‌تر از آنچه در میان شیعیان وجود دارد، در میان دیگر گروه‌های مسلمان نیست؛ نفاق شدیدی که در میان آنها آشکار است، در دیگران دیده نمی‌شود. شعار آنها تقیه است؛ یعنی با زبان چیزی گفته شود که در قلب به آن اعتقاد ندارد و این از نشانه‌های نفاق است.»
در ادامه بررسی می‌شود که مشروعیت تقیه نه تنها از دیدگاه شیعیان؛ بلکه از دیدگاه رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌وآله)، صحابه، تابعین و بزرگان اهل‌سنت نیز پذیرفته شده و در عمل نیز به آن پایبند بوده‌اند

معنای لغوی

تقیه، مصدر باب «اتقی یتقی» به معنای صیانت، خودنگه‌داری و محافظت از خویش است.
فیروز آبادی (متوفای۸۱۷هـ) می‌گوید:
«اتقیت الشی‌ء، وتقیته اتقیه…: حذرته؛

[۴] فیروزآبادی، محمد بن یعقوب، القاموس المحیط، ج۱ ص۱۳۴۴، ناشر:مؤسسه الرساله – بیروت.

از چیزی تقیه کردم یعنی «از آن خود را حفظ کردم».
جوهری می‌گوید:
«والتقاه: التقیّه؛

[۵] جوهری، اسماعیل بن حماد، الصحاح تاج اللغه وصحاح العربیه، ج۶، ص۲۵۲۷، تحقیق:احمد عبد الغفور العطار، ناشر:دار العلم للملایین – بیروت، الطبعه:الرابعه، ۱۴۰۷ه – ۱۹۸۷ م.

کلمه «تقاه» (که در قرآن آمده) به معنی تقیه است.»
ابن‌منظور در لسان العرب می‌نویسد:
«تقی یتقی بمعنی استقبل الشیء و توقاه… وروی عن ابی العباس انه سمع ابن‌الاعرابی یقول: واحده التقی تقاه… وفی الحدیث: انما الامام جنه یتقی به ویقاتل من ورائه‌ای انه یدفع به العدو ویتقی بقوته… وفی الحدیث: کنا اذا احمر الباس اتقینا برسول الله، ‌ای جعلناه وقایه لنا من العدو قدامنا واستقبلنا العدو به وقمنا خلفه وقایه..

[۶] ابن‌منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، ج۱۵، ص۴۰۳، ناشر:دار صادر – بیروت، الطبعه:الاولی.

تَقِیَ به معنای آمادگی برای چیزی و حفظ خود از آن است… از ابو‌العباس روایت شده است که از ابن‌اعرابی شنید که می‌گوید: تقاه به معنی یکبار تقیه است… و در روایت آمده که امام سپری است که انسان خود را به وسیله وی حفظ می‌نماید و پشت سر وی می‌جنگد؛ یعنی به وسیله امام دشمن را دفع کرده و خود را با نیروی امام حفظ می‌کند…. و در روایت آمده است که: چون جنگ سخت می‌شد ما خود را در پناه رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) قرار می‌دادیم؛ یعنی او را وسیله حفظ خویش از دشمن قرار می‌دادیم؛ و به وسیله او به سمت دشمنان می‌رفتیم و پشت سر او می‌ایستادیم تا خود را حفظ کنیم.»
از مجموع کلمات اهل لغت استفاده می‌شود که معنای لغوی تقیه؛ صیانت، حفاظت و نگه‌داری چیزی از ضرر، آزار و اذیت چیز دیگر است و این همان معنای اصطلاحی تقیه نزد شیعه است که در ذیل خواهد آمد.

معنای اصطلاحی

همآنگونه که در معنای لغوی تقیه تفاوت چندانی در تعریف آن دیده نمی‌شد، در معنای اصطلاحی آن نیز اختلاف فاحشی به چشم نمی‌آید و تقریباً تمامی علمای شیعه و سنی از عبارت‌های مشابهی برای شناساندن آن استفاده کرده‌اند.
در این قسمت ابتدا نظر‌ اندیشمندان شیعه و سپس سنی را نقل می‌کنیم.

تعریف تقیه از دیدگاه شیعه

علما و فقهای شیعه در تعریف تقیه، عبارات متفاوتی دارند؛ اما از نظر مضمون تقریباً همه به یک مطلب اشاره دارند.
شیخ مفید (رضوآنالله‌تعالی‌علیه) (متوفای۴۱۳هـ) در تعریف تقیه می‌گوید:
«التقیه: کتمان الحق وستر الاعتقاد فیه، ومکاتمه المخالفین، وترک مظاهرتهم بما یعقب ضرراً فی الدین او الدینا، وفرض ذلک اذا علم بالضروره، او قوی فی الظن، فمتی لم یعلم ضرراً باظهار الحق، ولا قوی فی الظن ذلک لم یجب فرض التقیه، وقد امر الصادقون جماعه من اشیاعهم بالکف والامساک عن اظهار الحق والمباطنه والستر له عن اعداء الدین والمظاهره لهم بما یزیل الریب عنهم فی خلافهم، وکان ذلک هو الاصلح لهم، وامروا طائفه اخری من شیعتهم بمکالمه الخصوم ومظاهرتهم ودعائهم الی الحق لعلمهم بانه لا ضرر علیهم فی ذلک، فالتقیه تجب بحسب ما ذکرناه ویسقط فرضها فی مواضع اخری علی ما قدمناه.»

[۷] مفید، محمد بن محمد، تصحیح اعتقادات الامامیه، ج۱، ص۱۳۷.

«تقیه مخفی کردن حق و مخفی نگاه داشتن اعتقاد به حق است؛ و پرده پوشی از مخالفان؛ و اینکه در مقابل ایشان چیزی را که به دین یا دنیای تو ضرر می‌رساند انجام ندهی. وجوب تقیه زمانی است که بدانی یا گمان قوی داشته باشی که به تو ضرری برسد؛ اما اگر چنین احتمالی نباشد، تقیه واجب نیست. امامان عده‌ای از طرفدارآنشان را وادار به مخفی نگه‌داشتن عقائد و عدم اظهار حق در مقابل دشمنان کرده‌اند تا دشمن آنان را شناسائی نکند؛ و البته این‌روش برای آنان بهتر بوده است. و از طرف دیگر بگروهی فرمان داده‌اند تا با دشمنان سخن گفته و حق را برای آنان اظهار نمایند و آنان را به حق دعوت نمایند؛ زیرا می‌دانستند که در اظهار حق ضرری ایشان را تهدید نمی‌کند؛ پس تقیه در بعضی موارد واجب و در بعضی از موارد جایز نیست.»
امین الاسلام طبرسی (متوفای۵۴۸هـ) تقیه را این‌گونه تعریف می‌کند:
«والتقیه: الاظهار باللسان خلاف ما ینطوی علیه القلب، للخوف علی النفس؛

[۸] طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۲، ص۲۷۲. تحقیق وتعلیق:لجنه من العلماء والمحققین الاخصائیین، ناشر:مؤسسه الاعلمی للمطبوعات – بیروت – لبنان، الطبعه:الاولی، ۱۴۱۵ه – ۱۹۹۵ م.

تقیه آن است که با زبان چیزی را اظهار کنی که قلب آن را پنهان کرده است؛ زیرا بر جان خویش می‌ترسی.»
محمد مکی، مشهور به شهید اول (متوفای۷۸۶هـ) می‌نویسد:
«والتقیه: مجامله الناس بما یعرفون، وترک ما ینکرون، حذرا من غوائلهم. کما اشار الیه امیرالمؤمنین علیه السلام؛

[۹] مکی عاملی، محمد بن مکی، القواعد والفوائد فی الفقه والاصول والعربیه، ج۲، ص۱۵۵.

تقیه به این معنا است که در چیزی که مردم آن را قبول دارند با ایشان از روی مدارا همراه شوی و آنچه را نمی‌پذیرند ترک نمایی؛ تا مبادا از ایشان به تو آسیبی برسد؛ همآنطور که امیر مؤمنان (علیه‌السّلام) چنین فرموده‌اند.»
محقق کرکی (رضوان‌الله‌علیه) (متوفای۹۴۰هـ) می‌نویسد:
«اعلم ان التقیه جائزه وربما وجبت، والمراد بها: اظهار موافقه اهل الخلاف فی ما یدینون به خوفا. والاصل فیه قبل الاجماع ما اشتهر من اقوال اهل البیت (علیهم‌السّلام) وافعالهم؛

[۱۰] محقق کرکی، علی بن حسین، رسائل المحقق الکرکی، ج۲، ص۵۱، تحقیق:الشیخ محمد الحسون/ اشراف:السید محمود المرعشی، ناشر:مکتبه آیه الله العظمی المرعشی النجفی – قم، الطبعه:الاولی، ۱۴۰۹ه.

بدان که تقیه جایز است و گاهی واجب می‌شود؛ و مقصود از تقیه این است که از روی ترس در ظاهر موافق با چیزی باشی که مخالفین به آن اعتقاد دارند. و علت وجوب آن جدای از اجماع، سخنان مشهور ائمه در این زمینه و کردار ایشان است.»
شیخ انصاری (رحمه‌الله‌علیه) (متوفای۱۲۸۱هـ) می‌نویسد:
«والمراد هنا التحفّظ عن ضرر الغیر بموافقته فی قول او فعل مخالف للحقّ؛

[۱۱] انصاری، مرتضی، التقیّه، ص۳۷، تحقیق:الشیخ فارس الحسون، ناشر:مؤسسه قائم آل محمد، قم، الطبعه:الاولی، ۱۴۱۲ه.

مقصود از تقیه، حفظ کردن خود از ضرر غیر است، با همراهی کردن با او در سخن یا عملی که با حق مخالف است.»
سید بجنوردی (متوفای۱۳۹۵هـ) می‌گوید:
«هی عباره عن اظهار الموافقه مع الغیر فی قول، او فعل، او ترک فعل یجب علیه، حذراً من شرّه، الذی یحتمل صدوره بالنسبه الیه، او بالنسبه الی من یحبّه مع ثبوت کون ذلک القول، او ذلک الفعل، او ذلک الترک مخالفاً للحقّ عنده؛

[۱۲] موسوی بجنوردی، محمد حسن، القواعد الفقهیّه، ج۵، ص۴۹.

مقصود از تقیه تظاهر به موافقت با دیگران در گفتار و کردار است، و نیز ترک کردن کاری که بر شخص واجب است به خاطر ترس از آسیب رساندن دیگران به وی؛ که احتمال دارد او یا یکی از نزدیکانش را مورد اذیت قرار دهند؛ با این‌که در نزد وی ثابت شده است که این کلام یا کردار و ترک آن مخالف حق است.»

تعریف تقیه از دیدگاه اهل‌سنت

محمد بن جریر طبری در تفسیرش نظر ضحاک را این‌گونه بیان می‌کند:
«… سمعت الضحاک یقول فی قوله «الا ان تتقوا منهم تقاه» قال: التقیه باللسان من حمل علی امر یتکلم به وهو لله معصیه فتکلم مخافه علی نفسه وقلبه مطمئن بالایمان فلا اثم علیه؛ .

[۱۳] طبری، محمد بن جریر، جامع البیان عن تاویل آی القرآن، ج۳، ص۲۲۹، ناشر:دار الفکر، بیروت – ۱۴۰۵ه.

.. از ضحاک شنیدم که در مورد کلام خداوند «الا ان تتقوا منهم تقاه» می‌گفت: تقیه با زبان آن است که شخصی را به گفتن چیزی که نافرمانی خدا است وادار کنند، و وی آن را به خاطر ترس بر جان خویش بگوید؛ ولی دلش نسبت به عقیده درست آرامش دارد که در این صورت گناهی بر وی نیست.»
شمس‌الدین سرخسی، فقیه مشهور احناف (متوفای۴۸۳ هـ) تقیه را این‌گونه تعریف می‌کند:
«والتقیه ان یقی نفسه من العقوبه بما یظهره وان کان یضمر خلافه وقد کان بعض الناس یابی ذلک ویقول انه من النفاق والصحیح ان ذلک جائز لقوله تعالی «الا ان تتقوا منهم تقاه» واجراء کلمه الشرک علی اللسان مکرها مع طمانینه القلب بالایمان من باب التقیه؛

[۱۴] سرخسی، شمس‌الدین، المبسوط، ج۲۴، ص۴۵، ناشر:دار المعرفه – بیروت.

تقیه آن است که شخص خود را با تظاهر به چیزی از عقوبت حفظ نماید، اگر چه در باطن مخالف آن را اعتقاد دارد. عده‌ای از مردم این‌روش را قبول نداشته و آن را نفاق می‌دانند؛ و صحیح آن است که این کار جایز است؛ زیرا خداوند می‌فرماید «الا ان تتقوا منهم تقاه». یکی از موارد تقیه جاری ساختن کلمات شرک‌آلود از روی اجبار بر زبان است؛ در حالی که اعتقاد قلبی چیز دیگری است که بر آن ثابت و استوار باقی مانده باشد.»
فخرالدین رازی شافعی و نیز ابن‌عادل دمشقی حنبلی در تعریف تقیه می‌نویسند:
«ان التقیه انما تکون اذا کان الرجل فی قوم کفار، ویخاف منهم علی نفسه وماله فیداریهم باللسان، وذلک بان لا یظهر العداوه باللسان، بل یجوز ایضاً ان یظهر الکلام الموهم للمحبه والموالاه، ولکن بشرط ان یضمر خلافه، وان یعرض فی کل ما یقول، فان التقیه تاثیرها فی الظاهر لا فی احوال القلوب؛

[۱۵] فخر‌رازی شافعی، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر او مفاتیح الغیب، ج۸، ص۱۹۳.

[۱۶] ابن‌عادل دمشقی، عمر بن علی، اللباب فی علوم الکتاب، ج۵، ص۱۴۴.

تقیه زمانی است که شخص در بین قومی کافر باشد و از ایشان بر جان و مال خویش بترسد و به همین جهت در سخن گفتن با ایشان مدارا کند؛ به این صورت که تظاهر به دشمنی زبانی با ایشان نداشته باشد؛ بلکه جایز است که به ایشان کلامی بگوید که احتمال محبت و دوستی را بدهد به این شرط که در باطن خلاف آن را اعتقاد داشته باشد؛ و در تمامی سخنانش کنایه گونه سخن بگوید؛ پس تقیه تاثیرش در ظاهر است و در تغییر دادن دل‌ها نیست.»
ابن‌حجر عسقلانی می‌نویسد:
«ومعنی التقیه الحذر من اظهار ما فی النفس من معتقد وغیره للغیر؛

[۱۷] ابن‌حجر عسقلانی، احمد بن علی، فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج۱۲، ص۳۱۴، تحقیق:محب الدین الخطیب، ناشر:دار المعرفه – بیروت.

معنی تقیه ترس از اظهار کردن آنچه در دل است برای دیگران؛ خواه از اعتقادات باشد یا غیر آن.»
آلوسی نیز می‌گوید:
«وفی الآیه دلیل علی مشروعیه التقیه وعرفوها بمحافظه النفس او العرض او المال من شر الاعداء والعدو قسمان: الاول من کانت عداوته مبنیه علی اختلاف الدین کالکافر والمسلم والثانی من کانت عداوته مبنیه علی اغراض دنیویه کالمال والمتاع والملک والاماره؛

[۱۸] آلوسی بغدادی، شهاب‌الدین، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی، ج۳، ص۱۱۷.

این آیه دلالت بر جواز تقیه می‌کند؛ و در تعریف آن، چنین گفته‌اند: حفظ کردن جان و یا ناموس و یا مال از شر دشمنان؛ و دشمن دو گونه است: یکی آنکه دشمنی او به خاطر اختلاف دینی است؛ مانند اختلاف مسلمان و کافر؛ و دیگری آنکه دشمنی‌اش به خاطر اهداف دنیوی است؛ مانند مال و کالا و حکومت و فرماندهی.»
اگر چه در بین این تعریف‌ها اختلافاتی به چشم می‌خورد؛ ‌ اما این نکته در همه آنها مشترک است که:
تقیه، یعنی مخفی کردن حق از دیگران و یا اظهار خلاف آن، برای در امان ماندن از شرّ دشمنان و یا به جهت مصلحتی که ارزشش بیشتر از اظهار حق باشد.

ادله مشروعیت تقیه

علاوه بر دلیل عقلی که برای مشروعیت تقیه اقامه می‌شود، از دلایل نقلی از جمله: آیاتی از قرآن کریم، احادیث نبوی که شیعه و سنی آن را نقل کرده‌اند، اجماع فقها و… می‌توان سود برد که به‌طور اختصار در این باره بحث خواهیم کرد.

ادله عقلی

شکی نیست که اظهار عقیده و تبلیغ آن در میان دیگر اقوام، ارزش بسیاری دارد؛ اما اگر از اظهار آن فایده مهمی حاصل نشود و بلکه همراه با ضرر احتمالی مادی و یا معنوی باشد، عقلای عالم از اظهار آن چشم پوشی خواهند کرد و اجازه کتمان و یا اظهار خلاف عقیده را می‌دهند و حتی در برخی موارد واجب می‌شمارند.
و اگر چنین شخصی با این‌که می‌داند اظهار عقیده برای او ضرر دارد، در عین حال خود را در معرض این ضرر قرار دهد، قطعاً عقلا وی را مذمت و کار او را غیر عاقلانه می‌دانند.
و نیز هرگاه مکلف در یک زمان، ‌ دو تکلیف فعلی داشته باشد که نتواند هر دوی آن را انجام دهد، عقل او حکم می‌کند که بین آن دو، مصلحت سنجی نموده و هرکدام را که اهمیت و مصلحت بیشتری دارد، انجام داده و دیگری را ترک کند که در اصطلاح فقهی از آن با عنوان «تقدیم اهم بر مهم» یاد می‌شود.
یکی از دانشمندان معاصر شیعه در این باره می‌گوید:
«فالعقل السلیم یحکم فطریا بانه عند وقوع التزاحم بین الوظیفه الفردیه مع شوکه الاسلام وعزته وقوته، او وقوع التزاحم بین حفظ النفس وبین واجب او محرم آخر، لا بد من سقوط الوظیفه الفردیه؛ ولیست التقیه الا ذلک؛

[۱۹] روحانی، سید محمد‌صادق، فقه الصادق (علیه‌السّلام)، ج۱۱، ص۳۷۶. ناشر:مؤسسه دار الکتاب – قم، الطبعه:الثالثه، ۱۴۱۳ه.

عقل سلیم به‌طور فطری حکم می‌کند که اگر بین عمل به وظیفه فردی، با شوکت و عزت و قدرت اسلام تقابل و تزاحم باشد، یا بین حفظ جان و عملی واجب یا حرام تقابل صورت گیرد، در این هنگام وظیفه فردی ساقط می‌شود؛ و تقیه چیزی جز این نیست.»
بنابراین خواستگاه اصلی تقیه و مهمترین دلیل بر مشروعیت آن، حکم عقل و سیره عملی عقلای عالم؛ اعم از مسلمان و غیر مسلمان است.
به عبارت دیگر: تقیه، حکمی نیست که شریعت مقدس اسلام آن را وضع کرده باشد؛ بلکه حکمی است عقلی و عقلائی که اسلام آن را تایید و امضاء کرده و قواعد و شرائطی برای آن وضع کرده است تا با قانونمند شدن این قاعده عقلی و فطری، از آن برای حفظ و دفاع از کیان اسلام، جلوگیری از فتنه و فساد در جامعه، حفظ جان، آبرو، ناموس و اموال مسلمانان و مدارا با دیگران و… استفاده شود.
البته به این نکته نیز باید توجه داشت که اگر زمانی اساس دین در خطر باشد، نه تنها تقیه جایز نیست؛ بلکه جان نثاری در راه دین واجب می‌شود؛ چنانچه حضرت سید الشهداء (علیه‌السّلام) وقتی دید که یزیدیان دین را هدف گرفته‌اند و اساس اسلام را به خطر‌ انداخته‌اند، با اهداء جان خویش، اسلام را حفظ کرد.
در حقیقت مساله «اهم و مهم» در هر دو صورت اجرا می‌شود. یعنی اگر ارزش عمل کم‌تر از جان، مال، ناموس و… باشد، تقیه واجب است و اگر ارزش عمل از جان و… بیشتر باشد، تقیه مشروع نخواهد بود.
امین الاسلام طبرسی می‌گوید:
«وقال اصحابنا: آنها جائزه فی الاحوال کلها عند الضروره، وربما وجبت فیها لضرب من اللطف و الاستصلاح. ولیس تجوز من الافعال فی قتل المؤمن، ولا فیما یعلم او یغلب علی الظن انه استفساد فی الدین؛

[۲۰] طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۲، ص۲۷۳. تحقیق وتعلیق:لجنه من العلماء والمحققین الاخصائیین، ناشر:مؤسسه الاعلمی للمطبوعات – بیروت – لبنان، الطبعه:الاولی، ۱۴۱۵ه – ۱۹۹۵ م.

بزرگان شیعه می‌گویند: اگر ضرورت باشد، تقیه در همه حالات جایز می‌شود؛ گاهی نیز به خاطر لطف و ایجاد صلاح و شایستگی واجب می‌شود؛ اما اگر تقیه سبب کشتن مؤمنی شود، جایز نیست؛ و هم‌چنین در جایی که شخص می‌داند یا گمان ‌کند که انجام آن کار سبب تباهی دین می‌شود.»

ادله قرآنی

هر چند که به آیات زیادی بر اثبات مشروعیت تقیه می‌توان استدلال کرد؛ اما در این‌جا فقط به چند آیه که دلالت واضح‌تری دارند، اکتفا کرده و شان نزول و آراء علمای شیعه و سنی را در مورد آن بیان می‌کنیم.

آیه اِلاَّ اَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاهً

«لا یَتَّخِذِ الْمُؤْمِنُونَ الْکافِرینَ اَوْلِیاءَ مِنْ دُونِ الْمُؤْمِنینَ وَمَنْ یَفْعَلْ ذلِکَ فَلَیْسَ مِنَ اللَّهِ فی‌ شَیْ‌ءٍ اِلاَّ اَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاهً وَیُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَاِلَی اللَّهِ الْمَصیر؛

[۲۱] آل عمران/سوره۳، آیه۲۸.

افراد با ایمان نباید به جای مؤمنان، کافران را دوست خود انتخاب کنند و هر کس چنین کند، هیچ رابطه‌ای با خدا ندارد (و پیوند او به کلّی از خدا گسسته می‌شود) مگر این‌که از آنها بپرهیزید (و به خاطر هدف‌های مهمتری تقیّه کنید). خداوند شما را از (نافرمانی) خود، بر حذر می‌دارد و بازگشت (شما) به سوی خداست.»
در آیات بسیاری و نیز در ابتدای همین آیه خداوند تمامی مؤمنین را از برقراری ارتباط دوستانه با کفار (چه مشرک باشد و چه اهل‌کتاب) منع می‌کند و حتی تهدید می‌کند که اگر کسانی از مؤمنین دست به چنین کاری بزنند، ارتباطشان با خداوند و خدا‌پرستان به‌طور کلی گسسته شده و از تحت ولایت خداوند خارج می‌شوند؛ اما از این قاعده کلی، ‌ یک مطلب را استثنا می‌فرماید:
«اِلاَّ اَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقاهً؛

[۲۲] آل عمران/سوره۳، آیه۲۸.

مگر این‌که از شرّ آنها بپرهیزید و بخواهید به خاطر رسیدن به اهداف مهمتری، تقیه نمایید.»
در حقیقت این آیه در صدد بیان همان قاعده عقلی است که از آن به قاعده «اهم و مهم» تعبیر می‌شود.
هر چند که اظهار علنی دین خداوند و اجرای عملی آن اهمیت زیادی دارد و هر مسلمانی وظیفه دارد که عقائد اسلام را به تمام جهانیان معرفی نماید؛ اما اگر هدف مهمتری پیش روی شخص قرار گیرد، هر مسلمانی وظیفه دارد که آن هدف مهمتر را مقدم و تبلیغ را به فرصت مناسب‌تری واگذار نماید.

دیدگاه طبرسی

علامه امین الاسلام طبرسی در مجمع البیان ذیل آیه می‌نویسد:
«(الا ان تتقوا منهم تقاه) والمعنی الا ان یکون الکفار غالبین، والمؤمنون مغلوبین، فیخافهم المؤمن ان لم یظهر موافقتهم، ولم یحسن العشره معهم، فعند ذلک یجوز له اظهار مودتهم بلسانه، ومداراتهم تقیه منه، ودفعا عن نفسه، من غیر ان یعتقد ذلک. وفی هذه الآیه دلاله علی ان التقیه جائزه فی الدین عند الخوف علی النفس. وقال اصحابنا: آنها جائزه فی الاحوال کلها عند الضروره، وربما وجبت فیها لضرب من اللطف والاستصلاح. ولیس تجوز من الافعال فی قتل المؤمن، ولا فیما یعلم او یغلب علی الظن انه استفساد فی الدین.»

[۲۳] طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۲، ص۲۷۳. تحقیق وتعلیق:لجنه من العلماء والمحققین الاخصائیین، ناشر:مؤسسه الاعلمی للمطبوعات – بیروت – لبنان، الطبعه:الاولی، ۱۴۱۵ه – ۱۹۹۵ م.

«معنی آیه این است که اگر کفار غلبه بر مؤمنان پیدا کرده و زیر دست و مغلوب واقع شوند و از عدم همراهی و موافقت با آنان بترسند، در این صورت برای مؤمن جایز است که با زبان اظهار دوستی و محبت نماید و از روی تقیه و دفاع از خویش با ایشان مدارا کند؛ بدون اینکه اعتقاد به آن (دوستی و موافقت) داشته باشد. این آیه اشاره دارد که به هنگام ترس بر جان تقیه از نگاه دین جائز است. بزرگان از علمای شیعه ‌گفته‌اند: اگر ضرورت باشد، تقیه در همه چیز جایز می‌شود؛ و گاهی نیز از باب لطف و ایجاد صلح و سازش واجب می‌شود. اما اگر تقیه سبب کشتن مؤمنی شود و یا اگر شخص می‌داند یا گمان می‌کند انجام آن کار سبب تباهی و فساد در دین می‌شود جایز نخواهد بود.»

دیدگاه فخر‌رازی

و فخر‌رازی در تفسیر کبیر خود چنین می‌نویسد:
«اعلم ان للتقیه احکاما کثیره ونحن نذکر بعضها. الحکم الاول: ان التقیه انما تکون اذا کان الرجل فی قوم کفار، ویخاف منهم علی نفسه وماله فیداریهم باللسان، وذلک بان لا یظهر العداوه باللسان، بل یجوز ایضا ان یظهر الکلام الموهم للمحبه والموالاه، ولکن بشرط ان یضمر خلافه، وان یعرض فی کل ما یقول، فان التقیه تاثیرها فی الظاهر لا فی احوال القلوب.»
«بدان که تقیه احکام فراوانی دارد که بعضی از آنها را یادآور می‌شویم:
حکم اول: تقیه تنها زمانی است که شخص در بین کفار باشد و از ایشان بر جان و مال خویش بترسد پس با زبان خویش با ایشان مدارا می‌کند؛ به این صورت که دشمنی زبانی خویش را با ایشان آشکار نسازد؛ بلکه جایز است به ایشان سخنی بگوید که توهم دوستی و همراهی داشته باشد؛ اما به شرط آنکه در باطن خویش اعتقاد مخالف آن را داشته باشد؛ و در تمامی سخنان خویش کنایه وار سخن بگوید؛ زیرا تأثیر تقیه در ظاهر است و در تغییر دل‌ها نیست.»
و در ادامه می‌گوید:
«ظاهر الآیه یدل ان التقیه انما تحل مع الکفار الغالبین الا ان مذهب الشافعی رضی الله عنه ان الحاله بین المسلمین اذا شاکلت الحاله بین المسلمین والمشرکین حلت التقیه محاماه علی النفس.»
«ظاهر آیه بر این دلالت دارد که تقیه تنها زمانی جایز است که کفار غلبه کرده و مسلط و پیروز باشند؛ مگر مذهب شافعی که می‌گوید: اگر دگرگونی بین مسلمانان همانند تغییر و دگرگونی بین مسلمانان و مشرکان باشد، تقیه برای حفظ جان لازم است.»
و بعد برای این که اثبات کند مشروعیت تقیه فقط برای حفظ جان نیست؛ بلکه برای حفظ مال نیز می‌توان تقیه کرد این گونه استدلال می‌کند:
«التقیه جائزه لصون النفس، وهل هی جائزه لصون المال؟ یحتمل ان یحکم فیها بالجواز، لقوله صلی الله علیه وسلم: ” حرمه مال المسلم کحرمه دمه ” ولقوله صلی الله علیه وسلم: ” من قتل دون ماله فهو شهید ” ولان الحاجه الی المال شدیده والماء اذا بیع بالغبن سقط فرض الوضوء، وجاز الاقتصار علی التیمم دفعا لذلک القدر من نقصان المال، فکیف لا یجوز ههنا والله اعلم.»
«تقیه برای حفظ نفس جایز است؛ و آیا برای حفظ مال نیز جایزاست؟ احتمال دارد که حکم به جواز بنماییم؛ زیرا رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرموده‌اند: حرمت مال مسلمان مانند حرمت خون اوست.
و به این سبب که ایشان فرموده‌اند کسی که در راه دفاع از مالش کشته شود شهید است؛ و به این علت که احتیاج به مال شدید است؛ در مورد وضوی با آب می‌گویند اگر شخص به خاطر خرید آب ضرر مالی کند وضو ساقط است؛ و جایز است که تیمم بگیرد تا حتی آن مقدار ضرر نبیند؛ چگونه در اینجا تقیه در مورد مال جایز نباشد.»
و در آخر برای اثبات عدم انحصار مشروعیت تقیه به صدر اسلام و تداوم آن می‌گوید:
«الحکم السادس: قال مجاهد: هذا الحکم کان ثابتا فی اول الاسلام لاجل ضعف المؤمنین فاما بعد قوه دوله الاسلام فلا، وروی عوف عن الحسن: انه قال التقیه جائزه للمؤمنین الی یوم القیامه، وهذا القول اولی، لان دفع الضرر عن النفس واجب بقدر الامکان؛

[۲۴] فخر‌رازی شافعی، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر او مفاتیح الغیب، ج۸، ص۱۹۴، ناشر:دار الکتب العلمیه – بیروت، الطبعه:الاولی، ۱۴۲۱ه – ۲۰۰۰م.

حکم ششم: مجاهد گفته است: این حکم در اول اسلام بوده است؛ زیرا مسلمانان ضعیف بودند؛ اما بعد از نیرو پیدا کردن دولت اسلامی دیگر این حکم جایز نیست. و از حسن روایت شده است که گفته است: تقیه برای مؤمنین تا روز قیامت جایز است. و این نظر دوم قوی‌تر است؛ زیرا دفاع از ضرر بر جان تا حد امکان جایز است.»

دیدگاه ابن‌خازن

ابن‌خازن در تفسیر آیه می‌گوید:
«ومعنی الآیه ان الله نهی المؤمنین عن موالاه الکفار ومداهنتهم ومباطنتهم الاّ ان تخافوا منهم مخافه. ومعنی الایه ان الله نهی المؤمنین عن موالاه الکافرین ومداهنتهم ومباطنتهم الاّ ان یکون الکفار غالبین ظاهرین، او یکون المؤمن فی قوم کفاراً فیداهنهم بلسانه وقلبه مطمئن بالایمان دفعاً عن نفسه من غیر ان یستحل دماً حراماً او مالاً حراماً او غیر ذلک من المحرمات، او یظهر الکفار علی عوره المسلمین، والتقیه لا تکون الا مع خوف القتل مع سلامه النیه قال الله تعالی: (الا من اکره وقلبه مطمئن بالایمان) ثم هذه التقیه رخصه فلو صبر علی اظهار ایمانه حتی قتل کان له بذلک اجر عظیم…

[۲۵] خازن بغدادی، علی بن محمد، تفسیر الخازن المسمی لباب التاویل فی معانی التنزیل، ج۱، ص۲۳۷.

«معنی آیه آن است که خداوند مؤمنین را از رفتن در زیر ولایت کفار و نیز از سست انگاری در مقابل ایشان و هم‌راز شدن با ایشان باز داشته است؛ مگر اینکه کفار بر مسلمانان پیروز شده باشند؛ یا مؤمنی در میان قومی کافر باشد؛ و به همین سبب در مقابل ایشان مدارا می‌کند تا ضرر‌ها را از خویش دفع نماید؛ با اینکه قلب وی به خاطر ایمان محکم باشد. و این تقیه جایز است؛ پس اگر بر اظهار ایمان خویش صبر نماید تا کشته شود بدین سبب برای او پاداش بزرگی است.»

دیدگاه شوکانی

شوکانی در تفسیر آیه می‌گوید:
«الا ان تتقوا منهم تقاه» علی صیغه الخطاب بطریق الالتفات‌ای الا ان تخافوا منهم امرا یجب اتقاؤه… وفی ذلک دلیل علی جواز الموالاه لهم مع الخوف منهم ولکنها تکون ظاهرا لا باطنا؛

[۲۶] شوکانی، محمد بن علی، فتح القدیر الجامع بین فنی الروایه والدرایه من علم التفسیر، ج۱، ص۳۸۰.

این آیه به صورت مخاطب آمده است؛ یعنی مگر آنکه از ایشان بترسید که مبادا کاری انجام دهند که باید از آن در هراس باشید؛ و این آیه دلیل است که انسان در هنگام ترس می‌تواند با ایشان دوستی داشته باشد؛ ولی این دوستی ظاهری باشد و نه باطنی.»
مفسر معاصر اهل‌سنت، مراغی مصری، متوفای۱۳۷۱هـ در تفسیر این آیه می‌نویسد:
«الا ان تتقوا منهم تقاه» ‌ای ترک موالاه المؤمنین للکافرین حتم لازم فی کل حال الا فی حال الخوف من شیء تتقونه منهم، فلکم حینئذ ان تتقوهم بقدر ما یبقی ذلک الشیء، اذ القاعده الشرعیه ان درء المفاسد مقدم علی جلب المصالح واذا جازت موالاتهم اتقاء الضرر فاولی ان تجوز لمنفعه المسلمین.
اذا فلا مانع من ان تحالف دوله اسلامیه دوله غیر مسلمه لفائده تعود الی الاولی اما بدفع ضرر او جلب منفعه؛ ولیس لها ان توالیها فی شیء یضر المسلمین ولا تختص هذه المولاه بحال الضعیف فهی جائزه فی کل وقت. وقد استنبط العلماء من هذه الآیه جواز التقیه بان یقول الانسان او یفعل ما یخالف الحق لاجل التوقی من ضرر یعود من الاعداء الی النفس او العرض او المال فمن نطق بکلمه الکفر مکرها وقایه لنفسه من الهلاک، وقلبه مطمئن بالایمان لا یکون کافرا بل یعذر کما فعل عمار بن یاسر حین اکرهته قریش علی الکفر فوافقها مکرها وقلبه مطمئن بالایمان وفیه نزلت الآیه: «من کفر بالله من بعد ایمانه الا من اکره وقلبه مطمئن بالایمان».

[۲۷] مراغی مصری، احمد بن مصطفی، تفسیر المراغی، ج۱، ص۴۸۶-۴۸۷، ناشر:دار الکتب العلمیه بیروت.

«معنی این آیه چنین است که ترک دوستی مؤمنان با کفار در همه حال لازم است؛ مگر در حالتی که در هراس باشد مبادا آسیبی از ایشان به وی برسد؛ در این هنگام شما می‌توانید با ایشان تا زمانی که در هراس هستید تقیه کنید؛ زیرا قاعده شرعی این است که دفع کردن ضرر مقدّم بر به دست آوردن مصلحت است؛ و وقتی که دوستی با ایشان برای دفع ضرر ایشان جایز شد برای به دست آوردن منفعت مسلمانان قطعاً واجب است.
بنابراین مانعی ندارد که دولت‌های اسلامی با دولت‌های غیر اسلامی به خاطر فایده‌ای که به مسلمانان می‌رسد هم‌پیمان شوند؛ حال این فایده به دست آوردن منفعت باشد یا دفع ضرر.
و نیز دولت‌های اسلامی حق ندارند با دولت‌های غیر مسلمانان ارتباطاتی داشته باشند که به ضرر مسلمانان است. و این دوستی با کفار مخصوص حالت ضعف نیست و در همه حال جایز است. علما از این آیه جواز تقیه را استنباط کرده‌اند؛ به این صورت که انسان سخنی بگوید یا کاری انجام دهد که مخالف با حق است، زیرا می‌خواهد خود را از ضرری که دشمنان به او یا ناموس او یا مال او می‌رسانند حفظ کند. پس کسی که کلمات شرک آلود بزند تا جان خویش را از هلاکت برهاند در حالیکه قلب او با ایمان محکم شده است، کافر نیست و بلکه برای این کار خویش مجوّزی دارد. همآنطور که عمار یاسر در هنگامی که قریش او را به زور وادار به گفتن کلمات کفر کردند و وی از روی اجبار موافقت کرد اما قلب او با ایمان محکم شده بود؛ و این آیه در مورد وی نازل شد که: «من کفر بالله من بعد ایمانه الا من اکره وقلبه مطمئن بالایمان».
بنابراین تردیدی نیست که این آیه مبارکه بر جواز و مشروعیت تقیه صراحت دارد و ثابت می‌کند که تقیه از ایمان است و سبب نخواهد شد که شخص تقیه کافر و یا منافق بشود. این مطلبی است که مفسران شیعه و سنی از آیه فهمیده‌اند.

آیه مَنْ اُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْایمانِ

«مَنْ کَفَرَ بِاللَّهِ مِنْ بَعْدِ ایمانِهِ اِلاَّ مَنْ اُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالْایمانِ وَلکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذابٌ عَظیمٌ؛

[۲۸] نحل/سوره۱۶، آیه۱۰۶.

کسانی که بعد از ایمان کافر شوند( به جز آنها که تحت فشار واقع شده‌اند در حالی که قلبشان آرام و با ایمان است) آری، آنها که سینه خود را برای پذیرش کفر گشوده‌اند، غضب خدا بر آنها است و عذاب عظیمی در انتظارشآن.»

شان نزول آیه

این آیه در باره جماعتی از مسلمانان؛ از جمله: عمار و پدر و مادرش یاسر و سمیه، صهیب، بلال و خباب نازل شده است که کفار قریش آنها را به خاطر اسلام آوردنشان به سختی شکنجه می‌کردند؛ تا این که یاسر و همسر او از شدت شکنجه جانشان را از دست دادند و نخستین شهدای اسلام لقب گرفتند. اما عمار که در آن زمان جوان بود، بر اثر شکنجه‌های طاقت فرسا، طاقتش طاق شد و بالاخره هر آن چه را که کفار می‌خواستند به زبان آورد و جانش را حفظ کرد.
عمار با چشم گریان خدمت رسول خدا رسید و قصه را بازگو کرد. رسول خدا فرمود: اگر بار دیگر نیز تو را مجبور کردند، همین کار را انجام بده.
این‌جا بود که این آیه نازل شد و کار عمار یاسر مورد تأیید خداوند قرار گرفت.

دیدگاه طبرسی

مرحوم علامه طبرسی (رحمت‌الله‌علیه) و نیز فخر‌رازی از علمای اهل‌تسنن، شان نزول آیه را با کمی تغییر در الفاظ این گونه بیان می‌کنند.
«قیل نزل قوله: (الا من اکره وقلبه مطمئن بالایمان) فی جماعه اکرهوا وهم: عمار، ویاسر ابوه، وامه سمیه، وصهیب، وبلال، وخباب، عذبوا وقتل ابو عمار وامه، واعطاهم عمار بلسانه ما ارادوا منه. ثم اخبر سبحانه بذلک رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، فقال قوم: کفر عمار، فقال (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم): کلا ان عمارا ملئ ایمانا من قرنه الی قدمه، واختلط الایمان بلحمه ودمه وجاء عمار الی رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) وهو یبکی، فقال (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ما وراءک فقال شر یا رسول الله ما ترکت حتی نلت منک، وذکرت آلهتهم بخیر، فجعل رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) یمسح عینیه، ویقول: ان عادوا لک، فعد لهم بما قلت! فنزلت الآیه.»

[۲۹] طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج۶، ص۲۰۳. تحقیق وتعلیق:لجنه من العلماء والمحققین الاخصائیین، ناشر:مؤسسه الاعلمی للمطبوعات – بیروت – لبنان، الطبعه:الاولی، ۱۴۱۵ه – ۱۹۹۵ م.

[۳۰] فخر‌رازی شافعی، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر او مفاتیح الغیب، ج۲۰، ص۱۲۱، ناشر:دار الکتب العلمیه – بیروت، الطبعه:الاولی، ۱۴۲۱ه – ۲۰۰۰م.

گفته شده است که این آیه در مورد گروهی که تحت فشار قرار گرفتند نازل شد که از جمله آنها: عمار و پدرش یاسر و مادرش سمیه و صهیب و بلال و خباب بودند که شکنجه شدند و پدر و مادر عمار کشته شدند؛ عمار به صورت زبانی آنچه را می‌خواستند به ایشان گفت؛ سپس خداوند این خبر را به رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) داد. مردم گفتند که عمار کافر شد؛ رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمودند: هرگز چنین نیست؛ عمار از سر تا پا پر از ایمان است و ایمان با گوشت و خون او آغشته شده است.
عمار به نزد رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آمد در حالی‌که گریان بود؛ پس رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به او فرمودند: چه شده است؟
گفت: امر بدی اتفاق افتاده است؛ آزاد نشدم مگر به این سبب که شما را دشنام داده و در مورد خدایان ایشان خوبی گفتنم؛ پس رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اشک وی را پاک کرده و فرمودند: اگر دوباره به سراغ تو آمدند، همین کار را بنما؛ و سپس این آیه نازل شد.»

دیدگاه طوسی

شیخ طوسی (رضوآن‌الله‌تعالی‌علیه) در ذیل آیه می‌نویسد:
«نزلت هذه الآیه فی عمار بن یاسر (رحمه الله) اکرهه المشرکون بمکه بانواع العذاب، وقیل: انهم غطوه فی بئر ماء علی ان یلفظ بالکفر وکان قلبه مطمئنا بالایمان، فجاز من ذلک، وجاء الی النبی صلی الله علیه وسلم جزعا فقال له النبی صلی الله علیه وسلم کیف کان قلبک؟ قال کان مطمئنا بالایمان، فانزل الله فیه الآیه. واخبر ان الذین یکفرون بالله بعد ان کانوا مصدقین به بان یرتدوا عن الاسلام ” فعلیهم غضب من الله ” ثم استثنی من ذلک من کفر بلسانه، وکان مطمئن القلب بالایمان فی باطنه، فانه بخلافه؛

[۳۱] طوسی، محمد بن حسن، التبیان فی تفسیر القرآن، ج۶، ص۴۲۸، تحقیق وتصحیح:احمد حبیب قصیر العاملی، ناشر:مکتب الاعلام الاسلامی، الطبعه:الاولی، رمضان المبارک ۱۴۰۹ه.

این آیه در مورد عمار بن یاسر نازل شده است که مشرکان مکه او را با انواع شکنجه‌ها تحت فشار قرار دادند. و گفته شده است که ایشان او را در چاه آبی فرو کردند تا حدی که مجبور شد کلمات کفر را بر زبان بیاورد در حالی‌که قلب وی با ایمان محکم شده بود. وقتی این ماجرا تمام شد به نزد رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آمده و رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به او فرمودند: قلب تو چگونه بود؟
پاسخ داد: با ایمان محکم شده بود. پس این آیه در مورد وی نازل شد؛ و خبر داد که کسانی که بعد از آنکه ایمان را قبول کردند از اسلام مرتد شدند، غضب خداوند بر ایشان است و سپس از این حکم کسانی را که به صورت زبانی کافر شده‌اند اما دلشان را با ایمان محکم کرده‌اند را استثنا کرد؛ زیرا ایشان مخالف گروه قبل هستند.»

دیدگاه ابن‌کثیر

ابن‌کثیر دمشقی سلفی در این باره می‌نویسد:
«وقد روی العوفی عن ابن‌عباس ان هذه الآیه نزلت فی عمار بن یاسر حین عذبه المشرکون حتی یکفر بمحمد صلی الله علیه وسلم فوافقهم علی ذلک مکرها وجاء معتذرا الی النبی صلی الله علیه وسلم فانزل الله هذه الآیه وهکذا قال الشعبی وقتاده وابو مالک؛

[۳۲] ابن‌کثیر، إسماعیل بن عمر، تفسیر ابن کثیر، ج۴، ص۵۲۰.

عوفی از ابن‌عباس روایت کرده است که این آیه در مورد عمار یاسر نازل شد؛ وقتی که مشرکان او را شکنجه کردند تا به رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) کافر شود؛ پس از روی اجبار قبول کرد و عذرخواهان به نزد رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آمد؛ خداوند نیز این آیه را نازل فرمود. شعبی و قتاده و ابومالک نیز چنین گفته‌اند.»

دیدگاه عینی

عینی در شرح صحیح بخاری می‌نویسد:
«وقال تعالی (الا من اکره وقلبه مطمئن بالایمان) اباح للمکره التکذیب باللسان عند وجود التصدیق القلبی؛

[۳۳] عینی، محمود بن احمد، عمده القاری شرح صحیح البخاری، ج۱، ص۱۰۵، ناشر:دار احیاء التراث العربی – بیروت.

خداوند فرموده است «الا من اکره وقلبه مطمئن بالایمان»؛ این آیه برای کسی که مجبور می‌شود، تکذیب کردن زبانی را جایز کرده است اما در صورتی‌که تصدیق قلبی موجود باشد.»
و در جای دیگری می‌گوید:
«اخذ المشرکون عمارا فلم یترکوه حتی نال من رسول الله صلی الله علیه وسلم، وذکر آلهتهم بخیر، فلما اتی رسول الله صلی الله علیه وسلم قال: ما وراءک؟ قال: شر یا رسول الله؟ والله ما ترکت حتی نلت منک وذکرت آلهتهم بخیر. قال: فکیف تجد قلبک؟ قال: مطمئنا بالایمان. قال: فان عادوا فعد، وفیه نزل: (الا من اکره وقلبه مطمئن بالایمان)؛

[۳۴] عینی، محمود بن احمد، عمده القاری شرح صحیح البخاری، ج۱، ص۱۹۷، ناشر:دار احیاء التراث العربی – بیروت.

مشرکان عمار را گرفته و او را تا زمانی که به رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) دشنام نداده و در مورد خدایان ایشان خوبی نگفت، رها نکردند؛ وقتی به نزد رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آمد، ایشان به او فرمودند: چه خبر شده است؟ پاسخ داد: کار بدی کردم، ‌ای رسول خدا!! قسم به خدا من را تا زمانی که به شما دشنام ندادم و در مورد خدایان ایشان خوبی نگفتم رها نکردند. رسول خدا فرمودند: قلبت را چگونه یافتی؟ پاسخ داد: با ایمان محکم شده بود. رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمودند: پس اگر ایشان دوباره چنین کردند، تو نیز همانگونه بنما. و این آیه در مورد او نازل شد.»

دیدگاه آلوسی

آلوسی مفسر مشهور اهل‌سنت بعد از آیه می‌گوید:
«والآیه دلیل علی جواز التکلم بکلمه الکفر عند الاکراه وان کان الافضل ان یتجنب؛

[۳۵] آلوسی بغدادی، شهاب‌الدین، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی، ج۷، ص۴۷۳، ناشر:دار الکتب العلمیه – بیروت.

آیه دلیل جایز بودن سخن گفتن به کفر است در زمانی که انسان مجبور شود؛ اگر چه بهتر آن است که از این کار پرهیز نماید.»

روایت صنعانی

همان‌طور که پیش از این گفتیم، این‌روایت در باره عمار یاسر (رضوآنالله‌تعالی‌علیه) نازل شده است. روایاتی بسیاری از اهل‌سنت در این باره وارد شده است که ما به چند روایت اکتفا می‌کنیم:
عبد‌الرزاق صنعانی در تفسیرش می‌نویسد:
«عن ابی عبیده بن محمد بن عمار بن یاسر فی قوله تعالی «الا من اکره وقلبه مطمئن بالایمان» قال اخذ المشرکون عمار بن یاسر فعذبوه حتی قاربهم فی بعض ما ارادوا فشکا ذلک الی النبی صلی الله علیه وسلم فقال النبی صلی الله علیه وسلم کیف تجد قلبک قال مطمئن بالایمان ثم قال النبی صلی الله علیه وسلم فان عادوا فعد؛

[۳۶] صعنانی، عبد الرزاق، تفسیر القرآن، ج۲، ص۲۷۵.

[۳۷] طبری، محمد بن جریر، جامع البیان عن تاویل آی القرآن، ج۱۷، ص۳۰۴.

از نوه عمار یاسر روایـت شده است که در مورد این آیه گفت: مشرکان عمار یاسر را گرفته و او را شکنجه کردند؛ تا اینکه در بعضی از خواسته‌های مشرکین با ایشان موافقت کرد؛ و سپس شکایت این مطلب را به نزد رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) برد؛ ایشان فرمودند: قلبت را چگونه یافتی؟ پاسخ داد: با ایمان محکم شده بود. رسول خدا فرمودند: اگر ایشان دوباره تو را گرفتند همین‌گونه بنما.»

روایت نیشابوری

حاکم نیشابوری (متوفای۴۰۵هـ) روایت را این‌گونه نقل می‌کند:
«عن ابی عبیده بن محمد بن عمار بن یاسر عن ابیه قال اخذ المشرکون عمار بن یاسر فلم یترکوه حتی سبّ النبی صلی الله علیه وسلم وذکر آلهتهم بخیر ثم ترکوه فلما اتی رسول الله صلی الله علیه وسلم قال ما وراءک قال شر یا رسول الله ما ترکت حتی نلت منک وذکرت آلهتهم بخیر قال کیف تجد قلبک قال مطمئن بالایمان قال ان عادوا فعد؛

[۳۸] نیسابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۲، ص۳۸۹، تحقیق:مصطفی عبد القادر عطا، ناشر:دار الکتب العلمیه – بیروت، الطبعه:الاولی، ۱۴۱۱ه – ۱۹۹۰م.

«از نوه عمار یاسر از پدرش روایت شده است که گفت:
مشرکان عمار یاسر را گرفته و او را رها نکردند؛ تا اینکه به رسول خدا دشنام داد و در مورد خدایان ایشان خوبی گفت؛ پس به نزد رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آمد.
ایشان فرمودند: چه شده است؟ پاسخ داد: بدی؛ ‌ای رسول خدا!! ایشان مرا رها نکردند مگر آنکه به شما دشنام داده و خدایان ایشان را ستودم؛ ایشان فرمودند: قلبت را چگونه یافتی؟ پاسخ داد: با ایمان محکم شده بود. رسول خدا فرمودند: اگر ایشان دوباره تو را گرفتند همین‌گونه بنما. و بعد از نقل روایت می‌گوید: هذا حدیث صحیح علی شرط الشیخین ولم یخرجاه این‌روایت طبق شرط بخاری و مسلم صحیح است؛ ولی در صحیحین نیامده است.»
و نیز بسیاری از بزرگان اهل‌سنت نوشته‌اند:
«اخذ بنو المغیره عماراً وغطوه فی بئر مصون وقالوا له: اکفر بمحمد (ولم یتعمد) ذلک وقلبه کان مطمئناً فاُخبر رسول الله صلی الله علیه وسلم بان عماراً کفر. فقال: (کلا ان عماراً ملیء ایماناً من قرنه الی قدمه واختلط الایمان بلحمه ودمه). فاتی عمار رسول الله صلی الله علیه وسلم وهو یبکی، فجعل رسول الله صلی الله علیه وسلم یمسح عینیه، وقال: (مالک ان عادوا لک فعدلهم بما قلت). فانزل الله هذه الآیه.»

[۳۹] فخر‌رازی شافعی، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر او مفاتیح الغیب، ج۲۰، ص۹۷، ناشر:دار الکتب العلمیه – بیروت، الطبعه:الاولی، ۱۴۲۱ه – ۲۰۰۰م.

[۴۰] ثعلبی نیسابوری احمد بن محمد، الکشف والبیان، ج۶، ص۴۵، تحقیق:الامام ابی محمد بن عاشور، مراجعه وتدقیق الاستاذ نظیر الساعدی، ناشر:دار احیاء التراث العربی – بیروت، الطبعه:الاولی، ۱۴۲۲ه-۲۰۰۲م.

[۴۱] بغوی، حسین بن مسعود، تفسیر البغوی، ج۳۵، ص۴۶.

[۴۲] آلوسی بغدادی، شهاب‌الدین، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی، ج۷، ص۴۷۲.

«خاندان بنی‌مغیره عمار را گرفته و او را در چاهی فرو کرده و در آن را بستند؛ وبه او گفتند: به محمد کافر شو، (وی چنین کرد) اما از روی عمد آن را نگفت؛ و قلبش با ایمان محکم شده بود. به رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) خبر رسید که عمار کافر شده است؛ ایشان فرمودند: عمار از سر تا پا پر از ایمان است و ایمان با گوشت و خون او آمیخته شده است.
عمار به نزد رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آمد در حالیکه گریه می‌کرد؛ رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اشک‌های وی را پاک کرده و فرمودند: تو را چه شده است، اگر دوباره چنین کردند تو نیز همین‌گونه بنما. خداوند نیز این آیه را نازل فرمود.»
این آیه صراحت دارد که اگر کسی به خاطر حفظ جانش مجبور شود که با کافران هم‌نوا شود؛ در حالی که قلبش سرشار از ایمان به خداوند است، اشکالی ندارد و شخص با گفتن آن کافر نمی‌شود.
همچنین این آیه به اتفاق مفسران شیعه و سنی قبل از هجرت و در مکه نازل شده است و این یعنی این که تشریع تقیه در صدر اسلام بوده و هدف از تشریع آن نیز پیشرفت دین مبین اسلام بوده است؛ بنابراین، از هر دوی این آیات استفاده می‌شود که تقیه امری است مشروع.

آیه رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ

«وَقالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَکْتُمُ ایمانَهُ اَ تَقْتُلُونَ رَجُلاً اَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ وَقَدْ جاءَکُمْ بِالْبَیِّناتِ مِنْ رَبِّکُمْ وَاِنْ یَکُ کاذِباً فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ وَاِنْ یَکُ صادِقاً یُصِبْکُمْ بَعْضُ الَّذی یَعِدُکُمْ اِنَّ اللَّهَ لا یَهْدی مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ کَذَّاب‌.»

[۴۳] غافر/سوره۴۰، آیه۲۸.

«و مرد مؤمنی از آل‌فرعون که ایمان خود را پنهان می‌داشت گفت: «آیا می‌خواهید مردی را بکشید بخاطر اینکه می‌گوید: پروردگار من «اللَّه» است، در حالی که دلایل روشنی از سوی پروردگارتان برای شما آورده است؟! اگر دروغ‌گو باشد، دروغش دامن خودش را خواهد گرفت و اگر راست‌گو باشد، (لا اقل) بعضی از عذاب‌هایی را که وعده می‌دهد به شما خواهد رسید خداوند کسی را که اسراف‌کار و بسیار دروغ‌گوست هدایت نمی‌کند.»
این آیه نیز از آیاتی است که بر جواز و مشروعیت تقیه صراحت دارد؛ زیرا در صدد بیان داستان مؤمن آل‌فرعون است که از نزدیکان حضرت موسی بود و ایمان آ‌وردنش را به آن حضرت از فرعون و اطرافیان وی مخفی کرده بود.
همین مطلب باعث شد که او بتواند جان حضرت موسی (علیه‌السّلام) را نجات دهد. هنگامی که احساس کرد که به زودی آتش خشم فرعون، جان موسی را خواهد گرفت، مردانه پا پیش نهاد و با سخنان سنجیده و حساب شده خود از آن حضرت دفاع جانانه و صد البته عاقلانه کرد.
این جا است که ارزش تقیه بیش از پیش روشن می‌شود. وقتی تقیه می‌تواند جان پیامبران را نجات دهد، چه دلیلی می‌تواند مانع مشروعیت آن باشد؟ چه دلیلی بهتر از این می‌توان برای مشروعیت تقیه اقامه کرد؟ آیا اگر این شخص ایمان خود را علنی می‌کرد، بازهم می‌توانست از موسی دفاع کند؟ مگر خون او رنگین‌تر از خون حضرت موسی بود و یا جایگاه ارزشمندتری از فرزند خوانده فرعون داشت، تا فرعونیان از کشتن او بگذرند؟

دیدگاه قرطبی

قرطبی در تفسیر آیه آورده است:
«انّ المکلف اذا نوی الکفر بقلبه کان کافرا وان لم یتلفظ بلسانه واما اذا نوی الایمان بقلبه فلا یکون مؤمنا بحال حتی یتلفظ بلسانه ولا تمنعه التقیه والخوف من ان یتلفظ بلسانه فیما بینه وبین الله تعالی انما تمنعه التقیه من ان یسمعه غیره ولیس من شرط الایمان ان یسمعه الغیر فی صحته من التکلیف وانما یشترط سماع الغیر له لیکف عن نفسه وماله؛

[۴۴] قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لاحکام القرآن، ج۱۵، ص۳۰۸، القاهره.

مکلف زمانی که در قلب خویش نیت کفر بنماید کافر است اگر چه آن را بر زبان نیاورد؛ اما اگر در باطن نیت ایمان داشته باشد مؤمن نخواهد بود تا زمانی‌که آن را بر زبان خویش جاری سازد؛ در صورتی تقیه و ترس او را از به زبان آوردن این سخنان در بین خود و خدای خویش نگردد. تقیه تنها باید مانع شنیدن دیگران شود؛ و از شرط ایمان آن نیست که دیگران آن را بشنوند؛ تنها لازم است دیگران این را بدانند تا (او را کافر ندانسته) و دست از وی و مال او بردارند.»

دیدگاه آلوسی

آلوسی در تفسیرش می‌گوید:
«ان الرجل احتاط لنفسه خشیه ان یعرض اللعین حقیقه امره فیبطش به فتلطف فی الاحتجاج فقال: (وان یک کاذبا فعلیه کذبه) لا یتخطاه وبال کذبه؛

[۴۵] آلوسی بغدادی، شهاب‌الدین، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم والسبع المثانی، ج۱۲، ص۳۱۸.

این شخص در مورد جان خویش احتیاط کرد، تا مبادا ملعونان ازحقیقت کار وی آگاه شوند و کار او را خراب سازند؛ به همین سبب در دلیلی که (به نفع حضرت موسی) آورد با کنایه سخن گفت؛ و گفت: اگر او دروغ‌گو باشد تنها او زیان می‌بیند.»

دیدگاه قیسی

احمد بن عبد‌القادر قیسی در این باره می‌گوید:
«وهذا استدراج الی الاعتراف بالبینات بالدلائل علی التوحید… وابدی ذلک فی صوره احتمال ونصیحه وبدا فی التقسیم بقوله: «وَاِن یَکُ کَاذِباً فَعَلَیْهِ کَذِبُهُ» مداراه منه وسلوکاً لطریق الانصاف فی القول، وخوفاً اذا انکر علیهم قتله انه ممن یعاضده وینصره، فاوهم بهذا التقسیم والبداءه بحاله الکذب حتی یسلم من شره، ویکون ذلک ادنی الی تسلیمهم؛

[۴۶] قیسی، احمد بن عبد‌القادر، الدرّ اللقیط من بحر المحیط، ج۷، ص۴۵۸.

او می‌خواست به تدریج از مردم اعتراف به دلایل توحید بگیرد… و این کار را به صورت احتمال و نصیحت انجام داد و کلام خود را با تقسیم شروع کرده و گفت: اگر موسی دروغگو باشد، دروغش به گردن خود اوست؛ و چنین گفت تا با مردم مدارا کرده باشد و راه انصاف در کلام را پیش گرفته باشد؛ و از این می‌ترسید که کسانی که مدافع او هستند این کلام وی را نپذیرفته و او را بکشند؛ پس ایشان را با کلام خویش به توهم (دوستی)‌ انداخته و کلام خود را به صورت دروغی مطرح کرد تا از شر ایشان در امان بماند و به این وسیله راحت‌تر ایشان را تسلیم سازد.»

دیدگاه مراغی

مراغی نیز در تفسیرش می‌گوید:
«وقال رجل من آل فرعون یکتم ایمانه منهم خوفاً علی نفسه: اینبغی لکم ان تقتلوا رجلاً ما زاد علی ان قال: ربّی الله، قد جاءکم بشواهد دالّه علی صدقه؟ ومثل هذه المقاله لا تستدعی قتلاً ولا تستحق عقوبه فاستمع فرعون لکلامه، واصغی لمقاله وتوقف عن قتله.»

[۴۷] مراغی مصری، احمد بن مصطفی، تفسیر المراغی، ج۸، ص۳۰۹-۳۱۰.

«مردی از فرعونیان که بر جان خویش بیمناک بود و ایمانش را پنهان می‌کرد گفت: آیا سزاوار است کسی را که می‌گوید: «پرودگار من الله است» نمی‌گوید، بکشید؟ وی برای شما شواهدی بر راست‌گویی خویش آورده است؛ و چنین کلامی سزاوار قتل و عقوبت نیست؛ به همین سبب فرعون سخنان موسی را گوش داد و دست از کشتن او برداشت.»
این آیه دلالت می‌کند که تقیه در شرایع قبلی نیز مشروع بوده است و اختصاص به دین اسلام ندارد.

قضیه اصحاب کهف

خداوند در داستان اصحاب کهف می‌فرماید:
«فَابْعَثُوا اَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هذِهِ اِلَی الْمَدینَهِ فَلْیَنْظُرْ اَیُّها اَزْکی‌ طَعاماً فَلْیَاْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ وَلْیَتَلَطَّفْ وَلا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ اَحَداً. اِنهَُّمْ اِن یَظْهَرُواْ عَلَیْکمُ‌ْ یَرْجُمُوکمُ‌ْ اَوْ یُعِیدُوکُمْ فیِ مِلَّتِهِمْ وَلَن تُفْلِحُواْ اِذًا اَبَدًا؛

[۴۸] کهف/سوره۱۸، آیه۱۹ -۲۰.

اکنون یک نفر از خودتان را با این سکّه‌ای که دارید به شهر بفرستید، تا بنگرد کدام یک از آنها غذای پاکیزه‌تری دارند، و مقداری از آن برای روزی شما بیاورد. امّا باید دقّت کند، و هیچ کس را از وضع شما آگاه نسازد.»
چرا که اگر آنان از وضع شما آگاه شوند، سنگ‌سارتان می‌کنند یا شما را به آیین خویش بازمی‌گردانند و در آن صورت، هرگز روی رستگاری را نخواهید دید!.
مفسران شیعه و سنی تصریح کرده‌اند که مراد از «وَلْیَتَلَطَّفْ» تقیه است که وقتی یکی از اصحاب کهف بعد از بیدار شدن قصد کرد که به شهر برود و برای آنها غذا تهیه کند، دوستان او توصیه کردند که احتیاط کند تا مبادا دشمنان از مخفی‌گاه آنها آگاه شوند و جان آنها به خطر بیفتد. این همان تقیه‌ای است که دشمنان اهل بیت حاضر نیستند زیر بار مشروعیت آن بروند.

دیدگاه سعدی

عبد‌الرحمن سعدی در تفسیرش می‌نویسد:
«ومنها: الحث علی التحرز، والاستخفاء، والبعد عن مواقع الفتن فی الدین، واستعمال الکتمان فی ذلک علی الانسان وعلی اخوانه فی الدین. ومنها: شده رغبه هؤلاء الفتیه فی الدین، وفرارهم من کل فتنه، فی دینهم، وترکهم اوطانهم فی الله. ومنها: ذکر ما اشتمل علیه الشر، من المضار والمفاسد، الداعیه لبغضه، وترکه.»

[۴۹] سعدی، عبدالرحمن بن ناصر، تیسیر الکریم الرحمن فی تفسیر کلام المنان، ج۱، ص۴۷۲، تحقیق:ابن‌عثیمین، ناشر:مؤسسه الرساله – بیروت – ۱۴۲۰ه- ۲۰۰۰م.

«یکی از موارد مطرح شده در این آیه حفظ جان و مخفی ماندن و دور بودن از جایگاه‌هایی است که دین ایشان به فتنه می‌افتاد؛ و در این موارد انسان می‌تواند برای خود و برادران دینی‌اش پنهان کاری نماید. یکی دیگر از موارد علاقه زیاد ایشان به دین خویش و فرار از فتنه‌ها و ترک دیار در راه خدا بود. یکی دیگر از موارد بیان آسیب‌ها و زیآنها و مفاسد است که بیان آنها سبب برای ناخشنودی از آنها و ترک ایشان است و این‌که این راه، راه مومنان گذشته و آینده است.»

دیدگاه ابن‌کثیر

ابن‌کثیر دمشقی می‌نویسد:
«(ولیتلطف) ‌ای فی خروجه وذهابه وشرائه وایابه یقولون ولیختف کل ما یقدر علیه «ولا یشعرن» ‌ای ولا یعلمن «بکم احدا انهم ان یظهروا علیکم یرجموکم» ‌ای ان علموا بمکانکم… یخافون منهم ان یطلعوا علی مکانهم فلا یزالون یعذبونهم بانواع العذاب الی ان یعیدوهم فی ملتهم التی هم علیها او یموتوا وان وافقتموهم علی العود فی الدین فلاح لکم فی الدنیا ولا فی الآخره.»

[۵۰] ابن‌کثیر دمشقی، اسماعیل بن عمر، تفسیر القرآن العظیم، ج۳، ص۷۸، ناشر:دار الفکر – بیروت – ۱۴۰۱ه.

«مقصود عبارت «ولیتلطف» (با لطافت برخورد کند) آن است که در بیرون رفتن از غار و رفتن به شهر و خرید و بازگشت ودر همه کارها مراقب باشد و کسی را آگاه نسازد… از اصحاب دقیانوس می‌ترسیدند که جایگاه ایشان را یافته و ایشان را تحت انواع شکنجه‌ها قرار دهند تا ایشان نیز دین اصحاب دقیانوس را بپذیرند و یا اینکه بمیرند؛ در این صورت اگر دین ایشان را بپذیرید که رستگاری در دنیا و آخرت نخواهید داشت.»

دیدگاه قرطبی

قرطبی می‌نویسد:
«السادسه فی هذه الآیه نکته بدیعه وهی ان الوکاله انما کانت مع التقیه خوف ان یشعرهم بهم احد لما کانوا علیه من الخوف علی انفسهم؛

[۵۱] انصاری قرطبی، محمد بن احمد، الجامع لاحکام القرآن، ج۱۰، ص۳۷۶، القاهره.

«ششم: در این آیه نکته‌ای زیباست که ایشان، آن شخص را تنها به شرط تقیه وکیل نمودند تا خرید انجام دهد؛ زیرا می‌ترسیدند که کسی از وجود ایشان آگاهی پیدا کند؛ چون بر جان خویش نگران بودند.»

دیدگاه فخر‌رازی

فخر‌رازی می‌نویسد:
«وقوله: «وَلْیَتَلَطَّفْ» ‌ای یکون ذلک فی سر وکتمان یعنی دخول المدینه وشراء الطعام) وَلاَ یُشْعِرَنَّ بِکُمْ اَحَدًا (ای لا یخبرن بمکانکم احداً من اهل المدینه؛

[۵۲] فخر‌رازی شافعی، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر او مفاتیح الغیب، ج۲۱، ص۴۴۶.

کلام خداوند «وَلْیَتَلَطَّفْ» یعنی کار خویش را به صورت مخفیانه انجام دهد و کسی از اهل شهر را از جایگاه ایشان با خبر نسازد.»
علاوه بر این، اصحاب کهف در طول مدتی که درشهر زندگی می‌کردند اعتقاد باطنی خود را پنهان کرده بودند و همانند دیگران در مراسم‌های مختلف بت‌پرستان حضور می‌یافتند.

روایت امام صادق

امام صادق (علیه‌السّلام) در این باره می‌فرماید:
«مَا بَلَغَتْ تَقِیَّهُ اَحَدٍ تَقِیَّهَ اَصْحَابِ الْکَهْفِ اِنْ کَانُوا لَیَشْهَدُونَ الْاَعْیَادَ وَیَشُدُّونَ الزَّنَانِیرَ فَاَعْطَاهُمُ اللَّهُ اَجْرَهُمْ مَرَّتَیْن‌؛

[۵۳] کلینی رازی، محمد بن یعقوب، الاصول من الکافی، ج۲، ص۲۱۸.

امام صادق (علیه‌السّلام) فرمود: تقیه هیچ کسی به درجه تقیه اصحاب کهف نرسید، آنها در اعیاد (بت‌پرستها) حاضر می‌شدند و زنّار (کمر‌بندی که نصارا به عنوان شعار) می‌بستند (با آنکه خداشناس و موحد بودند) از این‌رو خدا پاداششان را دو بار داد.»
این آیه نیز همانند آیه قبلی ثابت می‌کند که تقیه در شرایع قبلی همانند شریعت اسلام مشروع بوده و پیروان شرایع گذشته نیز از آن برای حفظ جان، مال، دین و… استفاده می‌کرده‌اند.

تقیه در روایات شیعه

روایات بسیاری از طریق اهل بیت (علیهم‌السّلام) در باره تقیه وارد شده است که از حد استفاضه تجاوز می‌کند؛ اگر نگوییم که به حد تواتر معنوی می‌رسد. تا جایی که مرحوم شیخ حر عاملی (رضوآنالله‌تعالی‌علیه) در کتاب وسائل الشیعه، ۱۲۸ روایت را در ضمن ۱۳ باب جمع‌آوری کرده است. از میان این همه روایت به‌طور اختصار فقط به چند روایت اشاره می‌کنیم:

تقیه سپر مؤمن

«اَبُو عَلِیٍّ الْاَشْعَرِیُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ اِسْمَاعِیلَ عَنْ عَلِیِّ بْنِ النُّعْمَانِ عَنِ ابْنِ مُسْکَانَ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ اَبِی یَعْفُورٍ قَالَ سَمِعْتُ اَبَا عَبْدِ اللَّهِ (علیه‌السّلام) یَقُولُ التَّقِیَّهُ تُرْسُ الْمُؤْمِنِ وَالتَّقِیَّهُ حِرْزُ الْمُؤْمِنِ ولاَ اِیمَانَ لِمَنْ لَا تَقِیَّهَ لَه‌؛

[۵۴] کلینی رازی، محمد بن یعقوب، الاصول من الکافی، ج‌۲، ص۲۲۱.

امام صادق (علیه‌السّلام) می‌فرمود: تقیه سپر مؤمن است، تقیه نگه‌دار مؤمن است، هر که تقیه ندارد ایمان ندارد.»

بررسی اشعری در سند روایت

روایت صحیح السند در این باره بسیار زیاد است و ما در این‌جا فقط به بررسی یکی از آنها خواهیم پرداخت.
نجاشی در باره اَبُو عَلِیٍّ الْاَشْعَرِیُّ؛ احمد بن ادریس قمی (متوفای۲۰۶هـ) می‌گوید:
«احمد بن ادریس بن احمد ابو علی الاشعری القمی کان ثقه، فقیها فی اصحابنا، کثیر الحدیث، صحیح الروایه؛

[۵۵] نجاشی اسدی کوفی، احمد بن علی، فهرست اسماء مصنفی الشیعه المشتهر ب‌ رجال النجاشی، ص۹۲، رقم:۲۲۸، ناشر:مؤسسه النشر الاسلامی قم، الطبعه:الخامسه، ۱۴۱۶ه.

احمد بن ادریس، مورد اعتماد و فقیه اصحاب ما بود، روایت زیاد نقل کرده، روایتش صحیح است.»

قمی

شیخ طوسی در باره مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْجَبَّارِ القمی می‌گوید:
«محمد بن عبد الجبار، وهو ابن ابی الصهبان، قمی، ثقه؛

[۵۶] طوسی، محمد بن حسن، رجال الطوسی، ص۳۹۱، تحقیق:جواد القیومی الاصفهانی، ناشر:مؤسسه النشر الاسلامی قم، الطبعه:الاولی، ۱۴۱۵ه.

[۵۷] طوسی، محمد بن حسن، رجال الطوسی، ص۴۰۱، تحقیق:جواد القیومی الاصفهانی، ناشر:مؤسسه النشر الاسلامی قم، الطبعه:الاولی، ۱۴۱۵ه.

محمد بن عبد‌الجبار قمی، مورد اعتماد است.»

ابن‌بزیع

مرحوم نجاشی در باره مُحَمَّدِ بْنِ اِسْمَاعِیلَ بن بزیع می‌گوید:
«محمد بن اسماعیل بن بزیع ابو جعفر مولی المنصور ابی جعفر، وولد بزیع بیت، منهم حمزه بن بزیع. کان من صالحی هذه الطائفه وثقاتهم، کثیر العمل.»
«محمد بن اسماعیل… او در خاندانی به دنیا آمد که حمزه بن بزیع از ایشان است؛ از نیکان شیعه و مورد اطمینان بوده و عمل بسیار داشت.»
و در ادامه این‌روایت را نقل می‌کند:
«عن الحسین بن خالد الصیرفی. قال: کنا عند الرضا علیه السلام، ونحن جماعه، فذکر محمد بن اسماعیل بن بزیع، فقال: “وددت ان فیکم مثله”؛

[۵۸] نجاشی اسدی کوفی، احمد بن علی، فهرست اسماء مصنفی الشیعه المشتهر ب‌ رجال النجاشی، ص ۳۳۲، ناشر:مؤسسه النشر الاسلامی قم، الطبعه:الخامسه، ۱۴۱۶ه.

حسین بن خالد گفت: ما گروهی نزد امام رضا (علیه‌السّلام) بودیم، پس یادی از محمد بن اسماعیل بزیع شد، پس فرمودند: من دوست داشتم که در بین شما مثل او بود.»
و مرحوم شیخ طوسی نیز در باره وی می‌گوید:
«محمد بن اسماعیل بن بزیع، ثقه صحیح، کوفی، مولی المنصور؛

[۵۹] طوسی، محمد بن حسن، رجال الطوسی، ص۳۶۴، تحقیق:جواد القیومی الاصفهانی، ناشر:مؤسسه النشر الاسلامی قم، الطبعه:الاولی، ۱۴۱۵ه.

محمد بن اسماعیل، مورد اعتماد و روایتش صحیح است.»

اعلم

نجاشی در باره عَلِیِّ بْنِ النُّعْمَانِ الاعلم می‌گوید:
«علی بن النعمان الاعلم النخعی ابو الحسن مولاهم، کوفی، روی عن الرضا علیه السلام، و اخوه داود اعلا منه، وابنه الحسن بن علی وابنه احمد رویا الحدیث. وکان علی ثقه، وجها، ثبتا، صحیحا، واضح الطریقه؛

[۶۰] نجاشی اسدی کوفی، احمد بن علی، فهرست اسماء مصنفی الشیعه المشتهر ب‌ رجال النجاشی، ص۲۷۴، تحقیق:السید موسی الشبیری الزنجانی، ناشر:مؤسسه النشر الاسلامی قم، الطبعه:الخامسه، ۱۴۱۶ه.

علی بن نعمان، از امام رضا (علیه‌السّلام) روایت نقل کرده است‌، برادرش داود از او بهتر است و دو پسرش حسن و احمد نیز روایت نقل کرده‌اند. علی بن نعمان مورد اعتماد، سرشناس، استوار، روایتش صحیح است و مذهب روشنی داشت.»

ابن‌مسکان

نجاشی در باره عبد‌الله ابن‌مُسْکَانَ (از اصحاب اجماع) می‌گوید:
«عبدالله بن مسکان ابو محمد مولی (عنزه)، ثقه، عین؛

[۶۱] نجاشی اسدی کوفی، احمد بن علی، فهرست اسماء مصنفی الشیعه المشتهر ب‌ رجال النجاشی، ص۲۱۴، تحقیق:السید موسی الشبیری الزنجانی، ناشر:مؤسسه النشر الاسلامی قم، الطبعه:الخامسه، ۱۴۱۶ه.

عبدالله بن مسکان، مورد اعتماد و مایه افتخار است.»

ابن‌ ابی‌یعفور

نجاشی در باره عَبْدِاللَّهِ بْنِ اَبِی‌یَعْفُورٍ می‌گوید:
«عبدالله بن ابی یعفور العبدی واسم ابی یعفور واقد، وقیل وقدان، یکنی ابا محمد، ثقه ثقه، جلیل فی اصحابنا؛

[۶۲] نجاشی اسدی کوفی، احمد بن علی، فهرست اسماء مصنفی الشیعه المشتهر ب‌ رجال النجاشی، ص۲۱۳، تحقیق:السید موسی الشبیری الزنجانی، ناشر:مؤسسه النشر الاسلامی قم، الطبعه:الخامسه، ۱۴۱۶ه.

عبدالله بن ابی‌یعفور، مورد اعتماد و در میان اصحاب ما مورد احترام بود.»

انکار امر اهل‌بیت

«عِدَّهٌ مِنْ اَصْحَابِنَا عَنْ اَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنْ اَبِیهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ یَحْیَی عَنْ حَرِیزٍ عَنْ مُعَلَّی بْنِ خُنَیْسٍ قَالَ قَالَ اَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیه‌السّلام) یَا مُعَلَّی اکْتُمْ اَمْرَنَا ولاَ تُذِعْهُ فَاِنَّهُ مَنْ کَتَمَ اَمْرَنَا وَلَمْ یُذِعْهُ اَعَزَّهُ اللَّهُ بِهِ فِی الدُّنْیَا وَجَعَلَهُ نُوراً بَیْنَ عَیْنَیْهِ فِی الْآخِرَهِ یَقُودُهُ اِلَی الْجَنَّهِ یَا مُعَلَّی مَنْ اَذَاعَ اَمْرَنَا وَلَمْ یَکْتُمْهُ اَذَلَّهُ اللَّهُ بِهِ فِی الدُّنْیَا وَنَزَعَ النُّورَ مِنْ بَیْنِ عَیْنَیْهِ فِی الْآخِرَهِ وَجَعَلَهُ ظُلْمَهً تَقُ ودُهُ اِلَی النَّارِ یَا مُعَلَّی اِنَّ التَّقِیَّهَ مِنْ دِینِی وَدِینِ آبَائِی ولاَ دِینَ لِمَنْ لَا تَقِیَّهَ لَهُ یَا مُعَلَّی اِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ اَنْ یُعْبَدَ فِی السِّرِّ کَمَا یُحِبُّ اَنْ یُعْبَدَ فِی الْعلاَنِیَهِ یَا مُعَلَّی اِنَّ الْمُذِیعَ لِاَمْرِنَا کَالْجَاحِدِ لَه‌؛

[۶۳] کلینی رازی، محمد بن یعقوب، الاصول من الکافی، ج۲، ص۲۲۳.

«معلی بن خنیس می‌گوید: امام صادق (علیه‌السّلام) فرمود: ‌ای معلی! امر ما را نهآندار و فاش مساز؛ زیرا کسی که امر ما را نهان دارد و فاش نسازد، خدا او را به جهت آن در دنیا عزیز کند و آن را در آخرت نور میان دو چشمش قرار دهد که به سوی بهشتش کشد.
‌ای معلی! هر که امر ما را فاش سازد و پوشیده ندارد خدا به سبب آن در دنیا ذلیلش کند و نور را از میان چشمانش در آخرت بگیرد و آن را تاریکی قرار دهد که به سوی دوزخش کشاند.
‌ای معلی! همانا تقیه از دین من و دین پدران من است و کسی که تقیه ندارد، دین ندارد. ‌ای معلی! همانا خدا دوست دارد در پنهانی عبادت شود؛ چنآنکه دوست دارد آشکارا عبادت شود. ‌ای معلی! فاش سازنده امر ما مانند انکار کننده آن است.»

تلازم تقیه و دین

«ابْنُ اَبِی عُمَیْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ اَبِی عُمَرَ الْاَعْجَمِیِّ قَالَ قَالَ لِی اَبُو عَبْدِ اللَّهِ (علیه‌السّلام) یَا اَبَا عُمَرَ اِنَّ تِسْعَهَ اَعْشَارِ الدِّینِ فِی التَّقِیَّهِ ولاَ دِینَ لِمَنْ لَا تَقِیَّهَ لَهُ وَالتَّقِیَّهُ؛

[۶۴] کلینی رازی، محمد بن یعقوب، الاصول من الکافی، ج۲، ص۲۱۷.

ابو‌عمر اعجمی می‌گوید: امام صادق (علیه‌السّلام) به من فرمود: ‌ای ابو‌عمر! نُه دهم دین در تقیه است و هر که تقیه ندارد دین ندارد.»
«حَدَّثَنَا اَحْمَدُ بْنُ زِیَادِ بْنِ جَعْفَرٍ الْهَمَدَانِیُّ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ اِبْرَاهِیمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ اَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ مَعْبَدٍ عَنِ الْحُسَیْنِ بْنِ خَالِدٍ قَالَ قَالَ عَلِیُّ بْنُ مُوسَی الرِّضَا (علیه‌السّلام) لَا دِینَ لِمَنْ لَا وَرَعَ لَهُ ولاَ اِیمَانَ لِمَنْ لَا تَقِیَّهَ لَهُ اِنَّ اَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ اَعْمَلُکُمْ بِالتَّقِیَّهِ فَقِیلَ لَهُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ اِلَی مَتَی قَالَ اِلَی یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ وَهُوَ یَوْمُ خُرُوجِ قَائِمِنَا اَهْلَ الْبَیْتِ فَمَنْ تَرَکَ التَّقِیَّهَ قَبْلَ خُرُوجِ قَائِمِنَا فَلَیْسَ مِنَّا؛

[۶۵] صدوق، محمد بن علی، کمال الدین و تمام النعمه، ج‌۲، ص۳۷۱.

حسین بن خالد می‌گوید امام هشتم فرمود: کسی که ورع ندارد دین ندارد، کسی که تقیه ندارد ایمان ندارد براستی گرامی‌ترین شما نزد خدا آن کس باشد که بیشتر تقیه کند، عرض شد تا کی؟ فرمود تا وقت معینی که روز خروج قائم ما باشد، هر کس پیش از خروج قائم ما تقیه را واگذارد از ما نیست‌.»

حفظ اسرار دین

«عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ اَبِی یَعْفُورٍ عَنْ اَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه‌السّلام) قَالَ اتَّقُوا عَلَی دِینِکُمْ فَاحْجُبُوهُ بِالتَّقِیَّهِ فَاِنَّهُ لَا اِیمَانَ لِمَنْ لَا تَقِیَّهَ لَهُ اِنَّمَا اَنْتُمْ فِی النَّاسِ کَالنَّحْلِ فِی الطَّیْرِ لَوْ اَنَّ الطَّیْرَ تَعْلَمُ مَا فِی اَجْوَافِ النَّحْلِ مَا بَقِیَ مِنْهَا شَیْ‌ءٌ اِلَّا اَکَلَتْهُ وَلَوْ اَنَّ النَّاسَ عَلِمُوا مَا فِی اَجْوَافِکُمْ اَنَّکُمْ تُحِبُّونَّا اَهْلَ الْبَیْتِ لَاَکَلُوکُمْ بِاَلْسِنَتِهِمْ وَلَنَحَلُوکُمْ فِی السِّرِّ وَالْعلاَنِیَهِ رَحِمَ اللَّهُ عَبْداً مِنْکُمْ کَانَ عَلَی ولاَیَتِنَا.

[۶۶] کلینی رازی، محمد بن یعقوب، الاصول من الکافی، ج۲، ص۲۱۸.

«ابن ابی‌یعفور می‌گوید: امام صادق (علیه‌السّلام) فرمود: به خاطر حفظ دینتان تقیه کنید و آن را با تقیه مخفی نگاه دارید؛ زیرا هر کس که تقیه ندارد ایمان ندارد، همانا شما در میان مردم مانند زنبور عسل در میآن پرندگانید، اگر پرندگان می‌دانستند که در درون زنبور عسل چیست، از آنها چیزی باقی نمی‌گذاشتند، و اگر مردم (مخالفین) بدانند که در قلبتان محبت ما اهل‌بیت را دارید، شما را با زبانشان نابود می‌ساختند و در نهان و آشکار به شما ناسزا می‌گفتند. خدا بیامرزد آن بنده‌ای را که ولایت ما را داشته باشد.»

تشبیه به بدن بی‌سر

علی بن ابراهیم قمی (رضوآنالله‌تعالی‌علیه) (متوفای۳۲۹هـ) در تفسیرش و شیخ حر عاملی در وسائل الشیعه به نقل از امام حسن عسکری (علیه‌السّلام) می‌نویسد:
«قَالَ وَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) مَثَلُ مُؤْمِنٍ لَا تَقِیَّهَ لَهُ کَمَثَلِ جَسَدٍ لَا رَاْسَ لَه‌؛

[۶۷] قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، ص۳۲۰، شماره ۱۶۲.

[۶۸] حر عاملی، محمد بن حسن، تفصیل وسائل الشیعه الی تحصیل مسائل الشریعه، ج۱۱، ص۴۷۳.

رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: مؤمنی که تقیه ندارد چون تنی است که سر ندارد.»

حفظ جان از شر فاجران

«وَقَالَ اَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ (علیه‌السّلام) التَّقِیَّهُ مِنْ اَفْضَلِ اَعْمَالِ الْمُؤْمِنِ یَصُونُ بِهَا نَفْسَهُ وَاِخْوَانَهُ عَنِ الْفَاجِرِینَ؛

[۶۹] قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، ص۳۲۰.

[۷۰] حر عاملی، محمد بن حسن، تفصیل وسائل الشیعه الی تحصیل مسائل الشریعه، ج۱۶، ص۲۲۳.

امیر مؤمنان (علیه‌السّلام) فرمود: تقیه از برترین اعمال مؤمن است که سبب می‌شود جان خودش و جان برادرانش از شرّ فاجران در امان بماند.»

شراکت در ثواب اعمال امت

«وَقَالَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ (علیهما‌السّلام) اِنَّ التَّقِیَّهَ یُصْلِحُ اللَّهُ بِهَا اُمَّهً لِصَاحِبِهَا مِثْلُ ثَوَابِ اَعْمَالِهِمْ فَاِنْ تَرَکَهَا اَهْلَکَ اُمَّهً تَارِکُهَا شَرِیکُ مَنْ اَهْلَکَهُمْ…؛

[۷۱] قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، ص۳۲۰.

[۷۲] حر عاملی، محمد بن حسن، تفصیل وسائل الشیعه الی تحصیل مسائل الشریعه، ج۱۶، ص۲۲۲.

خداوند به وسیله تقیه، امتی را اصلاح می‌کند، برای تقیه‌کننده پاداشی، مانند پاداش کارهای آن امت است. در صورت ترک شدن تقیه، امتی تباه می‌شود و ترک ‌کننده تقیه (در گناه) شریک تباه‌کننده آن امت است.»

شناخت دوست از دشمن

«قَالَ وَقَالَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ (علیهما‌السّلام) لَوْ لَا التَّقِیَّهُ مَا عُرِفَ وَلِیُّنَا مِنْ عَدُوِّنَا؛

[۷۳] قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، ص۳۲۱.

[۷۴] حر عاملی، محمد بن حسن، تفصیل وسائل الشیعه الی تحصیل مسائل الشریعه، ج۱۶، ص۲۲۲.

حضرت سید الشهداء (علیه‌السّلام) فرمود: اگر تقیه نبود دوست ما از دشمن ما شناخته نمی‌شد.»
یعنی کسانی که ادعای دوستی ما را دارند؛ ولی تقیه نکرده و اسرار ما را حفظ نمی‌کنند، دوست ما نیستند؛ بلکه آنها دشمن ما هستند.

تقیه علی بن یقطین

شیخ مفید (رضوآنالله‌تعالی‌علیه) در باره تقیه علی بن یقطین به دستور امام کاظم (علیه‌السلام) می‌نویسد:
«رَوَی مُحَمَّدُ بْنُ اِسْمَاعِیلَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفَضْلِ قَالَ اخْتَلَفَتِ الرِّوَایَهُ بَیْنَ اَصْحَابِنَا فِی مَسْحِ الرِّجْلَیْنِ فِی الْوُضُوءِ هُوَ مِنَ الْاَصَابِعِ اِلَی الْکَعْبَیْنِ اَمْ هُوَ مِنَ الْکَعْبَیْنِ اِلَی الْاَصَابِعِ فَکَتَبَ عَلِیُّ بْنُ یَقْطِینٍ اِلَی اَبِی الْحَسَنِ مُوسَی (علیه‌السّلام)…»

[۷۵] شیخ مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، ج۲، ص۲۲۷.

«محمّد بن فضل می‌گوید: در بین اصحاب اختلاف بود که مسح پاها از سر انگشتان است تا مچ پا یا از مچ پا است تا سر انگشتان. علی بن یقطین نامه‌ای برای موسی بن جعفر (علیه‌السّلام) نوشت که اصحاب در مورد مسح پا اختلاف دارند خواهش می‌کنم نامه‌ای به خط خود در این مورد بنویسید تا به آن عمل کنیم.
امام (علیه‌السّلام) در جواب مرقوم فرمود: شنیده‌ام اصحاب در باره وضو اختلاف دارند، آنچه به تو دستور می‌دهم این است که سه مرتبه مضمضه کنی و سه مرتبه استنشاق، سه بار صورت را بشوئی و آب را لا بلای موهای ریش خود برسانی و تمام سرت را مسح بکشی با روی گوش‌ها و داخل دو گوش و پاهایت را تا برآمدگی سه مرتبه بشوئی، مبادا بر خلاف این عمل کنی. وقتی که نامه به دست علی بن یقطین رسید و از مضمون آنآگاه شد تعجب کرد که امام بر خلاف تمام علمای شیعه دستور داده است.
با خود گفت: امام من بهتر می‌داند من دستورش را اجرا می‌کنم. از آن پس وضوی خود را طبق این دستور می‌گرفت. از علی بن یقطین نزد‌ هارون الرشید سعایت کردند که او رافضی است و مخالف تو است.
هارون به یکی از خواص خود گفت: خیلی در باره علی بن یقطین حرف می‌زنند و او را متهم به تشیع می‌نمایند، اگر چه من در کار او کوتاهی نمی‌بینم بارها نیز امتحانش نموده‌ام چیزی که شاهد بر این اتهام باشد ندیده‌ام مایلم طوری که‌خودش متوجه نشود یک آزمایش دیگر بکنیم زیرا اگر متوجه شود، تقیه خواهد کرد.
آن شخص گفت: رافضی‌ها با اهل‌سنت در وضو اختلاف دارند آنها سبک‌تر وضو می‌گیرند و پاها را نمی‌شویند؛ به‌طوری که متوجه نشود به وسیله وضو او را آزمایش کن. گفت بسیار خوب این راه عالی است مدتی تصمیم خود را به تاخیر‌انداخت، روزی در وقت نماز‌ هارون از پشت دیوار اطاق به‌طوری که علی بن یقطین متوجه نشود مراقب او بود، علی آب خواست، سه مرتبه مضمضه نمود و سه مرتبه استنشاق و سه بار صورتش را شست، و داخل موی صورت را نیز شست، دستش را تا آرنج سه مرتبه شست، سر و دو گوش خود را مسح کرد و دو پای خود را شست.‌ هارون تمام کارهای او را زیر نظر داشت.
همین که دید چنین وضو می‌گیرد نتوانست خود را نگه‌دارد، سر بلند نمود به‌طوری که علی بن یقطین او را نبیند صدا زد دروغ گفتند آنهایی که خیال می‌کردند تو رافضی هستی، بعد از این جریان مقام علی نزد‌ هارون بالا گرفت.
پس از این آزمایش نامه‌ای از حضرت موسی بن جعفر رسید به این مضمون رسید:
بعد از این‌طوری وضو بگیر که خداوند دستور داده: یک بار صورتت را از روی وجوب بشوی و یک مرتبه به واسطه شادابی و دستت را از آرنج همین‌طور دو مرتبه بشوی جلو سرت را مسح کن و روی دو پا را نیز با اضافه رطوبت وضوی دست مسح کن. آنچه بر تو بیم داشتم از بین رفت. و السلام.»

تقیه در روایات اهل‌سنت

علاوه بر روایاتی که در باره تقیه عمار یاسر گذشت، روایات دیگری نیز درباره تقیه در کتاب‌های اهل‌سنت یافت می‌شود که به برخی از آنها اشاره می‌کنیم:

حدیث رفع

رفع حکم اکراه، در حدیث رفع:
روایات بسیاری از طریق شیعه و سنی که می‌توان در‌باره آن ادعای تواتر نیز کرد، آمده است که پیامبر اسلام فرمود: خداوند از چند چیز در حق امت من گذشته است و آنها را به‌خاطر ارتکاب آن اعمال مجازات نخواهد کرد.
ابن‌ماجه قزوینی در سننش می‌نویسد:
«حَدَّثَنَا اِبْرَاهِیمُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ یُوسُفَ الْفِرْیَابِیُّ حَدَّثَنَا اَیُّوبُ بْنُ سُوَیْدٍ حَدَّثَنَا اَبُو بَکْرٍ الْهُذَلِیُّ عَنْ شَهْرِ بْنِ حَوْشَبٍ عَنْ اَبِی ذَرٍّ الْغِفَارِیِّ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ -صلی الله علیه وسلم- «اِنَّ اللَّهَ تَجَاوَزَ عَنْ اُمَّتِی الْخَطَاَ وَالنِّسْیَانَ وَمَا اسْتُکْرِهُوا عَلَیْهِ؛

[۷۶] قزوینی، محمد بن یزید، سنن ابن‌ماجه، ج۱، ص۱۹۹، ح۲۰۴۵.

از ابوذر غفاری روایت شده است که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: خداوند از امت در مواردی که اشتباه و فراموش کنند و نیز آنچه که به آن وادار شوند، گذشت کرده است.»
البانی این‌روایت را در صحیح ابن‌ماجه، تصحیح کرده است.

[۷۷] ألبانی، ناصر‌الدین، صحیح وضعیف سنن ابن ماجه، ج۵، ص۴۳.

همچنین به نقل از ابوهریره می‌نویسد‌:
«عَنْ اَبِی هُرَیْرَهَ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ -صلی الله علیه وسلم(اِنَّ اللَّهَ تَجَاوَزَ لاُمَّتِی عَمَّا تُوَسْوِسُ بِهِ صُدُورُهَا. مَا لَمْ تَعْمَلْ بِهِ اَوْ تَتَکَلَّمْ بِهِ وَمَا اسْتُکْرِهُوا عَلَیْهِ؛

[۷۸] قزوینی، محمد بن یزید، سنن ابن‌ماجه، ج۱، ۲۰۰، ح۲۰۴۴.

«از ابوهریره روایت شده است که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: خداوند از امت من در مورد وسوسه‌های سینه‌شان (تصمیم گناه) بدون این‌که به آن عمل کند یا آن را بر زبان آورد و نیز در مورد کارهایی که بدان وادار شوند گذشت کرده است.»
البانی این‌روایت را در صحیح ابن‌ماجه، تصحیح کرده است.

[۷۹] ألبانی، ناصر‌الدین، صحیح وضعیف سنن ابن ماجه، ج۵، ص۴۴.

طبق این‌روایات، کسی که مجبور به انجام کاری شود، معذور است و خداوند از خطای او خواهد گذشت. در تقیه نیز انسان مجبور است که عقیده خود را مخفی و یا خلاف آن را اظهار نماید؛ پس معذور است.

روایت بخاری

کسی که تقیه نمی‌کند، ایمان ندارد:
ابن ابی‌شیبه‌، استاد بخاری در المصنف به نقل از محمد حنفیه فرزند امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) می‌نویسد:
«حدثنا وکیع عن اسرائیل عن عبد الاعلی عن بن الحنفیه قال سمعته یقول لا ایمان لمن لا تقیه له؛

[۸۰] ابن‌ ابی‌شیبه کوفی، عبد‌الله بن محمد، الکتاب المصنف فی الاحادیث والآثار، ج۶، ص۴۷۴، ح۳۳۰۴۵.

از محمد بن حنفیه شنیدم که می‌گفت: کسی که تقیه ندارد ایمان ندارد.»

روایت سیوطی

جلال‌الدین سیوطی در جامع الاحادیث می‌نویسد:
«قَالَ النَّبِیُّ: لاَ دِینَ لِمَنْ لاَ تَقِیَّهَ لَهُ؛

[۸۱] سیوطی، عبدالرحمن بن ابی‌بکر، جامع الاحادیث (الجامع الصغیر وزوائده والجامع الکبیر)، ج۱۶، ص۳۹۰، ح۱۷۰۸۱.

رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: کسی که تقیه ندارد دین ندارد.»
دیلمی همدانی نیز به نقل از امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) می‌نویسد:
«لا دین لمن لا تقیه له؛

[۸۲] دیلمی همذانی، شیرویه بن شهردار، الفردوس بماثور الخطاب، ج۵، ص۱۸۶، ح۷۹۰۹، تحقیق:السعید بن بسیونی زغلول، ناشر:دار الکتب العلمیه – بیروت، الطبعه:الاولی، ۱۴۰۶ ه – ۱۹۸۶م.

[۸۳] دیلمی همذانی، شیرویه بن شهردار، الفردوس بماثور الخطاب، ج۵، ص۲۱۰، ح۷۹۷۶، تحقیق:السعید بن بسیونی زغلول، ناشر:دار الکتب العلمیه – بیروت، الطبعه:الاولی، ۱۴۰۶ ه – ۱۹۸۶م.

[۸۴] متقی هندی، علی بن حسام‌الدین، کنز العمال فی سنن الاقوال والافعال، ج۳، ص۹۶، ح۵۶۶۵.

کسی که تقیه ندارد دین ندارد.»

روایت از پیامبر

مؤمن، حق ندارد خود را ذلیل نماید:
«اخبرنا عبد الرزاق قال اخبرنا معمر عن الحسن وقتاده ان النبی صلی الله علیه وسلم قال لاینبغی لمؤمن ان یذل نفسه قال وکیف یذل نفسه قال یتعرض من البلاء بما لا یطیق؛

[۸۵] ذهبی، شمس‌الدین، سیر أعلام النبلاء، ج۸، ص۱۷۵.

[۸۶] صنعانی، عبدالرزاق بن همام، المصنف، ج۱۱، ص۳۴۸، ح۲۰۷۲۱، تحقیق حبیب الرحمن الاعظمی، ناشر:المکتب الاسلامی – بیروت، الطبعه:الثانیه، ۱۴۰۳ه.

از قتاده روایت شده است که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: سزاوار نیست که مؤمن خود را ذلیل نماید؛ سؤال شد که چگونه شخص خود را ذلیل می‌نماید؟ پاسخ فرمود: خود را در معرض بلاهایی قرار می‌دهد که توانایی آنها را ندارد.»
احمد بن حنبل، ابن‌ماجه، بیهقی و بزار همین روایت را از حذیفه نقل کرده‌اند.

[۸۷] ابن‌حنبل شیبانی، احمد بن حنبل، الورع، ج۱، ص۱۶۷.

[۸۸] ابن‌حنبل شیبانی، احمد بن حنبل، مسند احمد بن حنبل، ج۳۸، ص۴۳۵.

[۸۹] قزوینی، محمد بن یزید، سنن ابن‌ماجه، ج۵، ص۱۴۸، ح۴۰۱۶.

[۹۰] بیهقی، احمد بن حسین، شعب الایمان، ج۱۳، ص۲۷۵.

[۹۱] بزار، احمد بن عمرو، البحر الزخار، ج۷، ص۲۱۸، تحقیق:د. محفوظ الرحمن زین الله، ناشر:مؤسسه علوم القرآن، مکتبه العلوم والحکم – بیروت، المدینه الطبعه:الاولی.

البانی همین روایت را در کتاب سلسله احادیث الصحیحه (مختصره)

[۹۲] البانی، ناصر‌الدین، سلسله احادیث الصحیحه، ج۲، ص۱۷۰، رقم:۶۱۳.

و در کتاب صحیح و ضعیف سنن ترمذی،

[۹۳] ترمذی، محمد بن عیسی، سنن ترمذی، ج۴، ص۵۲۳، رقم ۲۲۵۴

«صحیح» و در صحیح ابن‌ماجه،

[۹۴] ألبانی، ناصر‌الدین، صحیح وضعیف سنن ابن ماجه، ج۹، ص۱۶.

«حسن» معرفی می‌کند.

تقیه در گفتار و سیره عملی صحابه

تقیه در گفتار و سیره عملی صحابه نیز جایگاه خاص داشته‌است:

تقیه از مسیلمه کذاب

روایت فخر‌الدین رازی در تفسیرش در باره تقیه صحابی رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از مسیلمه کذاب:
«قال الحسن اخذ مسیلمه الکذاب رجلین من اصحاب رسول الله صلی الله علیه وسلم فقال لاحدهما: اتشهد ان محمدا رسول الله؟ قال: نعم نعم نعم، فقال: افتشهد انی رسول الله؟ قال: نعم، وکان مسیلمه یزعم انه رسول بنی حنیفه، ومحمد رسول قریش، فترکه ودعا الآخر فقال اتشهد ان محمدا رسول الله؟ قال: نعم، قال: افتشهد انی رسول الله؟ فقال: انی اصم ثلاثا، فقدمه وقتله فبلغ ذلک رسول الله صلی الله علیه وسلم، فقال: اما هذا المقتول فمضی علی یقینه وصدقه فهنیئا له، واما الآخر فقبل رخصه الله فلا تبعه علیه.»

[۹۵] فخر‌رازی شافعی، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر او مفاتیح الغیب، ج۸، ص۱۹۳.

[۹۶] نیسابوری، نظام‌الدین، تفسیر غرائب القرآن ورغائب الفرقان، ج۲، ص۱۴۰، تحقیق:الشیخ زکریا عمیران، ناشر:دار الکتب العلمیه – بیروت/ لبنان، الطبعه:الاولی، ۱۴۱۶ه. ۱۹۹۶م.

[۹۷] ابن‌عادل دمشقی، عمر بن علی، اللباب فی علوم الکتاب، ج۵، ص۱۴۴، تحقیق:الشیخ عادل احمد عبد الموجود والشیخ علی محمد معوض، ناشر:دار الکتب العلمیه – بیروت/ لبنان، الطبعه:الاولی، ۱۴۱۹ ه ۱۹۹۸م.

«حسن گفته است که مسیلمه کذاب دو نفر از اصحاب رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را دست‌گیر کرد؛ به یکی از ایشان گفت: آیا شهادت می‌دهی که محمد رسول خدا است؟ پاسخ داد: آری، آری، آری. سپس پرسید: آیا شهادت می‌دهی که من نیز رسول خدایم؟ پاسخ داد: آری؛ زیرا مسیلمه ادعا می‌کرد که پیامبر بنی‌حنیفه است. و محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) پیامبر قریش. پس او را رها کرده و دیگری را طلبید و به او گفت: آیا شهادت می‌دهی که محمد رسول خدا است؟ گفت آری. سپس پرسید: آیا شهادت می‌دهی که من نیز رسول خدایم؟ وی پاسخ داد: نمی‌شنوم. و این کار سه بار تکرار شد. به همین سبب او را کشتند. خبر به رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) رسید؛ فرمود: کسی که کشته شد در راه یقین و اعتقادش کشته شد؛ گوارایش باد. دیگری نیز آنچه را خدا جایز دانسته بود، انجام داد؛ به همین سبب عقوبتی بر او نیست.»

تقیه ابن‌مسعود از سلاطین جور

ابن‌حزم‌اندلسی در المحلی می‌نویسد:
«وقد رُوِّینَا من طَرِیقِ شُعْبَهَ قال نا ابو حَیَّانَ یحیی بن سَعْدٍ التَّیْمِیُّ عن ابیه قال قال لی الْحَارِثُ بن سُوَیْدٌ سَمِعْت عَبْدَ اللَّهِ بن مَسْعُودٍ یقول ما من ذِی سُلْطَانٍ یُرِیدُ اَنْ یُکَلِّفَنِی کَلاَمًا یَدْرَاُ عَنِّی سَوْطًا او سَوْطَیْنِ اِلاَّ کُنْت مُتَکَلِّمًا بِهِ؛

[۹۸] ابن‌حزم ظاهری، علی بن احمد، المحلی، ج۷، ص۲۱۲.

از عبدالله بن مسعود شنیدم که می‌گفت: هیچ صاحب قدرتی نیست که من را به کلامی (نا شایست) وادار کند تا مرا از یک یا دو شلاق دور کند، مگر آنکه من آن سخنان را بر زبان می‌آورم.»
ابن‌حزم در ادامه می‌گوید:
«وَلاَ یُعْرَفُ له من الصَّحَابَهِ رضی الله عنهم مُخَالِفٌ؛

[۹۹] ابن‌حزم ظاهری، علی بن احمد، المحلی، ج۷، ص۲۱۲.

در میان صحابه کسی را سراغ نداریم که مخالف او باشد.»
تردیدی نیست که به زبان آوردن کلام باطل از ترس سلطان جائر، همان تقیه‌ای است که پیروان اهل بیت بر مشروعیت آن اصرار دارند. و از کلام ابن‌حزم نیز استفاده می‌شود که تقیه در میان تمامی صحابه امر مشروعی بوده است.

تقیه ابن‌حذافه از پادشاه روم

شمس الدین ذهبی در سیر اعلام النبلاء می‌نویسد:
«عن ابی رافع قال وجه عمر جیشا الی الروم فاسروا عبدالله بن حذافه فذهبوا به الی ملکهم فقالوا ان هذا من اصحاب محمد فقال هل لک ان تتنصر واعطیک نصف ملکی قال لو اعطیتنی جمیع ما تملک وجمیع ما تملک وجمیع ملک العرب ما رجعت عن دین محمد طرفه عین قال اذا اقتلک قال انت وذاک فامر به فصلب وقال للرماه ارموه قریبا من بدنه وهو یعرض علیه ویابی فانزله ودعا بقدر فصب فیها ماء حتی احترقت ودعا باسیرین من المسلمین فامر باحدهما فالقی فیها وهو یعرض علیه النصرانیه وهو یابی ثم بکی فقیل للملک انه بکی فظن انه قد جزع فقال ردوه ما ابکاک قال قلت هی نفس واحده تلقی الساعه فتذهب فکنت اشتهی ان یکون بعدد شعری انفس تلقی فی النار فی الله فقال له الطاغیه هل لک ان تُقَبِّل راسی واُخَلِّی عنک فقال له عبدالله وعن جمیع الاساری قال نعم فقَبَّلَ راسه. وقدم بالاساری علی عمر فاخبره خبره فقال عمر حق علی کل مسلم ان یُقَبِّل راس ابن حذافه وانا ابدا فقَبَّل راسه؛

[۱۰۰] ذهبی، محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۱۴، تحقیق:شعیب الارناؤوط، محمد نعیم العرقسوسی، ناشر:مؤسسه الرساله – بیروت.

«از ابو‌رافع روایت شده است که گفت: عمر لشکری را به جنگ روم فرستاد؛ در این جنگ عبدالله بن حذافه را اسیر کردند؛ وی را نزد پادشاه بردند و گفتند: این شخص از اصحاب محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) است.
پادشاه به او گفت: اگر مسیحی بشوی من نیمی از حکومت خویش را به تو خواهم داد.
وی در پاسخ گفت: اگر تمام حکومت خود و حکومت عرب را به من بدهی من به‌اندازه چشم بر هم زدنی از دین محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) دست بر نخواهم داشت.
پادشاه گفت: اگر چنین باشد من تو را خواهم کشت؛ گفت هر کار که می‌خواهی بکن.
پادشاه دستور داد وی را به دار کشیده و به تیر‌اندازان گفت: به اطرافش تیر بزنید نه خود او؛ و در همین حال به او می‌گفت: مسیحی شو؛ ولی او قبول نمی‌کرد.
ناگهان عبدالله به گریه افتاد؛ به پادشاه گزارش دادند؛ پادشاه گمان کرد که وی ترسیده است. دستور داد تا وی را پایین بیاورند، گفت: چرا گریه کردی؟
گفت: برای اینکه تنها یک جان دارم که در راه رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فدا کنم، دوست داشتم به تعداد موهایم جان داشتم و هر جان را با سوختن در آتش در راه خدا از دست می‌دادم.
پادشاه گفت: اگر پیشانی من را ببوسی تو را آزاد می‌کنم.
گفت: اگر همه اسیران را آزاد کنی چنین می‌کنم؛ پادشاه نیز قبول کرده و وی پیشانی پادشاه را بوسید و سپس به همراه اسیران نزد عمر آمد و ماجرا را برای عمر تعریف کرد.
عمر گفت: سزاوار است که هر مسلمانی پیشانی تو را ببوسد و سپس خود پیشانی او را بوسید.»

سفارش رسول خدا به ابوذر

حاکم نیشابوری در سفارش رسول خدا به ابوذر درباره تقیه روایتی را ذکر می‌کند:
عن ابی ذر رضی الله عنه قال قال رسول الله صلی الله علیه وسلم یَا اَبَا ذَرَ کَیْفَ اَنْتَ اِذَا کُنْتَ فِی حُثَالَهٍ؟ وَشَبَّکَ بَیْنَ اَصَابِعِهِ، قَالَ: مَا تَاْمُرُنی یَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: اِصْبِرْ، اِصْبِرْ، اِصْبِرْ خَالِقُوا النَّاسَ بِاَخْلاَقِهِمْ، وابره َخَالِفُوهُمْ فِی اَعْمَالِهِمْ؛

[۱۰۱] بیهقی، احمد بن حسین، کتاب الزهد الکبیر، ج۱، ص۱۱۱، تحقیق:عامر احمد حیدر، ناشر:مؤسسه الکتب الثقافیه – بیروت، الطبعه:الثالثه، ۱۹۹۶م.

[۱۰۲] سیوطی، عبدالرحمن بن ابی‌بکر، الحاوی للفتاوی فی الفقه وعلوم التفسیر والحدیث والاصول والنحو والاعراب وسائر الفنون، ج۲، ص۱۱.

رسول خدا به ابوذر فرمود: ‌ای ابوذر، اگر در بین مردان پست بودی چه خواهی کرد؟ در پاسخ عرض کرد: به من چه دستوری می‌دهید‌ای رسول خدا؟ فرمود: صبر کن، صبر کن؛ صبر کن؛ با مردم همآنگونه که هستند باش؛ اما در کارهایشان با آنان مخالفت کن (در برخورد ظاهری با ایشان مانند ایشان باش و در اعتقاد و اعمال مخالف).»
حاکم نیشابوری بعد از نقل روایت می‌گوید:
«هذا حدیث صحیح علی شرط الشیخین ولم یخرجاه؛

[۱۰۳] حاکم نیسابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۳۸۶، ح۵۴۶۴، تحقیق:مصطفی عبد القادر عطا، ناشر:دار الکتب العلمیه – بیروت الطبعه:الاولی، ۱۴۱۱ه – ۱۹۹۰م.

این‌روایت طبق شروط بخاری و مسلم صحیح است اما آن را در صحیحین نیاورده‌اند.»

دیدگاه ابن‌عباس درباره تقیه

روایات بسیاری در منابع اهل‌سنت نقل شده است که ثابت می‌کند ابن‌عباس اعتقاد به تقیه داشته است. محمد بن جریر طبری در تفسیرش می‌نویسد:
«عن ابن‌عباس فی قوله «الا ان تتقوا منهم تقاه» فالتقیه باللسان من حمل علی امر یتکلم به وهو معصیه لله فیتکلم به مخافه الناس وقلبه مطمئن بالایمان فان ذلک لا یضره انما التقیه باللسان؛

[۱۰۴] طبری، محمد بن جریر، جامع البیان عن تاویل آی القرآن، ج۵، ص۳۱۸.

از ابن‌عباس در مورد کلام خداوند «الا ان تتقوا منهم تقاه» آمده است که تقیه با زبان آن است که انسان را وادار به کلامی کند که معصیت خداوند است؛ اما از روی ترس از مردم آن را بر زبان می‌آورد؛ با اینکه قلب وی به خاطر ایمان محکم شده است؛ در این هنگام است که سخن او به او ضرر نمی‌زند؛ تقیه وی تنها بر زبان وی بوده است.»
همچنین به نقل از ابن‌عباس می‌نویسد:
«فاما من اکره فتکلم به لسانه وخالفه قلبه بالایمان لینجو بذلک من عدوه فلا حرج علیه لان الله سبحانه انما یاخذ العباد بما عقدت علیه قلوبهم؛

[۱۰۵] طبری، محمد بن جریر، جامع البیان عن تاویل آی القرآن، ج۱۴، ص۳۷۶.

کسی که او را مجبور کنند تا بر زبان سخنی بیاورد ولی ایمان قلبی‌اش با گفتن آن سخنان مخالف باشد؛ اما آن را می‌گوید تا از دست دشمنانش نجات یابد، بر چنین شخصی اشکالی نیست؛ زیرا خداوند بندگان را تنها به خاطر عقائد ایشان که در قلبشان جای گرفته است مؤاخذه می‌نماید.»
ابوحیآن اندلسی می‌نویسد:
«قال ابن‌عباس: التقیه المشار الیها مداراه ظاهره وقال: یکون مع الکفار او بین اظهرهم، فیتقیهم بلسانه، ولا موده لهم فی قلبه؛

[۱۰۶] ابی‌حیان اندلسی، محمد بن یوسف، تفسیر البحر المحیط، ج۲۳، ص۹۳.

ابن‌عباس گفته است: مقصود از تقیه‌ای که در آیه آمده است مدارای ظاهری است؛ و گفته است که شخص همراه با کفار یا در میان ایشان است و دوستی ایشان را در دل خویش ندارد؛ اما در زبان از ایشان تقیه می‌کند.»

دیدگاه ابودرداء درباره تقیه

ابودرداء، صحابی رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از کسانی است که مردم را به تقیه توصیه کرده و حتی یکی از نشانه‌های عاقل را تقیه می‌داند.
ابوالفرج بن‌ جوزی و ابن‌عساکر می‌نویسند:
«قال ابو الدرداء الا انبئکم بعلامه العاقل؟ یتواضع لمن فوقه ولا یزری بمن دونه ویمسک الفضل من منطقه یخالق الناس باخلاقهم ویحتجز الایمان فیما بینه وبین ربه جل وعز وهو یمشی فی الدنیا بالتقیه والکتمان؛

[۱۰۷] ابن‌جوزی، عبد‌الرحمن بن علی، الاذکیاء، ج۱، ص۱۴، باب الاستدلال علی عقل العاقل بالافعال والاقوال، ناشر:مکتبه الغزالی.

[۱۰۸] ابن‌عساکر دمشقی، علی بن حسن، تاریخ مدینه دمشق وذکر فضلها وتسمیه من حلها من الاماثل، ج۴۷، ص۱۷۵، تحقیق:محب الدین ابی سعید عمر بن غرامه العمری، ناشر:دار الفکر – بیروت – ۱۹۹۵.

ابودرداء گفت: می‌خواهید شما را به علامت عاقلان خبر دهم؟
برای کسی که از وی بالاتر است تواضع می‌کند و به کسی که پایین‌تر از وی است ظلم روا نمی‌دارد؛ اضافه سخن خویش را نگه می‌دارد (زیاده سخن نمی‌گوید) و با مردم مطابق با اخلاق خودشان برخورد می‌کند و ایمان را بین خود و پروردگارش حفظ می‌نماید و در دنیا با تقیه و کتمان زندگی می‌کند.»
محمد بن اسماعیل بخاری و بسیاری دیگر از بزرگان اهل‌سنت نوشته‌اند:
«عن ابی الدَّرْدَاءِ اِنَّا لَنَکْشِرُ فی وُجُوهِ اَقْوَامٍ وَاِنَّ قُلُوبَنَا لَتَلْعَنُهُمْ؛

[۱۰۹] بخاری جعفی، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۵، ص۲۲۷۱، تحقیق د. مصطفی دیب البغا، ناشر:دار ابن‌کثیر، الیمامه – بیروت، الطبعه:الثالثه، ۱۴۰۷ – ۱۹۸۷.

[۱۱۰] کوفی، هناد بن سری، الزهد، ج۲، ص۵۹۰، باب من قال لیتنی لم اخلق، تحقیق:عبد الرحمن عبد الجبار الفریوائی، ناشر:دار الخلفاء للکتاب الاسلامی – الکویت، الطبعه:الاولی، ۱۴۰۶ه.

[۱۱۱] ابن‌ ابی‌الدنیا، عبدالله بن محمد، الحلم، ج۱، ص۶۹، تحقیق:محمد عبد القادر احمد عطا، ناشر:مؤسسه الکتب الثقافیه – بیروت، الطبعه:الاولی، ۱۴۱۳ه.

از ابودرداء روایت شده است که ما در مقابل عده‌ای لبخند می‌زنیم در حالی‌که دل‌های ما ایشان را لعنت می‌کند.»

دیدگاه ابن‌تیمیه درباره تقیه صحابه

ابن‌تیمیه می‌نویسد:
«قال نَصْرُ بن حَاجِبٍ سُئِلَ بن عُیَیْنَهَ عن الرَّجُلِ یَعْتَذِرُ الَی اخیه من الشَّیْءِ الذی قد فَعَلَهُ وَیُحَرِّفُ الْقَوْلَ فیه لِیُرْضِیَهُ لم یَاْثَمْ فی ذلک فقال اَلَمْ تَسْمَعْ قَوْلَهُ لیس بِکَاذِبٍ من اَصْلَحَ بین الناس یَکْذِبُ فیه فاذا اصلح بَیْنَهُ وَبَیْنَ اخیه الْمُسْلِمِ خَیْرٌ من اَنْ یُصْلِحَ بین الناس بَعْضِهِمْ من بَعْضٍ وَذَلِکَ اذَا اَرَادَ بِهِ مَرْضَاهَ اللَّهِ وَکَرِهَ اَذَی الْمُؤْمِنِ وَیَنْدَمُ علی ما کان منه وَیَدْفَعُ شَرَّهُ عن نَفْسِهِ ولاَ یُرِیدُ بِالْکَذِبِ اتِّخَاذَ الْمَنْزِلَهِ عِنْدَهُمْ ولاَ طَمَعًا فی شَیْءٍ یُصِیبُ منهم فانه لم یُرَخَّصْ فی ذلک وَرَخَّصَ له اذَا کَرِهَ مَوْجِدَتَهُمْ وَخَافَ عَدَاوَتَهُمْ. قال حُذَیْفَهُ انی اَشْتَرِی دِینِی بَعْضَهُ بِبَعْضٍ مَخَافَهَ ان اُقْدِمَ علی ما هو اَعْظَمُ منه.»

[۱۱۲] ابن‌تیمیه حرانی، احمد بن عبد‌الحلیم، الفتاوی الکبری، ج۶، ص۱۲۷.

[۱۱۳] ابن‌قیم جوزیه، محمد بن ابی‌بکر ایوب، اعلام الموقعین عن رب العالمین، ج۳، ص۱۶۹.

«نصر بن حاجب گفته است که از ابن‌عیینه در مورد مردی سؤال شد که از برادر مسلمان خویش در مورد کاری که انجام داده است با تحریف واقعیت عذر خویش را بیان می‌دارد تا او را راضی کند. آیا وی به خاطر این تحریف گناه کار است؟
پاسخ داد: آیا کلام رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را نشنیده‌اید که فرمود: کسی که بین دو نفر سبب اصلاح شود دروغ‌گو نیست. اگر وی بین خود و برادر مسلمان خویش را اصلاح کند بهتر از آن است که بین دیگران را اصلاح کند.
اما این دروغ زمانی جایز است که از آن رضای الهی را در نظر داشته باشد و نخواهد مسلمانی از دست وی آزار ببیند و از کاری که انجام داده است پشیمان باشد و با این کار شر او را از خویش باز دارد و نخواهد دروغ بگوید تا جایگاهی در نزد ایشان پیدا نماید و طمع در چیزی که نزد وی است نداشته باشد؛ در این موارد این دروغ جایز نیست؛ و زمانی جایز است که نگران خشم ایشان باشد و از دشمنی ایشان بترسد؛ حذیفه گفته است من بعضی از دینم را برای حفظ قسمتی دیگر می‌فروشم که مبادا مشکلی بزرگتر از آن پیش آید.»

تقیه از دیدگاه علمای شیعه

وجوب و مشروعیت تقیه (در شرائط خاص) از دیدگاه پیروان اهل بیت (علیهم‌السّلام) اجماعی است، که در این قسمت سخن شیخ صدوق (متوفای۳۸۱هـ) و شیخ طوسی (متوفای۴۶۰هـ) (رضوآن‌الله‌تعالی‌علیهما) را نقل می‌کنیم:

شیخ صدوق

شیخ صدوق می‌نویسد:
«التقیه فریضه واجبه علینا فی دوله الظالمین، فمن ترکها فقد خالف دین الامامیه وفارقه؛

[۱۱۴] صدوق، محمد بن علی، الهدایه، ص۵۱، تحقیق و نشر:مؤسسه الامام الهادی (علیه‌السّلام) قم، الطبعه:الاولی، ۱۴۱۸ه.

تقیه یکی از واجبات است که در زمان حکومت ظالمان وجوب آن حاصل می‌شود بنابراین اگر کسی تقیه را ترک کند، با مذهب شیعه مخالفت کرده و از آن بیرون است.»
و در الاعتقادات می‌نویسد:
«اعتقادنا فی التقیه انّها واجبه، من ترکها کان بمنزله من ترک الصلاه؛

[۱۱۵] صدوق، محمد بن علی، الاعتقادات فی دین الامامیه، ص۱۰۷، تحقیق:عصام عبد السید.

نظر ما در مورد تقیه آن است که واجب است؛ کسی که آن را ترک نماید مانند کسی است که نماز را ترک کرده است.»
و در ادامه می‌نویسد:
«والتقیه واجبه لا یجوز رفعها الی ان یخرج القائم (علیه‌السّلام) فمن ترکها قبل خروجه فقد خرج عن دین الله ودین الامامیه وخالف الله ورسوله والائمه؛

[۱۱۶] صدوق، محمد بن علی، الاعتقادات فی دین الامامیه، ص۱۰۸، تحقیق:عصام عبد السید.

تقیه واجب است و جایز نیست که آن را تا زمان خروج امام زمان برداشته شده بدانیم؛ بنابراین اگر کسی آن را قبل از خروج ترک نماید، از دین خداوند و دین امامیه بیرون رفته است و با خدا و رسول او و امامان مخالفت کرده است.»

شیخ طوسی

شیخ طوسی (رضوآن‌الله‌علیه) در باره تقیه می‌نویسد:
«والتقیه – عندنا – واجبه عند الخوف علی النفس وقد روی رخصه فی جواز الافصاح بالحق عندها.
روی الحسن ان مسیلمه الکذاب اخذ رجلین من اصحاب رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فقال لاحدهما اتشهد ان محمدا رسول الله؟ قال: نعم. قال: افتشهد انی رسول الله؟ قال نعم، ثم دعا بالاخر فقال اتشهد ان محمدا رسول الله؟ قال: نعم، فقال له افتشهد انی رسول الله؟ قال انی اصم – قالها ثلاثا کل ذلک تقیه – فتقول ذلک فضرب عنقه فبلغ ذلک فقال اما هذا المقتول فمضی علی صدقه وتقیته واخذ بفضله فهنیئا له. واما الاخر فقبل رخصه الله، فلا تبعه علیه فعلی هذا التقیه رخصه والافصاح بالحق فضیله. وظاهر اخبارنا یدل علی آنها واجبه، وخلافها خطا.»

[۱۱۷] طوسی، محمد بن حسن، التبیان، ج۲، ص۴۳۵، تحقیق:تحقیق وتصحیح:احمد حبیب قصیر العاملی، ناشر:مکتب الاعلام الاسلامی، الطبعه:الاولی، ۱۴۰۹ه.

«ما (شیعیان) تقیه را زمانی واجب می‌دانیم که شخص، احتمال خطر بر جان خویش را بدهد؛ روایت در مورد جواز تقیه نکردن نیز آمده است.
حسن روایت کرده است که مسیلمه کذاب دو نفر از یاران رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را گرفته و به یکی از ایشان گفت: آیا شهادت می‌دهی که محمد رسول خدا است؟ پاسخ داد: آری.
سپس پرسید آیا شهادت می‌دهی که من نیز رسول خدایم؟ پاسخ داد: آری.
سپس دیگری را خوانده و به او گفت: آیا شهادت می‌دهی که محمد فرستاده خدا است؟ پاسخ داد: آری؛ سپس پرسید آیا شهادت می‌دهی که من نیز فرستاده خدایم؟ شخص پاسخ داد: که من نمی‌شنوم. و این مطلب سه بار تکرار شد؛ به همین سبب گردن او را زدند؛
این خبر به رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) رسید؛ فرمود: کسی که کشته شده در راه راست‌گوئی و تقوای خویش کشته شد و فضیلت شهادت را برد؛ گوارایش باد.
اما دیگری آنچه را خداوند به او اجازه داده است، قبول نمود؛ به همین سبب عقوبتی بر وی نیست. این‌روایت (که از اهل‌سنت آمده است) چنین می‌رساند که تقیه جایز است و گفتن حق بهتر. اما روایات ما دلالت دارد که تقیه واجب است و مخالفت با آن اشتباه.»

تقیه از دیدگاه علمای اهل‌سنت

آنچه از کلمات علمای اهل‌سنت استفاده می‌شود، این است که آنها نیز همانند پیروان اهل‌بیت بر مشروعیت تقیه اذعان دارند و در هنگام ضرورت از آن استفاده کرده‌اند؛ البته برخی چون نخواسته‌اند که اعتقاد شیعیان را در مشروعیت تقیه تأیید کنند، با ترفندی کاملاً ماهرانه، اسم آن را عوض و به جای تقیه گاهی از کلمه «اکراه» و گاهی «مدارا با مردم» استفاده کرده‌اند. پرواضح است که اکراه و مدارا با مردم، همان تقیه‌ای است که پیروآن اهل بیت (علیهم‌السّلام) به آن اعتقاد دارند.
علاوه بر آنچه که از قول علامه فخر رازی، ابن‌خازن، عینی، آلوسی، تاج‌الدین حنفی، عبد‌الرحمن سعدی و… در شأن نزول آیات تقیه گذشت، بسیاری دیگر از علمای اهل‌سنت در کتاب‌های حدیثی و تفسیری خود، بر مشروعیت تقیه تصریح کرده‌اند.
هر چند که عبارت‌های ابن‌بطال، ابن‌کثیر دمشقی و قرطبی، ارزش و صراحت بیشتری در مشروعیت تقیه دارد؛ اما به ترتیب سال وفات علمای اهل‌سنت، عبارت‌هایشان نقل می‌کنیم:

قتاده بن دعامه

ابو‌حیآن اندلسی دیدگاه قتاده بن دعامه (متوفای۶۰هـ) را این‌گونه بیان می‌کند:
«وقال قتاده: اذا کان الکفار غالبین، او یکون المؤمنون فی قوم کفار فیخافونهم، فلهم ان یحالفوهم ویداروهم دفعاً للشر وقلبهم مطمئن بالایمان؛

[۱۱۸] ابی‌حیان اندلسی، محمد بن یوسف، تفسیر البحر المحیط، ج۳، ص۹۳.

قتاده گفته است: وقتی که کفار بر مسلمانان پیروز شوند، یا مؤمنان در بین گروهی کافر باشند و بترسند می‌توانند با آنان هم پیمان شده و مدارا نمایند تا شرشان را از خویش دور کنند به شرطی که قلبشان با ایمان محکم شده باشد.»

مکحول شامی

ابو‌محمد انصاری دیدگاه ابو‌عبد‌الله مکحول شامی، از فقهای اهل‌سنت را که به «فقیه شامی» مشهور شده و تقریباً‌ در سال ۱۰۰ هجری از دنیا رفته‌است را این‌گونه بیان می‌کند:
«علی بن حوشب عن مکحول قال ذلّ من لا تقیه له؛

[۱۱۹] انصاری، عبدالله بن محمد، طبقات المحدثین باصبهان والواردین علیها، ج۴، ص۱۷۶، ناشر:مؤسسه الرساله – بیروت، الطبعه:الثانیه، ۱۴۱۲ه – ۱۹۹۲م.

از مکحول روایت شده است که گفت: کسی که تقیه نداشته باشد ذلیل می‌شود.»

محمد بن حسن شیبانی

محمد بن حسن شیبانی (متوفای۱۹۸هـ) در باره تقیه می‌گوید:
«واذا خاف المسلمون المشرکین فطلبوا موادعتهم فابی المشرکون ان یوادعوهم حتی یعطیهم المسلمون علی ذلک مالاً فلا باس بذلک عند تحقق الضروره؛ لانهم لو لم یفعلوا ولیس بهم قوه دفع المشرکین ظهروا علی النفوس والاموال جمیعا، فهم بهذه الموادعه یجعلون اموالهم دون انفسهم. وقد قال رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) وسلم لبعض اصحابه: «اجعل مالک دون نفسک ونفسک دون دینک». وحذیفه بن الیمان رضی الله عنه کان یداری رجلا فقیل له: انک منافق. فقال: لا، ولکنی اشتری دینی بعضه ببعض مخافه ان یذهب کله. ففی هذا بیان انه لیس بالمهانه. ولا باس بدفع بعض المال علی سبیل الدفع عن البعض اذا خاف ذهاب الکل؛

[۱۲۰] سرخسی، محمد بن احمد، السیر الکبیر، ج۵، ص۱۶۹۲، تحقیق:د. صلاح الدین المنجد، ناشر:معهد المخطوطات – القاهره.

«اگر مسلمانان از مشرکان ترسیده و خواستند که از ایشان جدا شوند اما مشرکان بدون گرفتن مال قبول نکنند، در این صورت به خاطر ضرورت اشکالی ندارد که به ایشان مالی بدهند؛ زیرا اگر چنین نکنند و توانایی دفع کفار را نیز ندارند، کفار بر جان و مال ایشان مسلط می‌گردند؛ رسول خدا به بعضی از اصحابشان فرمود: مال خود را سپر جان خود قرار بده و جان خود را سپر دین خود. و حذیفه بن یمان نیز با (عثمان) مدارا (تقیه) می‌کرد، به او گفتند تو منافق هستی. پاسخ داد: چنین نیست؛ من قسمتی از دین خود را فروختم تا بقیه را حفظ نمایم؛ زیرا می‌ترسیدم تمام دینم از دست برود. این‌روایت نشان می‌دهد که تقیه، خوار شدن نیست. و نیز نشان می‌دهد که اگر شخص می‌ترسد که تمامی اموالش از دستش برود، می‌تواند قسمتی از مال خود را برای دفاع از بقیه آن بدهد.»

محمد بن اسماعیل بخاری

محمد بن اسماعیل بخاری (متوفای۲۵۶ هـ) از آن دسته کسانی است که از تقیه (به همان دلیلی که ذکر شد) با عنوان «اکراه» یاد کرده و کتابی را به همین مساله اختصاص داده است. وی در اول کتابش می‌نویسد:
«کتاب الاکراه وَقَوْلُ اللَّهِ تَعَالَی (اِلاَّ مَنْ اُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاِیمَانِ وَلَکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْرًا فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ)
وَقَالَ (اِلاَّ اَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاهً) وَهْیَ تَقِیَّهٌ وَقَالَ (اِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِکَهُ ظَالِمِی اَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِیمَ کُنْتُمْ قَالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الاَرْضِ) اِلَی قَوْلِهِ (عَفُوًّا غَفُورًا) وَقَالَ (وَالْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا اَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْیَهِ الظَّالِمِ اَهْلُهَا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ نَصِیرًا) فَعَذَرَ اللَّهُ الْمُسْتَضْعَفِینَ الَّذِینَ لاَ یَمْتَنِعُونَ مِنْ تَرْکِ مَا اَمَرَ اللَّهُ بِهِ، وَالْمُکْرَهُ لاَ یَکُونُ اِلاَّ مُسْتَضْعَفًا غَیْرَ مُمْتَنِع مِنْ فِعْلِ مَا اُمِرَ بِهِ.
وَقَالَ الْحَسَنُ التَّقِیَّهُ اِلَی یَوْمِ الْقِیَامَهِ. وَقَالَ ابْنُ عَبَّاس فِیمَنْ یُکْرِهُهُ اللُّصُوصُ فَیُطَلِّقُ لَیْسَ بِشَیْء، وَبِهِ قَالَ ابْنُ عُمَرَ وَابْنُ الزُّبَیْرِ وَالشَّعْبِیُّ وَالْحَسَنُ. وَقَالَ النَّبِیُّ صلی الله علیه وسلم «الاَعْمَالُ بِالنِّیَّهِ».

[۱۲۱] بخاری جعفی، محمد بن اسماعیل، صحیح البخاری، ج۹، ص۱۹.

کتاب اکراه: (ادله مربوط به این باب: کلام خداوند که فرموده است: «اِلاَّ مَنْ اُکْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالاِیمَانِ وَلَکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْرًا فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ»
و نیز این کلام خداوند که فرموده است: «اِلاَّ اَنْ تَتَّقُوا مِنْهُمْ تُقَاهً» و مقصود از آن تقیه است.
و نیز کلام خداوند که فرموده است: «اِنَّ الَّذِینَ تَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِکَهُ ظَالِمِی اَنْفُسِهِمْ قَالُوا فِیمَ کُنْتُمْ قَالُوا کُنَّا مُسْتَضْعَفِینَ فِی الاَرْضِ… عَفُوًّا غَفُورًا»
و نیز کلام خداوند که فرموده است: «وَالْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا اَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْیَهِ الظَّالِمِ اَهْلُهَا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ وَلِیًّا وَاجْعَلْ لَنَا مِنْ لَدُنْکَ نَصِیرًا»
در این آیات مستضعفین را که نمی‌توانند آنچه را خداوند دستور داده است انجام دهند معذور می‌داند؛ و کسی که او را مجبور به انجام کاری نمایند نیز مستضعف است و نمی‌تواند آنچه را خداوند به او دستور داده انجام دهد.
حسن نیز گفته است: تقیه تا روز قیامت ادامه خواهد داشت.
ابن‌عباس نیز گفته است اگر دزدها کسی را مجبور کنند که زنش را طلاق دهد، طلاق وی صحیح نیست. ابن‌عمر و ابن‌زبیر و شعبی و حسن نیز چنین گفته‌اند.
و رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نیز فرموده‌اند: کارها با نیت‌ها (سنجیده می‌شوند)»

جصاص

احمد بن علی جصاص (متوفای۳۷۰هـ) در تفسیر آیه اکراه می‌گوید:
«قوله تعالی (من کفر بالله من بعد ایمانه الا من اکره وقلبه مطمئن بالایمان) روی معمر عن عبدالکریم عن ابی عبید بن محمد بن عمار بن یاسر …فان اعجلوه عن الرویه ولم یخطر بباله شیء وقال ما اکره علیه او فعل لم یکن کافرا اذا کان قلبه مطمئنا بالایمان.»

[۱۲۲] جصاص، احمد بن علی، احکام القرآن، ج۵، ص۱۳، تحقیق:محمد الصادق قمحاوی، ناشر:دار احیاء التراث العربی – بیروت – ۱۴۰۵ه.

«کلام خداوند که فرموده است «من کفر بالله من بعد ایمانه الا من اکره وقلبه مطمئن بالایمان» در این زمینه از نوه عمار یاسر روایت شده است که گفت: مشرکان، عمار و گروهی را گرفته و ایشان را شکنجه می‌کردند؛ تا اینکه بعضی از خواسته‌های کفار را انجام دادند؛ سپس نزد رسول خدا رفته و آن را برای حضرت بازگو کردند؛ فرمود: قلبت چگونه بود؟ پاسخ داد: با ایمان محکم شده بود. حضرت فرمود: اگر دوباره چنین کردند تو نیز دوباره همین کار را انجام ده.
ابوبکر گفته است: جواز تظاهر و گفتن کلمات شرک‌آمیز در هنگام اجبار است؛ و اجبار این کار را جایز می‌نماید.
در این هنگام اگر به ذهن وی خطور کرد که با گفتن جمله‌ای قصد چیز دیگری داشته باشد، باید این کار را بکند؛ ولی اگر در هنگامی که کنایه گفتن به ذهن وی خطور کرد اما آن را انجام نداد وی کافر است.
محمد بن حسن گفته است اگر کفار او را وادار کردند که به محمد دشنام دهد، در این هنگام به ذهن وی خطور کرد که محمدی دیگر (غیر از پیامبر) را دشنام دهد اما چنین نکرد و قصد دشنام به رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را نمود، کافر است؛ و همچنین اگر به او گفته شود که به این صلیب سجده کن؛ اما به ذهن وی بیاید که برای خدا سجده نماید اما چنین ننمود و قصد سجده برای صلیب را کرد او کافر است؛ اما اگر به او فرصت فکر کردن ندادند و آنچه که وی را به آن وادار کردند گفت و یا انجام داد کافر نیست، اگر قلبش با ایمان محکم شده باشد.»

ابن‌بطال

ابن‌بطال (متوفای۴۴۹هـ) ابن‌بطال در شرح صحیح بخاری می‌نویسد:
«اجمع العلماء علی ان من اکره علی الکفر حتی خشی علی نفسه القتل انه لا اثم علیه ان کفر وقلبه مطمئن بالایمان، ولا تبین منه زوجته، ولا یحکم علیه بحکم الکفر؛

[۱۲۳] ابن‌بطال بکری قرطبی، علی بن خلف، شرح صحیح البخاری، ج۸، ص۲۹۱، تحقیق:ابو تمیم یاسر بن ابراهیم، ناشر:مکتبه الرشد – السعودیه/ الریاض، الطبعه:الثانیه، ۱۴۲۳ه – ۲۰۰۳م.

علماء اجماع دارند که اگر کسی وادار به کفر شود تا حدی که بر جان خویش بترسد، اگر (ظاهرا) کافر شود ولی قلب وی با ایمان محکم شده باشد، گناهی بر او نیست و همسر او (به سبب ارتداد) از او جدا نمی‌شود و نمی‌توان حکم کفر را بر او جاری کرد.»

سرخسی

سرخسی حنفی (متوفای۴۸۳ هـ)، فقیه مشهور احناف، در باره مشروعیت تقیه می‌گوید:
«وعن الحسن البصری رحمه الله التقیه جائزه للمؤمن الی یوم القیامه الا انه کان لا یجعل فی القتل تقیه وبه ناخذ والتقیه ان یقی نفسه من العقوبه بما یظهره وان کان یضمر خلافه وقد کان بعض الناس یابی ذلک ویقول انه من النفاق والصحیح ان ذلک جائز لقوله تعالی (الا ان تتقوا منهم تقاه) واجراء کلمه الشرک علی اللسان مکرها مع طمانینه القلب بالایمان من باب التقیه؛

[۱۲۴] سرخسی، محمد بن ابی‌سهل، المبسوط، ج۲۴، ص۴۵، ناشر:دار المعرفه – بیروت۱۴۱۴.

«از حسن بصری روایت شده است که گفت: تقیه برای مؤمن تا روز قیامت جایز است مگر در باره قتل که نباید تقیه نماید. ما نیز همین نظر را داریم؛ تقیه آن است که شخص جان خود را با تظاهر به کاری از مجازات حفظ نماید اگر چه در درون خلاف آن را در نظر داشته باشد. بعضی از مردم این کار را قبول نداشته و آن را نفاق می‌دانند؛ اما درست آن است که این کار جایز است؛ زیرا خداوند در این آیه «الا ان تتقوا منهم تقاه» آن را جایز دانسته است؛ و گفتن کلمات شرک‌آلود بر زبان از روی اجبار با وجود ایمان محکم قلبی از باب تقیه است.»

زمخشری

زمخشری (متوفای۵۳۸ هـ) مفسر و ادیب مشهور اهل‌سنت می‌گوید:
«رخص لهم فی موالاتهم اذا خافوهم والمراد بتلک الموالاه مخالفه ومعاشره ظاهره والقلب مطمئن بالعدواه والبغضاء وانتظار زوال المانع من قشر العصا کقول عیسی صلوات الله علیه کن وسطا وامش جانبا؛

[۱۲۵] جار‌الله زمخشری، محمود بن عمر، الکشاف عن حقائق التنزیل وعیون الاقاویل فی وجوه التاویل، ج۱، ص۳۸۰، تحقیق:عبد الرزاق المهدی، بیروت، ناشر:دار احیاء التراث العربی.

برای مردم جایز است که اگر از کفار ترسیدند با ایشان دوستی کنند و مقصود از این موالات، در باطن مخالفت و در ظاهر دوستی نم

  راهنمای خرید:
  • لینک دانلود فایل بلافاصله بعد از پرداخت وجه به نمایش در خواهد آمد.
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.