پاورپوینت تفسیر عصر تابعان
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت تفسیر عصر تابعان دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت تفسیر عصر تابعان،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت تفسیر عصر تابعان :
پاورپوینت تفسیر عصر تابعان
تابعین نخستین مفسرانی به شمار میروند که پیامبر خدا (صلیاللهعلیهوآلهوسلّم) را ندیده بودند، اما قرآن کریم را برای مردم زمانشان تفسیر میکردند.
تابعین شاگردان صحابهاند و معلومات آنان غالباً به صحابه منتهی میشود.
در دوره تابعین با گسترش دولت اسلامی و حوزههای حکومت و هجرت برخی از اندیشمندان به نواحی گوناگون سرزمین اسلام، حوزههای علوم اسلامی شکل گرفت و پیدایش طبقات مفسران و جریانهای تفسیری به این عصر میپیوندد که مشهورترین آنها مدارس تفسیری مکه، مدینه و عراق میباشد و تفسیر، که از اولین علوم متداول در حوزههای علوم اسلامی است، در این مراکز گسترش یافت.
فهرست مندرجات
۱ – مقدمه
۲ – مدارس تفسیر
۲.۱ – مدرسه مکه
۲.۲ – مدرسه مدینه
۲.۳ – مدرسه کوفه
۲.۴ – مدرسه بصره
۲.۵ – مدرسه شام
۳ – چهرههای بارز تابعان
۴ – معروفترین چهرههای تفسیر
۵ – سعید بن جبیر
۵.۱ – قول کشی درباره سعید
۵.۲ – قول ابونعیم و ابن قتیبه درباره سعید
۵.۳ – عاقبت حجاج
۵.۴ – جایگاه علمی سعید
۵.۴.۱ – قول احمد بن حنبل
۵.۴.۲ – قول ابونعیم و سفیان
۵.۵ – استاد در نگاه سعید
۵.۶ – گزیدههای تفسیر منقول از سعید
۶ – سعید بن مسیب
۶.۱ – قول علمای عامه در مورد ابن مسیب
۶.۲ – قول علمای خاصه در مورد ابن مسیب
۶.۲.۱ – قول کشی
۶.۲.۲ – قول محمد بن قولویه
۶.۲.۳ – قول شیخ مفید و حمیری
۶.۲.۴ – قول کلینی و ابن شهر آشوب
۶.۲.۵ – قول محقق بحرانی
۶.۲.۶ – قول شیخ طوسی و امین
۶.۳ – نمونههایی از تفسیر ابن مسیب
۶.۴ – تفاسیر مختلف اواب در آیه
۶.۵ – اقوال سایر علما در معنای اواب
۶.۶ – مقصود آیه از نگاه ابن مسیب
۶.۷ – معنای لمم در آیه
۶.۸ – معانی دیگر لمم در روایات
۶.۹ – نکته دقیق از اواب
۶.۱۰ – نماز اوابین
۶.۱۱ – حکمتهایی ناب از گفتار ابن مسیب
۶.۱۲ – تعبیر خواب ابن مسیب
۷ – مجاهد بن جبر
۷.۱ – تلاش مجاهد بر یادگیری تفسیر قرآن
۷.۲ – گفتار علمای عامه درباره مجاهد
۷.۳ – دانش و وثاقت مجاهد در تفسیر
۷.۴ – آزاداندیشی مجاهد در تفسیر عقلی
۷.۴.۱ – تفسیر آیه ۶۵ بقره
۷.۴.۱.۱ – قول طبرسی
۷.۴.۱.۲ – قول دقیق زمخشری
۷.۴.۱.۳ – قول فخر رازی
۷.۴.۱.۴ – شاهد صحت تاوبل آیه
۷.۵ – عدم روئیت بصری خداوند
۷.۵.۱ – قول طبری و ذهبی
۷.۶ – آراء فرقه معتزله در مباحث علمی
۷.۷ – معنای کنایهای ناظره
۷.۸ – قول مفسران خاصه بر واژه نظر
۷.۸.۱ – قول شیخ طوسی
۷.۸.۱.۱ – دلایل شیخ طوسی
۷.۹ – دفع شبهه مخالفت با مفسران سلف
۷.۱۰ – تفسیر مجاهد به روایت ابن ابینجیح
۷.۱۰.۱ – اقوال صاحبنظران
۷.۱۰.۱.۱ – قول وکیع بن جراح
۷.۱۰.۱.۲ – اقوال ابن حنبل و ذهبی
۷.۱۰.۱.۳ – اقوال بخاری و ابن تیمیه
۷.۱۱ – چاپ تفسیر مجاهد
۷.۱۲ – جایگاه تفسیر مجاهد در تفسیر طبری
۸ – طاووس بن کیسان
۸.۱ – اقوال علمای عامه در مورد طاووس
۸.۲ – اقوال علمای خاصه
۸.۳ – شهرت محبت به اهل بیت
۸.۴ – وفات ابن کیسان
۸.۵ – داستان ابن کیسان و خلیفه هشام
۸.۵.۱ – موضعگیری شاگرد مکتب اهل بیت
۸.۶ – ماجرای خلیفه و عبدالله بن طاووس
۸.۷ – اختلاف نظر در مرام عبدالله بن طاووس
۸.۸ – رابطه عبدالله با امام صادق
۸.۹ – نظرات خاص ابن کیسان
۸.۱۰ – نقل تفسیر روایی از ابن کیسان
۸.۱۱ – برخورد فرزند طاووس با امویان
۸.۱۲ – تفسیر آیه۲۸ سوره نساء
۸.۱۳ – تفسیری دیگر از ابن کیسان
۹ – عکرِمه
۹.۱ – عکرمه در نگاه علمای اهل سنت
۹.۱.۱ – قول ابن خلکان و ذهبی
۹.۱.۲ – قول عمرو و ابونعیم
۹.۱.۳ – قول ابن سعد درباره عکرمه
۹.۱.۴ – قول شعبی
۹.۱.۵ – قول یزید نحوی
۹.۱.۶ – قول ابن دینار و سفیان ثوری
۹.۱.۷ – قول ابن حجر
۹.۱.۸ – قول ابن جواس
۹.۱.۹ – قول مروزی
۹.۱.۱۰ – قول قتاده و ابن عیینه و ابن مدینی
۹.۱.۱۱ – قول ابن منده و ابن خیثمه
۹.۲ – قول طبری درباره عکرمه
۹.۳ – دورهگردی عکرمه
۹.۴ – اتهامات وارده بر عکرمه
۹.۴.۱ – اتهام اول
۹.۴.۲ – اتهام دوم
۹.۴.۳ – رفع اتهام اول
۹.۴.۳.۱ – دلیل عدم وثاقت عکرمه
۹.۴.۳.۲ – اقوال در ذم و ابرام عکرمه
۹.۴.۳.۳ – نظریه ابن حجر
۹.۴.۳.۴ – قول ابن ابیحاتم
۹.۴.۳.۵ – قول ابن جریر
۹.۴.۳.۶ – نظریه ذهبی
۹.۴.۳.۷ – قول ابن حجر و ابن معین و مروزی
۹.۴.۳.۸ – قول محدثین معاصر
۹.۴.۳.۹ – عکرمه در روایات خاصه
۹.۴.۳.۱۰ – نکات مورد نظر در روایت
۹.۴.۴ – رفع اتهام دوم
۹.۵ – قول علمای خاصه درباره عکرمه
۹.۵.۱ – قول تستری
۹.۵.۲ – قول مجلسی
۹.۵.۳ – قول طبرسی درباره عکرمه
۹.۵.۴ – قول بیهقی
۹.۵.۵ – قول شیخ طوسی
۹.۶ – شیوه عکرمه در تفسیر
۹.۶.۱ – نمونهای از تفسیر عکرمه
۹.۷ – تفاسیر عکرمه در حلیه الاولیاء
۱۰ – عطاء بن ابیرباح
۱۰.۱ – اقوال علمای عمه و خاصه درباره عطاء
۱۰.۱.۱ – قول کشی
۱۰.۱.۲ – قول ابونعیم
۱۰.۱.۳ – اقوال استرآبادی و شافعی
۱۰.۱.۴ – قول ابن سعد درباره عطاء
۱۰.۱.۵ – قول ابن حجر
۱۰.۱.۶ – قول ابن خلکان
۱۰.۱.۷ – قول محمد بن عبدالله
۱۰.۱.۸ – اقوال ابن جریح و ابن کهیل
۱۰.۱.۹ – قول مامقانی
۱۰.۲ – بررسی یک نکته درباره سن عطاء
۱۰.۳ – شفاهی بودن تفسیر عطاء
۱۱ – عطاء بن سائب
۱۱.۱ – اقوال علما درباره عطاء
۱۱.۲ – قول مرحوم خویی
۱۱.۲.۱ – دلیل شیعه بودن عطاء
۱۲ – ابان بن تغلب بن رباح
۱۲.۱ – کرسی تدریس ابان
۱۲.۲ – فتوای ابان به دستور امام صادق
۱۲.۳ – وفات ابان
۱۲.۴ – قول علمای عامه و خاصه درباره ابان
۱۲.۴.۱ – قول شیخ طوسی
۱۲.۴.۱.۱ – قرائت مخصوص ابان
۱۲.۴.۲ – قول ابن ابیمریم
۱۲.۴.۳ – قول نخعی و نوه ابان
۱۲.۴.۴ – قول ابن حجاج
۱۲.۴.۴.۱ – دلیل خردهگیری بر ابان
۱۲.۴.۵ – قول سلیم بن ابوحیه
۱۲.۴.۶ – قول ابن حجر درباره ابان
۱۲.۴.۷ – قول سایر علما
۱۳ – حسن بصری
۱۳.۱ – زندگینامه
۱۳.۲ – توصیف ظاهری حسن بصری
۱۳.۳ – اقوال علما درباره حسن بصری
۱۳.۴ – روایات حسن و تقیه وی
۱۳.۵ – قول سیدمرتضی و سایر علما درباره حسن
۱۳.۶ – گفتار ابن ابیعیاش درباره حسن
۱۳.۷ – وثاقت سلسله راویان حسن
۱۳.۸ – اتهامات وارده بر حسن بصری
۱۳.۸.۱ – تدلیس
۱۳.۸.۱.۱ – قول ابن حجر درباره تدلیس بصری
۱۳.۸.۱.۲ – قول ابوزرعه
۱۳.۸.۱.۳ – قول مدینی
۱۳.۸.۱.۴ – نتیجه اقوال درباره تدلیس بصری
۱۳.۸.۱.۵ – محذوریت حسن درباره اسناد حدیث
۱۳.۸.۲ – انحراف از خط امام
۱۳.۸.۲.۱ – قول طبرسی
۱۳.۸.۲.۲ – قول قطب راوندی
۱۳.۸.۲.۳ – قول ابن ابیالحدید
۱۳.۸.۲.۴ – نتیجه اقوال و آراء درباره حسن
۱۳.۸.۲.۵ – نکته دیگر از اقوال
۱۳.۸.۲.۶ – قول ابرام ابن ابیالحدید
۱۳.۸.۲.۷ – قول ابرام ابن عبدالبر
۱۳.۸.۲.۸ – قول واقدی
۱۳.۸.۲.۹ – قول ابن ابیعیاش
۱۳.۸.۳ – قدری بودن
۱۳.۸.۳.۱ – سوال حجاج در قضا و قدر
۱۳.۸.۳.۲ – پاسخ حسن
۱۳.۸.۳.۳ – پاسخ واصل
۱۳.۸.۳.۴ – پاسخ عمر
۱۳.۸.۳.۵ – پاسخ عامر
۱۳.۸.۳.۶ – عکسالعمل حجاج از پاسخها
۱۳.۸.۳.۷ – قول سیدمرتضی
۱۳.۸.۳.۸ – قول هذلی و ابن حجر
۱۳.۸.۳.۹ – قولی دیگر از سیدمرتضی
۱۳.۸.۳.۱۰ – قول ابن شعبه حرانی
۱۳.۸.۳.۱۱ – قول صدوق
۱۳.۸.۳.۱۲ – گفتاری درباره قدری بودن حسن
۱۳.۸.۳.۱۳ – قول ذهبی
۱۳.۸.۳.۱۴ – قول ابن سعد
۱۳.۸.۳.۱۵ – قول شهرستانی
۱۳.۸.۴ – نظریات بصری در مورد تفسیر
۱۴ – علقمه بن قیس
۱۴.۱ – راویان و مروی عنهای علقمه
۱۴.۲ – حضور وی در جنگ صفین
۱۴.۳ – اقوال علما در مورد علقمه
۱۴.۳.۱ – قول ابن مزاحم
۱۴.۳.۲ – قول خطیب
۱۴.۳.۳ – قول ریاح
۱۴.۳.۴ – قول شعبی
۱۴.۳.۵ – قول ابن سعد درباره علقمه
۱۴.۳.۶ – قول ابووائل
۱۴.۳.۷ – قول شیخ طوسی و برقی
۱۴.۳.۸ – قول علامه
۱۴.۳.۹ – قول کشی
۱۴.۳.۱۰ – قول کلینی
۱۴.۳.۱۱ – قول حرعاملی
۱۵ – محمد بن کعب قرظی
۱۵.۱ – اقوال علما درباره قرظی
۱۵.۱.۱ – قول ابن عون و ابن سعد و ربیعه
۱۵.۱.۲ – قول ابن حجر و ابن سعد و ابن حبان
۱۵.۱.۳ – یک نکته
۱۶ – ابوعبدالرحمان سلمی
۱۶.۱ – اقوال علما درباره سلمی
۱۶.۱.۱ – قول ابن عبدالبر
۱۶.۱.۲ – قول ابن عساکر
۱۷ – مسروق بن اجدع
۱۷.۱ – اقوال علما درباره ابن اجدع
۱۷.۱.۱ – قول شعبی و مدینی
۱۷.۱.۲ – قول ابن حجر درباره مسروق
۱۷.۱.۳ – قول ابن ابیالحدید درباره مسروق
۱۷.۱.۴ – قول ابن دکین
۱۷.۱.۵ – قول ابراهیم و ابن مسعود
۱۷.۱.۶ – ادمه قول ابن ابیالحدید
۱۷.۱.۷ – قول مداینی
۱۷.۱.۸ – قول لیث
۱۷.۱.۹ – قول کشی
۱۷.۱.۱۰ – قول طبری
۱۷.۱.۱۱ – قول شوشتری و ثعلبی
۱۷.۲ – بررسی اتهامات وارده بر مسروق
۱۷.۲.۱ – عدم حضور در جنگها
۱۷.۲.۲ – پیروی از خاندان پیامبر
۱۷.۲.۳ – گفتار عدهای دیگر
۱۷.۲.۳.۱ – دروغ بزرگ
۱۷.۲.۳.۲ – اشتباه در نقل قول
۱۷.۲.۳.۳ – اشتباه اول
۱۷.۲.۳.۴ – اشتباه دوم
۱۷.۲.۳.۵ – اشتباه سوم
۱۷.۲.۴ – مامور معاویه
۱۷.۲.۵ – اخبار ناسازگار
۱۷.۲.۵.۱ – اولین خبر
۱۷.۲.۵.۲ – خبر دوم
۱۷.۲.۵.۳ – خبر سوم
۱۷.۲.۵.۴ – مامور زکات
۱۷.۲.۵.۵ – از فرماندهان معاویه
۱۷.۲.۵.۶ – دلیل دفاع از عثمان
۱۷.۲.۵.۷ – دلیل احترام به عایشه
۱۷.۲.۶ – ذم و ابرام مامقانی از مسروق
۱۸ – اسود بن یزید
۱۸.۱ – گفتار علما در مورد شخصیت اسود
۱۹ – مرّه همدانی
۱۹.۱ – راوی و مرویعنههای مره
۱۹.۲ – گفتار علما درباره وی
۲۰ – عامر شعبی
۲۰.۱ – گفتار علما درباره عامر
۲۱ – عمرو بن شرحبیل
۲۱.۱ – جایگاه علمی عمرو بن شرحبیل
۲۱.۲ – شخصیت فردی عمرو
۲۱.۳ – وفات ابن شرحبیل
۲۱.۴ – قول علما درباره ابن شرحبیل
۲۲ – زید بن وهب
۲۲.۱ – تابعی بزرگ
۲۲.۲ – وثاقت زید بن وهب
۲۲.۳ – اولین جامع خطبههای امیرالمومنین
۲۳ – ابوشعثای کوفی
۲۳.۱ – قول علما درباره سلیم
۲۴ – ابوشعثای ازدی
۲۴.۱ – اقوال علما درباره جابر
۲۵ – اصبغ بن نباته
۲۵.۱ – قول عجلی و ابن حبان و عدی درباره اصبغ
۲۵.۲ – قول مرحوم خویی درباره اصبغ
۲۶ – زرّ بن حبیش
۲۶.۱ – قول علما درباره ابن حبیش
۲۶.۲ – هوادار عثمان
۲۷ – ابن ابیلیلی
۲۷.۱ – قول علما درباره ابن ابیلیلی
۲۸ – عبیده بن قیس بن عمرو سلمانی
۲۸.۱ – قول علما درباره عبیده
۲۹ – ربیع بن انس بکری
۲۹.۱ – اثر تفسیری ربیع
۲۹.۲ – وثاقت ربیع
۳۰ – حارث بن قیس جعفی کوفی
۳۱ – قتاده بن دعامه
۳۱.۱ – قول علما درباره قتاده
۳۱.۲ – هوش و حافظه قتاده از زبان خودش
۳۱.۳ – تسلط قتاده بر آراء اختلاف علمی
۳۱.۴ – تولد و وفات قتاده
۳۱.۵ – داستانی از قتاده در قول کلینی
۳۱.۶ – داستان قتاده با امام باقر
۳۱.۷ – روایت دیگر در مورد قتاده
۳۱.۸ – اثر تفسیری قتاده
۳۲ – زید بن اسلم
۳۲.۱ – قول علما درباره زید بن اسلم
۳۲.۲ – نقل روایت از امامین صادقین
۳۲.۳ – قول مرحوم خویی درباره زید
۳۲.۴ – خردهگیری بر زید
۳۳ – ابوالعالیه
۳۳.۱ – قول علما درباره ابوالعالیه
۳۳.۲ – اثر تفسیری ابوالعالیه
۳۴ – جابر جعفی
۳۴.۱ – راویعنهم و مروی عنههای جابر
۳۴.۲ – اقوال علما درباره جابر
۳۴.۳ – اثر تفسیری جابر
۳۴.۴ – شاگرد امامین صادقین
۳۴.۵ – تأییدیه بر تفسیر جابر
۳۴.۶ – اعتقادات جابر
۳۴.۷ – جابر کاشف اسرار
۳۵ – ارزش تفاسیر تابعان
۳۵.۱ – ضرورت توجه به آراء سلف در تفسیر قرآن
۳۵.۲ – انواع رجوع به آراء تابعین
۳۵.۲.۱ – قول ابن عقیل و شعبه
۳۵.۲.۲ – قائلین به سیره عملی
۳۵.۲.۲.۱ – قول زرکشی
۳۵.۲.۲.۲ – قول ابن عدی
۳۵.۲.۲.۳ – گردآوری تفاسیر صحابه و تابعان
۳۵.۲.۲.۴ – قول ذهبی درباره طبری و رازی
۳۵.۲.۲.۵ – قول سیوطی
۳۵.۲.۲.۶ – قول ابن تیمیه
۳۵.۲.۲.۷ – قول سایر علما درباره مجاهد
۳۵.۲.۲.۸ – شبهه در اعتبار تفاسیر تابعان
۳۵.۲.۲.۹ – قول شعبه و ذهبی در مورد آراء تابعان
۳۵.۲.۲.۱۰ – وجه اعتبار اعتماد به سلف
۳۶ – ویژگی تفسیر تابعان
۳۶.۱ – گستردگی
۳۶.۲ – ثبت و تدوین تفسیر
۳۶.۲.۱ – اقوال علما درباره تدوین تفسیر
۳۶.۳ – اجتهاد و اعمال نظر
۳۶.۳.۱ – نخستین مدسه اجتهاد
۳۶.۳.۲ – دومین مدرسه کوفه در اجتهاد
۳۶.۳.۳ – ذیحق بودن مدارس مکه و کوفه
۳۶.۳.۴ – شخصیت مجاهد در نگاه دیگران
۳۶.۳.۴.۱ – نمونههایی از تفسیر آیات
۳۶.۳.۴.۲ – قول ذهبی درباره اجتهاد مجاهد
۳۶.۳.۴.۳ – آزادی اندیشه در تفسیر عکرمه
۳۶.۳.۴.۴ – قول جصاص و ابن حجر و طوسی
۳۶.۳.۴.۵ – قول حماد
۳۶.۳.۴.۶ – تفسیر ابومسلم
۳۶.۳.۴.۷ – قول فخر رازی اشعری
۳۶.۳.۴.۸ – قول طبری و قرطبی در مورد آیه
۳۶.۳.۴.۹ – قول عبده درباره آیه
۳۶.۳.۴.۱۰ – قول علامه درباره آیه
۳۶.۳.۴.۱۱ – قول دیگر فخر درباره آیه ۲۶۰ سوره بقره
۳۶.۳.۴.۱۲ – دلایل رازی بر مدعای خود
۳۶.۳.۴.۱۳ – دلایل قول مشهور
۳۶.۳.۴.۱۴ – قول فخر درباره آیه خلقت انسان
۳۶.۳.۴.۱۵ – اشکالات فخر بر ظاهر آیه
۳۶.۳.۴.۱۶ – اولین تاویل آیه
۳۶.۳.۴.۱۷ – قول زمخشری درباره آیه امانت
۳۶.۴ – رواج اسرائیلیات
۳۷ – منابع تفسیر در عصر تابعان
۳۷.۱ – قرآن
۳۷.۲ – احادیث پیامبر و اقوال صحابه
۳۷.۳ – در نظر گرفتن اسباب النزول
۳۷.۴ – لغت اصیل عربی فصیح
۳۷.۵ – انواع دانشها
۳۷.۶ – تکیه بر اجتهاد
۳۷.۷ – استناد به پارهای از نصوص کتب عهدین
۳۸ – پانویس
۳۹ – منبع
مقدمه
هنوز دوران صحابه سپری نشده بود که مردانی شایسته پا به میدان نهادند تا در حمل امانت الهی و انجام رسالت اسلامی جای آنان را پر کنند.
ایشان تابعان بودند؛ کسانی که به نیکی از صحابه پیروی کردند و به پیروزی بزرگی دست یافتند.
آنان مردانی بودند که توفیق بهرهگیری از انوار تابناک و سراسر خیر و برکت دوران عهد رسالت را نیافته بودند؛ اما محضر صحابه بزرگوار پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) را مغتنم شمرده، از دانش آنان بهره وافی بردند و در پرتو هدایتشان رهنمون گشتند.
شمار بسیاری از چهرههای بارز صحابه به شهرهای گوناگون پراکنده شدند.
آنان به هر جایی که رخت اقامت میافکندند و یا از آن بار میبستند، همچون ستارگان آسمان و چراغهای ظلمتشکن و پرچمهایی راهبر بودند.
اینگونه بود که تعالیم اسلام منتشر شد و مفاهیم کتاب و سنت در میان مسلمانان گسترش یافت.
مدارس تفسیر
صحابه جلیلالقدر به هر کجا کوچ کردند و در هر کجا از قلمرو بزرگ اسلام اقامت گزیدند، مدرسهای گسترده و مستحکم بنا نهادند و به وسیله آن، معارف کتاب و سنت را گستراندند.
مشهورترین مکتبهای تفسیری که بر اساس آوازه بنیانگذاران آن شهرت یافته از این قرار است:
مدرسه مکه
مدرسه مکه را عبداللّه بن عباس بنا نهاد.
وی در سال ۴۰ پس از شهادت امیر مؤمنان (علیهالسّلام)، که بصره را به مقصد حجاز ترک گفت، این مکتب را پیریزی کرد.
او از طرف امام (علیهالسّلام) والی بصره بود، ولی پس از ایشان هیچ ولایتی را نپذیرفت؛ بر آستانه حرم الهی نشست و در آنجا سرگرم ادای رسالت خود در نشر علوم و معارفی گردید که از امام (علیهالسّلام) آموخته بود. این مکتب تفسیری در تمام طول عمر ابن عباس رواج داشت. فارغ التحصیلان این مدرسه، بزرگترین عالمان آن روزگار جهان اسلام بودند.
این مدرسه و فارغ التحصیلانش در سراسر جهان آوازهای بلند داشتند. آثار نیکوی این مدرسه به عنوان سنتهای مورد قبول در میان مردم قرار گرفت و همچنان باقی است. شاید داناترین تابعان نسبت به معانی قرآن شاگردان ابن عباس و فارغالتحصیلان مدرسه او باشند.
ابن تیمیه میگوید: «داناترین مردم در زمینه تفسیر، اهل مکه هستند؛ زیرا اصحاب ابن عباساند؛ افرادی چون مجاهد، عطاء، عکرمه و دیگران مثل طاووس، ابوشعثاء، سعید بن جبیر و امثال اینان هستند. اصحاب ابن مسعود در کوفه نیز از داناترین مفسرانند؛ از اینروست که از دیگران ممتاز گردیدهاند».
[۱] ابن تیمیه حرانی، احمد بن عبدالحلیم، مقدمه اصول التفسیر، ص۲۴- ۲۳.
مدرسه مدینه
قوام مدرسه مدینه به صحابه موجود در مدینه به ویژه سیّدالقرّاء ابی بن کعب انصاری بود.
ابی از اصحاب عقبه دوم بود و در جنگ بدر و دیگر جنگهای پیامبر حضور داشت. پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) خطاب به او گفت: «علم، گوارایت باد ای ابومنذر!».
وقتی پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) به مدینه آمد، ابی نخستین کسی بود که برای پیامبر کتابت نمود و هر گاه حضور نداشت پیامبر به زید بن ثابت دستور میداد که بنویسد. در میان اصحاب پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) قرائت او از همه بهتر بود.
وی از کسانی است که قرآن را در زمان پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) به صورت حفظ و پس از وفات وی به صورت تالیف گردآوری نمودند.
ابیّ تمام وقت خود را صرف تعلیم قرائت قرآن نمود، در حالی که دیگر صحابه چنین نکردند؛ از اینرو مسؤولیت املاء را برای گروه یکسان سازی قرآنها در زمان عثمان عهدهدار شد که به هنگام اختلاف به او مراجعه میکردند. وی به سال ۳۰ در زمان خلافت عثمان دیده از جهان فرو بست.
مدرسه کوفه
این مدرسه را صحابی بزرگ عبداللّه بن مسعود پایهگذاری کرد. ابن مسعود به پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) وابسته بود و خادم او بود و بر دست او پرورش یافت.
حذیفه میگوید: «نزدیکترین مردم به پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) در مقام راهنمایی، ارشاد و موضعگیری، ابن مسعود است».
صحابه پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) میدانستند که ابن ام عبد (ابن مسعود) از نزدیکترین بندگان به خداست؛ نخستین کسی است که آشکارا در جمع قریش قرآن خواند و در راه خدا آزارها دید و شکیبایی نمود.
او در دو هجرت (هجرت به حبشه و مدینه) حضور داشت و در تمام جنگهای پیامبر شرکت نمود.
وی در زمان خلافت عمر به عنوان معلم و مربی به کوفه آمد تا اینکه در سال ۳۱ عثمان او را احضار کرد و در همان سال وفات یافت. ابوالدرداء هنگام شنیدن خبر وفات وی گفت: «پس از او، دیگر کسی همانند او نیست».
شمار بسیاری به دست او تربیت یافتند که از جمله ایشان برخی از تابعان همچون علقمه بن قیس نخعی، ابووائل شقیق بن سلمه اسدی کوفی، اسود بن یزید نخعی، مسروق بن اجدع، عبیده بن عمرو سلمانی، قیس بن ابیحازم و دیگران هستند. همچنان که در گذشته ذکر کردیم، مدرسه کوفه پس از مکه، مهمترین مدرسه از نظر گستردگی در تعلیم و تعلم معانی قرآن و فقه و حدیث بود.
مدرسه بصره
این مدرسه را عبداللّه بن قیس معروف به ابوموسی اشعری (متوفای ۴۴) بنیان نهاد.
او به سال ۱۷ که عمر مغیره را از ولایت بصره عزل کرد، به عنوان والی وارد آن شهر گردید.
عثمان نیز ابتدا او را ابقا و پس از مدتی بر کنار کرد و او به کوفه رفت.
عثمان وقتی سعید را از ولایت کوفه عزل کرد، ابوموسی را به این مهم گمارد.
امیر مؤمنان (علیهالسّلام) او را عزل کرد، چه اینکه به سبب دوستی دیرینهای که بین او و معاویه بود، با معاویه رابطه پنهانی داشت. این نکته از وصیت معاویه به پسرش یزید درباره ابوبرده فرزند ابوموسی اشعری روشن میشود.
[۲] ابن منیع، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۸۳.
ابوموسی از امیر مؤمنان (علیهالسّلام) فاصله گرفته بود و در جنگ صفین هنگامی که به عنوان حکم برگزیده شد، رسوایی او آشکار گردید. هموست که نخست به اهل بصره فقه و قرائت قرآن آموخت.
ابن حجر میگوید: «تعدادی از تابعان و اتباع آنان، به دست او تربیت شدند».
[۳] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۵، ص۳۶۲.
حاکم از ابورجاء چنین نقل کرده است: «قرآن را از ابوموسی اشعری در این مسجد -یعنی مسجد بصره- آموختیم؛ ما حلقهوار مینشستیم؛ چنانکه گویی اکنون او را در حالی که در دو لباس سفید است میبینم».
[۴] حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک علی الصحیحین، ج۲، ص۲۴۰.
در مکتب تفسیری او انحراف شدیدی وجود داشت و پس از او در بصره، زمینه برای رشد بسیاری از بدعتها و انحرافات فکری و عقیدتی به ویژه در مسائل اصول دین و امامت و عدل فراهم شد.
محمد بن عبدالکریم شهرستانی میگوید: «از اتفاقات عجیبی که من شنیدم این است که ابوموسی اشعری (متوفای ۴۴) درست همان مطالبی را عنوان میکرد که نوهاش ابوالحسن اشعری (متوفای ۳۲۴) در مذهبش بیان میداشت.
-همچنین میگوید:- میان عمرو بن عاص و ابوموسی گفتوگویی رخ داد: عمرو گفت: از کجا کسی را بیابم که از خدا به سوی او شکایت برم؟ ابوموسی گفت: من آن داور هستم. عمرو گفت: آیا خداوند چیزی را بر من مقدر میگرداند و سپس مرا به سبب انجام دادن آن عقاب میکند؟ ابوموسی گفت: آری. عمرو گفت: چرا؟ گفت: چون پروردگارت به تو ستم روا نمیدارد! عمرو ساکت شد و نتوانست پاسخی دهد!».
[۵] شهرستانی، محمد، الملل و النحل، ص۱۰۶.
ابوموسی مساله جبر در تکلیف را مطرح ساخت که جاهلیت عرب بر آن باور بودند، و بدینجهت عمرو نتوانست پاسخی بدهد.
ابن ابیالحدید، ابوبرده فرزند ابوموسی اشعری را در زمره دشمنان و بدگویان امیر مؤمنان (علیهالسّلام) میشمرد و مینویسد: «این کینه را مستقیما از پدر به ارث برده و در او ریشه دوانیده است و جنبه جانبی و عارضی ندارد».
[۶] ابن ابیالحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۹۹.
مدرسه شام
بنیانگذار مدرسه شام ابوالدرداء عویمر بن عامر خزرجی انصاری است. او از برجستگان و فقیهان و حکیمان صحابه بود. در جنگ بدر اسلام آورد و در جنگ احد شرکت جست و در آنجا نمودی چشمگیر داشت.
روایت شده است که پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) درباره او در جنگ احد فرمود: «عویمر سوارکار خوبی است». نیز فرمود: «او حکیم امت من است».
در ایام خلافت عمر متصدی امر قضاوت در دمشق گردید و در روزگار عثمان به سال ۳۲ درگذشت.
از صحابه بزرگ، تنها ابودرداء و بلال بن رباح -مؤذن معروف پیامبر که در طاعون عمواس، در سال ۲۰ وفات یافت و در حلب دفن شد- و واثله بن اسقع وارد دمشق شدند.
واثله آخرین فرد از صحابه پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) بود که در دمشق -در سال ۸۵- در روزگار خلافت عبدالملک بن مروان وفات یافت.
در مدرسه شام به دست ابودرداء شماری از تابعان بزرگ؛ همچون سعید بن مسیب، علقمه بن قیس، سوید بن غفله، جبیر بن نفیر، زید بن وهب، ابوادریس خولانی و دیگران، تربیت شدند.
ابوالدرداء از سرسپردگان استوار بر خط ولایت آل رسول (علیهمالسّلام) بود که هیچ طوفانی او را متزلزل نساخت.
مرحوم صدوق در «امالی» از هشام بن عروه بن زبیر و او از پدرش نقل کرده است که گفت: «در مسجد مدینه به صورت دایرهوار نشسته بودیم و درباره اهل بدر و بیعت رضوان گفتوگو میکردیم.
ابوالدرداء گفت: ای قوم! آیا شما را از شخصی که از نظر مالی کمترین و در مقام ورع، پرهیزگارترین و در زمینه عبادت، کوشاترین مردم است خبر دهم؟ گفتند: چه کسی؟ گفت: او امیر مؤمنان علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) است!
عروه میگوید: به خدا سوگند! ابوالدرداء این سخن را نگفت مگر اینکه تمام اهل مجلس از او روی برگرداندند؛ سپس مردی از انصار با تاسف رو به سوی او کرد و گفت: عویمر! سخنی گفتی که هیچ کس از همان آغاز از تو نپذیرفت! ابوالدرداء گفت: ای مردم! من آنچه دیدهام میگویم؛ هر یک از شما نیز آنچه دیده است بگوید… آنگاه بار دیگر بیان خود را درباره عبادت امیر مؤمنان و گریههای آن حضرت در هنگام شب -موقعی که همه مردم در خوابند- آغاز کرد»
[۷] مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۱، ص۱۱، به نقل از امالی صدوق.
[۸] صدوق، محمد بن علی، امالی، ص۱۳۷.
چهرههای بارز تابعان
یادآور شدیم که شمار بسیاری از پیشگامان دانش، در خیزشی سترگ، به تحصیل علم و کسب معارف دین اقدام کردند و چون در کسب فیض از انوار عهد رسالت بهطور مستقیم محروم شده بودند، به درگاه چهرههای علمی صحابه روی آوردند و دانش را از آنان فرا گرفتند و میان مردم منتشر ساختند؛
از اینرو آنان تنها واسطه و حلقه اتصال میان منابع نخستین دانش و همه امتند و نه تنها در زمان خودشان بلکه برای همه ادوار و تمام اعصار، حاملان پرچم هدایت اسلام به شمار میروند.
اینان افراد سرشناسی هستند که به شمار در نمیآیند و به سان ستارگان درخشان آسمان دامنه تعلیم و تربیت را در سراسر جهان اسلام و اطراف و اکناف آن گستراندند. در اینجا تنها به بررسی چهرههای بارز و آنان که در بین مردم به آموزش و نشر علوم و بیان معارف قرآن شهرت یافتند بسنده میکنیم.
اینان در مدارس تفسیری معروف به ویژه مدرسه ابن عباس در مکه، پرورش یافتند.
معروفترین چهرههای تفسیر
۱- سعید بن جبیر ۲- سعید بن مسیب ۳- مجاهد بن جبر ۴- طاووس بن کیسان ۵-عکرمه غلام ابن عباس ۶- عطاء بن ابیرباح ۷- عطاء بن سائب ۸- ابان بن تغلب ۹- حسن بصری ۱۰- علقمه بن قیس ۱۱- محمد بن کعب قرظی ۱۲- ابوعبدالرحمان سلمی ۱۳- مسروق بن اجدع ۱۴- اسود بن یزید نخعی،
۱۵- مرّه همدانی ۱۶- عامر شعبی ۱۷- عمرو بن شرحبیل ۱۸- زید بن وهب ۱۹- ابوشعثاء کوفی ۲۰- ابوشعثاء ازدی ۲۱- اصبغ بن نباته ۲۲- زرّ بن حبیش ۲۳- ابن ابیلیلی ۲۴- عبیده بن قیس ۲۵- ربیع بن انس ۲۶- حارث بن قیس ۲۷- قتاده بن دعامه ۲۸- زید بن اسلم ۲۹- ابوالعالیه ۳۰- جابر جعفی
سعید بن جبیر
ابوعبداللّه یا ابومحمد اسدی کوفی و در اصل حبشی؛ چهرهای تیره با خصلتهایی پسندیده و تابناک بود.
وی از بزرگان تابعان و از پیشوایان ایشان در فقه و حدیث و تفسیر به شمار میآید. قرائت قرآن را نزد ابن عباس آموخت و تفسیر قرآن را از
وی دریافت نمود؛ در بیشتر موارد نیز از او روایت کرده است.
او عمر خویش را در دانشاندوزی و فراگیری قرآن گذراند تا اینکه چهرهای بارز شد و پیشوای مردم گردید.
ابوالقاسم طبری میگوید: «وی ثقه، حجت و امام مسلمانان است و ارباب حدیث و تفسیر همگی بر وثاقت او اتفاق نظر دارند».
او به هنگام شهادتش با طاغوت زمان خویش، حجاج بن یوسف ثقفی، مناظرهای کرد که بیانگر قدرت ایمان و صلابت و ثبات او بر ولایت اهل بیت (علیهمالسّلام) است. حجاج او را در سال ۹۵ در سن ۴۹ سالگی به طرز فجیعی به شهادت رساند.
کشّی از امام صادق (علیهالسّلام) روایت میکند که فرمود: «سعید بن جبیر به علی بن الحسین اقتدا میکرد و حضرت هم او را میستود و حجاج به سبب همین بود که او را شهید کرد. او در راه حق مستقیم و استوار بود».
قول کشی درباره سعید
«کشی مینویسد: «وقتی سعید بر حجاج وارد شد، حجاج به او گفت: تو شقیّ فرزند شکسته هستی (معکوس نام «سعید بن جبیر» است). در پاسخ گفت: مادرم اسم مرا بهتر میداند. گفت: نظر تو در مورد فلان و فلان چیست؟ آیا بهشتیاند یا دوزخی؟ گفت: اگر به بهشت وارد شدی خواهی دانست چه کسی در بهشت است و اگر به جهنم درآمدی اهل آن را دیده، خواهی دانست چه کسانی آنجایند. گفت: نظر تو درباره خلفا چیست؟» گفت: من بر کار آنان گمارده نشدم.
گفت: کدام را بیشتر دوست داری؟ گفت: آنکه خداوند از او خشنودتر است، گفت: کدام یک از آنان چنین وصفی دارد؟ گفت: این مطلب را کسی داند که بر سرّ و نجوای ایشان آگاه است. گفت: از راستگویی به من سر باز میزنی؟ گفت: آری، دوست ندارم که به تو دروغ بگویم».
[۹] طوسی، محمد بن حسن، الرجال، (مؤسسه آل البیت) ج۱، ص۳۳۶- ۳۳۵، چاپ نجف، شماره ۱۹۰.
[۱۰] طوسی، محمد بن حسن، الرجال، (مؤسسه آل البیت) ج۱، ص۱۱۰، چاپ نجف، شماره ۵۵.
در کتب علمای امامیه
[۱۱] ر. ک:امینی، سیدمحسن، اعیان الشیعه، ج۷، ص۲۳۶- ۲۳۴.
[۱۲] قمی، عباس، سفینه البحار، ج۴، ص۱۵۵.
[۱۳] ابن شهرآشوب، محمد بن علی، مناقب، ج۴، ص۱۷۶.
و نیز در سایر مصنفات رجالی و غیر آن از او به نیکی یاد شده است.
[۱۴] ر. ک:ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله، حلیه الاولیاء، ج۴، ص۳۱۰- ۲۷۲.
[۱۵] ابن خلکان، احمد بن محمد، وفیات الاعیان، ج۲، ص۳۷۴- ۳۷۱، شماره ۲۶۱.
[۱۶] ابن قتیبه دینوری، عبدالله بن مسلم، المعارف، ص۱۹۷.
[۱۷] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۴، ص۱۴- ۱۱.
قول ابونعیم و ابن قتیبه درباره سعید
ابونعیم اصفهانی از خلف بن خلیفه و او از پدرش نقل میکند که گفت: «من شاهد قتل سعید بن جبیر بودم؛ وقتی سرش جدا شد، شنیدم گفت: لا اله الا اللّه، لا اله الا اللّه» و سومین بار را نتوانست به پایان برساند».
[۱۸] ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله، حلیه الاولیاء، ج۴، ص۲۹۰.
ابن قتیبه میگوید: «حجاج دستور داد تا او را گردن زدند؛ سرش بر روی زمین افتاد و میغلتید در حالی که میگفت: «لا اله الا اللّه» و این کار ادامه داشت تا اینکه حجاج به شخصی دستور داد پایش را بر دهان او نهد و او ساکت شد».
عاقبت حجاج
حجاج پس از این کار، بیش از یک سال دوام نیاورد و پس از ریختن خون پاک او دیگر نتوانست خون کسی را بریزد.
هنگامی که مرگ حجاج فرا رسید مکرر میگفت: مرا با سعید بن جبیر چه کار بود. این جمله را در حالی میگفت که بیهوش میشد و باز به هوش میآمد؛ او را در خواب میدید که یقه او را گرفته، میگوید: ای دشمن خدا، به کدام گناه مرا کشتی؟ و او فریادزنان از خواب میپرید و میگفت: مرا با سعید چه کار بود.
ابن خلکان این مطلب را در «وفیات الاعیان» آورده است.
جایگاه علمی سعید
او نزد ابن عباس تعلم یافت و در راه دانشاندوزی ملازم او بود؛ از اینرو ابن عباس به او اجازه نقل حدیث داد و گفت: «برای مردم نقل حدیث کن». او در حالی که طفره میرفت گفت: «با وجود شما چگونه حدیث نقل کنم!».
در روایت دیگری است: «در حالی که شما حضور داشته باشید؟» ابن عباس گفت: «آیا این از نعمتهای خداوند بر تو نیست که حدیث نقل کنی و من شاهد آن باشم؟ که اگر صواب گویی، چه بهتر و اگر خطا روی، به تو بیاموزم!».
قول احمد بن حنبل
احمد بن حنبل میگوید: «حجاج، سعید بن جبیر را به قتل رساند؛ در هنگامی که بر روی زمین کسی نبود که محتاج علم او نباشد!».
[۱۹] ابن خلکان، احمد بن محمد، وفیات الاعیان، ج۲، ص۳۷۴- ۳۷۱، شماره ۲۶۱.
[۲۰] ر. ک:ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله، حلیه الاولیاء، ج۴، ص۲۷۳.
قول ابونعیم و سفیان
این مطلب را ابونعیم از عمرو بن میمون و او از پدرش نیز نقل کرده است. هر گاه اهل کوفه نزد ابن عباس میآمدند و از او فتوا میخواستند، میگفت: «مگر ابن ام الدهماء -یعنی سعید بن جبیر- در میان شما نیست؟». یحیی بن سعید میگوید: «مرسلات «مقصود از «مرسلات» احادیثی است که بدون سند نقل کنند.» ابن جبیر از مرسلات عطاء و مجاهد در نزد من بهتر است.
سفیان، سعید را بر ابراهیم نخعی از نظر علمی ترجیح میداد. او از مجاهد و طاووس داناتر بود».
[۲۱] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۴، ص۱۴- ۱۱.
استاد در نگاه سعید
سعید استاد خود را بسیار گرامی میداشت. او میگوید: «وقتی من از ابن عباس سماع حدیث میکردم، اگر به من اجازه میداد سر او را میبوسیدم».
[۲۲] ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله، حلیه الاولیاء، ج۴، ص۲۸۳.
گزیدههای تفسیر منقول از سعید
ابونعیم گزیدههای تفاسیر منقول از سعید بن جبیر را گردآوری کرده و برای آن فصلی گشوده و با عنوان «آثار سعید در تفسیر» آورده است.
[۲۳] ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله، حلیه الاولیاء، ج۴، ص۲۸۳ به بعد.
او درباره آیه «رَبِّ اِنِّی لِما اَنْزَلْتَ اِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ؛
[۲۴] قصص/سوره۲۸، آیه۲۴.
پروردگارا! من به هر خیری که به سویم بفرستی سخت نیازمندم». که از زبان حضرت موسی (علیهالسّلام) در قرآن، حکایت شده است، از سعید نقل میکند که گفت: «او [موسی] در آن روز به یک نیمه خرما نیازمند بود».
و درباره آیه «اَمْثَلُهُمْ طَرِیقَهً؛
[۲۵] طه/سوره۲۰، آیه۱۰۴.
گفت: «یعنی از نظر عقلی برجستهترند».
[۲۶] ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله، حلیه الاولیاء، ج۴، ص۲۸۸.
سعید بن مسیب
ابونعیم اصفهانی میگوید: «ابومحمد، سعید بن مسیب بن حزن مخزومی از کسانی است که امتحان داد و در امتحان الهی سربلند درآمد، و در راه خدا هرگونه سرزنش ناروایی را تحمل کرد.
شخصی عابد، حاضر در جماعت، عفیف و قناعتپیشه بود؛ چنانکه اسمش گویاست به وسیله انجام طاعات سعادتمند گردید و از گناهان و نارواییها دوری گزید».
[۲۷] ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله، حلیه الاولیاء، ج۲، ص۱۶۱، شماره ۱۷۰.
قول علمای عامه در مورد ابن مسیب
ابن مدینی میگوید: «من در میان تابعان کسی به گستره علمی سعید بن مسیب نمیشناسم. -همو میگوید:- اگر سعید بگوید سنت چنین است، به آن بسنده کن. او در نزد من گرامیترین تابعان است».
ابوحاتم میگوید: «در میان تابعان از او بزرگوارتر یافت نمیشود».
سلیمان بن موسی میگوید: «او دانشمندترین تابعان است».
ابوزرعه میگوید: «او مدنی، قرشی، ثقه و پیشواست».
قتاده میگوید: «من هرگز کسی را داناتر از او به حلال و حرام ندیدهام».
ابن شهاب میگوید: «عبداللّه بن ثعلبه به من گفت: اگر طالب این علم (فقه) هستی، به سراغ این شیخ، سعید بن مسیب برو».
عمرو بن میمون بن مهران از پدرش نقل میکند که گفت: «وارد مدینه شدم و سراغ داناترین شخص شهر را گرفتم؛ به سوی سعید بن مسیّب راهنماییام کردند».
مکحول میگوید: «سراسر زمین را در طلب علم گشتم، ولی با داناتر از او برخورد نکردم».
احمد بن حنبل میگوید: «مرسلات سعید بن مسیب جملگی صحیحاند، ما صحیحتر از مرسلات او سراغ نداریم».
شافعی میگوید: «ارسال ابن مسیب نزد ما حسن است».
[۲۸] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۴، ص۸۸- ۸۴.
«مراد از «حسن» مورد قبول بودن است.»
ابن خلکان میگوید: «سعید بن مسیب بزرگ تابعان و از افراد طراز اول بود. او حدیث و فقه و زهد و عبادت و وارستگی را در خود جمع کرده و یکی از
فقهای هفتگانه مدینه بود. وی به سال ۱۵ به دنیا آمد و در سال ۹۵ در گذشت».
[۲۹] ابن خلکان، احمد بن محمد، وفیات الاعیان، ج۲، ص۳۷۵، شماره ۲۶۲.
ابن سعد کاتب واقدی از امام باقر (علیهالسّلام) روایت میکند که فرمود: «از پدرم علی بن الحسین شنیدم فرمود: سعید بن مسیب داناترین مردم سبت به شناخت آثار گذشتگان و در رای خود فقیهترین ایشان است».
ابن سعد در «طبقات» زندگینامه مفصلی برای او نقل کرده و در آن از احوال و سرگذشت شگفتانگیز او مطالب فراوانی آورده است.
[۳۰] ابن منیع، محمد بن سعد، الطبقات، ج۵، ص۱۰۶- ۸۹.
قول علمای خاصه در مورد ابن مسیب
علاوه بر اینها روایاتی در مدح و ستایش او از علمای امامیه رسیده است.
نخستین برجستگی او این است که دستپرورده امیر مؤمنان (علیهالسّلام) است؛ آن حضرت او را بنا به وصیت جدش «حزن» در دامن خویش پروراند. او در میان خاندان دانش و پیراستگی رشد کرد و بزرگ شد.
همچنین از مخلصترین اصحاب امام علی بن الحسین زینالعابدین (علیهالسّلام) گردید و یکی از اوتاد پنجگانهای شد که -بنا به گزارش فضل بن شاذان- در راه دین استوار و ثابت قدم ماندند.
فضل میگوید: «در روزگار علی بن الحسین در آغاز امامت وی و پیوستن به وی پنج نفر بیشتر نبودند: سعید بن جبیر، سعید بن مسیب، محمد بن جبیر بن مطعم، یحیی بن امطویل و ابوخالد کابلی».
وی درباره امام سجاد (علیهالسّلام) معتقد بود که دارای نفس زکیهای است که نظیر نداشته و نخواهد داشت. نیز اعتقاد داشت که امام بهسان داوود قدیس است که کوهها همراه او صبح و شام، تسبیح میگویند.
[۳۱] ص/سوره۳۸، آیه۱۸.
قول کشی
کشّی به نقل از زهری از سعید بن مسیب روایت میکند که گفت: «مردم تا هنگامی که علی بن الحسین زینالعابدین از مکه خارج نمیشد، بیرون نمیرفتند.
حضرت از شهر بیرون شد و من همراه وی بیرون رفتم. در یکی از باراندازها فرود آمد و دو رکعت، نماز گذارد و در سجده خود تسبیحی گفت که همه کائنات با او تسبیح گفتند. ما از وحشت فریاد برآوردیم.
حضرت سر از سجده برداشت و فرمود: سعید! آیا ترسیدی؟ گفتم: آری ای پسر رسول خدا. فرمود: این تسبیح اعظم است که پدرم از جدم رسول خدا برایم نقل فرموده است؛ تسبیحی است که با انجام آن گناهی در پرونده انسان نمیماند. عرضه داشتم: پس به من بیاموز…»
قول محمد بن قولویه
نیز از محمد بن قولویه از اسباط بن سالم از امام کاظم (علیهالسّلام) حدیثی نقل کرده است که امام، طی آن، حواریون پیامبر و ائمه را برشمردند و در ضمن آن، جبیر بن مطعم، یحیی بن امطویل، ابوخالد و سعید بن مسیّب را از حواریون امام زینالعابدین (علیهالسّلام) شمردند. «حواری از حوار مشتق است، به معنای صاحب سرّ و رازدار.»
همچنین از محمد بن قولویه از ابومروان از امام باقر (علیهالسّلام) روایت میکند که فرمود:
از علی بن الحسین شنیدم که میفرمود: «سعید بن مسیب داناترین مردم به احادیث پیشینیان و فقیهترین ایشان در زمان خودش بود».
[۳۲] طوسی، محمد بن حسن، اختیار معرفه الرجال، (مؤسسه آل البیت) ج۱، ص۳۳۳.
[۳۳] طوسی، محمد بن حسن، اختیار معرفه الرجال، (مؤسسه آل البیت) ج۱، ص۳۳۵- ۳۳۲.
این حدیث با اختلافی در عبارت پایانی: «افقههم فی رایه» به روایت ابن خلکان از ابومروان نیز گذشت.
قول شیخ مفید و حمیری
شیخ مفید از ابویونس محمد بن احمد روایت میکند که گفت: «پدرم و تعداد زیادی از اصحاب ما -امامیه- برایم روایت کردهاند: جوانی از قریش نزد سعید بن مسیّب بود که علی بن الحسین وارد شد، جوان قریشی به سعید گفت: این شخص کیست؟ پاسخ داد: او سیدالعابدین، علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب است».
[۳۴] شیخ مفید، محمد بن نعمان، الارشاد، ج۲، ص۱۴۵.
همچنین حمیری از بزنطی روایت میکند که گفت: نزد امام رضا (علیهالسّلام) از قاسم بن محمد بن ابیبکر، دایی پدرش و سعید بن مسیّب، نامی به میان آمد؛ حضرت فرمود: «آنان بر این امر (ولایت اهل بیت) استوار بودند».
[۳۵] حمیری، عبدالله بن جعفر، قرب الاسناد، ج۱، ص۳۵۸.
قول کلینی و ابن شهر آشوب
ثقهالاسلام کلینی در باب «مولد الصادق» از اسحاق بن جریر روایت کرده است که گفت: حضرت صادق (علیهالسّلام) فرمود: «سعید بن مسیّب و قاسم بن محمد بن ابیبکر و ابوخالد کابلی از اصحاب موثق علی بن الحسین (علیهالسّلام) بودند».
[۳۶] کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج۱، کتاب الحجه، ص۴۷۲.
ابن شهرآشوب در «مناقب آل ابیطالب» درباره کرامامت امام زینالعابدین (علیهالسّلام) روایاتی از سعید بن مسیّب نقل کرده که میزان دوستی و محبت او نسبت به اهل بیت و سطح بالای ارتباط او با سیدالساجدین (علیهالسّلام) را نشان میدهد.
[۳۷] ابن شهر آشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابیطالب، ج۳، ص۲۷۹.
[۳۸] ابن شهر آشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابیطالب، ج۲، ص۲۸۱.
[۳۹] ابن شهر آشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابیطالب، ج۴، ص۱۴۳.
قول محقق بحرانی
محقق بحرانی نیز -در حاشیه «بلغه الفقیه»- از سخن شیخ طوسی در اوایل کتاب «تبیان»، شیعه بودن او را استنباط کرده است.
[۴۰] مامقانی، عبدالله، تنقیح المقال، ج۳۱، ص۳۰۵، شماره ۴۸۷۰.
او همان کسی است که قضیه بجدل جمال و بریدن انگشت امام حسین (علیهالسّلام) پس از شهادت حضرت را روایت کرده که او پس از این عمل شنیع با ناامیدی از رحمت پروردگار به پرده کعبه چنگ زده بود.
[۴۱] مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۵، ص۳۱۶.
قول شیخ طوسی و امین
شیخ طوسی او را از اصحاب امام زینالعابدین و یکی از پیشگامان نقل حدیث شمرده میگوید: «سعید بن مسیّب بن حزن، ابومحمد مخزومی از امام علی بن الحسین (علیهالسّلام) روایت کرده (نقل حدیث نموده) است؛ او از طبقه اول رجال است».
[۴۲] طوسی، محمد بن حسن، رجال شیخ طوسی، ص۹۰.
سیدمحسن امین درباره او و دوستیاش نسبت به اهل بیت (علیهمالسّلام)، حق مطلب را ادا کرده است. وی میگوید: «او همواره با امیر مؤمنان (علیهالسّلام) بود و هیچگاه حتی در جنگهای حضرت، ایشان را تنها نگذاشت».
در ادامه از ابن ابیالحدید و دیگران برخی گفتههای طعنآمیز درباره او را نقل کرده و با روشی حکیمانه به ابطال آن پرداخته است.
[۴۳] امین، سید محسن، اعیان الشیعه، ج۷، ص۲۵۵- ۲۴۹.
نمونههایی از تفسیر ابن مسیب
ابونعیم در کتاب «حلیه» از یحیی بن سعید و او از سعید بن مسیّب نقل میکند که سعید درباره آیه «رَبُّکُمْ اَعْلَمُ بِما فِی نُفُوسِکُمْ اِنْ تَکُونُوا صالِحِینَ فَاِنَّهُ کانَ لِلْاَوَّابِینَ غَفُوراً؛
[۴۴] اسراء/سوره۱۷، آیه۲۵.
پروردگار شما به آن چه در دلهای خود دارید آگاهتر است. اگر شایسته باشید قطعا او آمرزنده توبهکنندگان است».
گفت: «مراد کسی است که گناه و سپس توبه کرده است و باز گناه و بار دیگر توبه کرده است، ولی در هیچ مورد عمدا به گناه بازنگشته است».
[۴۵] ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله، حلیه الاولیاء، ج۲، ص۱۶۵.
[۴۶] طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۶، ص۶۳۲.
[۴۷] طبری، محمد بن جریر، جامع البیان، ج۱۷، ص۴۲۳.
[۴۸] طبری، محمد بن جریر، جامع البیان، ج۱۷، ص۴۲۴.
تفاسیر مختلف اواب در آیه
این دقیقترین تفسیر آیه است؛ زیرا این آیه به چند شکل تفسیر شده است:
۱. از ابن عباس و عمرو بن شرحبیل نقل شده است که مراد تسبیح گویانند.
۲. نیز از ابن عباس نقل شده که مراد مطیعان نیکوکارند.
۳. قتاده گفته است: مراد مطیعان و نمازگزارانند.
۴. از ابن منکدر و نیز از امام صادق (علیهالسّلام) نقل شده است که: «مراد کسانیاند که بین نماز مغرب و عشاء نماز میگزارند».
۵. از عون عقیلی رسیده است: مراد کسانیاند که نماز ظهر میخوانند.
۶. مراد رویگرداننده از گناه و رویآورنده به خداست؛ که همین معنای آخر پسندیده است، ولی در شرایط و چگونگی آن اختلاف است.
اقوال سایر علما در معنای اواب
از سعید بن جبیر نقل شده که گفت: «یعنی بازگشتکنندگان به سوی نیکی».
و از مجاهد چنین نقل شده است: «یعنی کسی که در خلوت گناهان خود را به یاد میآورد و از آن استغفار میکند».
از عطاء بن یسار نقل شده است: «معنای آن این است که بنده گناه کرده سپس توبه میکند؛ خدا هم توبه او را میپذیرد؛ باز گناه کرده، دوباره توبه میکند و خدا توبه او را میپذیرد؛ برای بار سوم که گناه میکند، اگر توبه کرد، خداوند طوری توبه او را میپذیرد که اثرش نابود شدنی نیست».
از عبید بن عمیر روایت شده است: «اوّاب به معنای حفیظ است؛ یعنی کسی که میگوید: خداوندا! گناهانی را که در این مجلس مرتکب شدم بیامرز».
مقصود آیه از نگاه ابن مسیب
سعید بن مسیّب آیه را بدین شکل تفسیر کرد: «مراد؛ کسی است که گناه کرده، توبه پیشه میکند، باز گناه کرده، توبه مینماید، ولی رجوع مجدد او به گناه از روی تعمد و اراده نیست، بلکه به دلیل اشتباهی است که از او سر میزند».
همین نکته ظریف مقصود اساسی است؛ زیرا در آیه «الاوّاب» به کار برده شده که صیغه مبالغه است و بیانگر مبالغه در اوب (رجوع) است؛ یعنی زیاد و پیدرپی، ولی آیا رجوع بدون قید و شرط و هر گناهکاری مراد است یا مقصود رجوع کسی است که از روی سرپیچی از فرمان خدا و سرکشی در مقابل دستورات او گناه نمیکند، بلکه گناه -به تعبیر ساده- از دستش در رفته یا هوای نفس بر او غالب شده، معصیت کرده است ولی پس از اندکی متوجه اشتباه خود شده و توبه میکند؟! خداوند میفرماید: «اِنَّمَا التَّوْبَهُ عَلَی اللَّهِ لِلَّذِینَ یَعْمَلُونَ السُّوءَ بِجَهالَهٍ ثُمَّ یَتُوبُونَ مِنْ قَرِیبٍ؛
[۴۹] نساء/سوره۴، آیه۱۷.
توبه، نزد خداوند تنها برای کسانی است که از روی نادانی مرتکب گناه میشوند، سپس به زودی توبه میکنند».
نیز میفرماید: «اِنَّ الَّذِینَ اتَّقَوْا اِذا مَسَّهُمْ طائِفٌ مِنَ الشَّیْطانِ تَذَکَّرُوا فَاِذا هُمْ مُبْصِرُونَ؛
[۵۰] اعراف/سوره۷، آیه۲۰۱.
در حقیقت کسانی که [از خدا] پروا دارند، چون وسوسهای از جانب شیطان بدیشان رسد [خدا را] به یاد آورند و ناگاه بینا شوند».
معنای لمم در آیه
معنای «لمم» آمرزیده شده در آیه: «وَ یَجْزِیَ الَّذِینَ اَحْسَنُوا بِالْحُسْنَی الَّذِینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْاِثْمِ وَ الْفَواحِشَ اِلَّا اللَّمَمَ اِنَّ رَبَّکَ واسِعُ الْمَغْفِرَهِ هُوَ اَعْلَمُ بِکُمْ اِذْ اَنْشَاَکُمْ مِنَ الْاَرْضِ؛
[۵۱] نجم/سوره۵۳، آیه۳۲- ۳۱.
آنان را که نیکی کردهاند، به نیکی پاداش دهد؛ آنان که از گناهان بزرگ و زشتکاریها -جز لغزشهای کوچک- خودداری میورزند پروردگارت نسبت به آنان فراخ آمرزش است. وی از آن دم که شما را از زمین پدید آورد به حال شما داناتر است».
نیز همین است؛ یعنی گناهانی که از روی نادانی و غفلت از فرد سر میزند نه از روی تمرّد و عناد با حق.
امام صادق (علیهالسّلام) میفرماید: «لمم به این معناست که انسان گناهی را ناخواسته مرتکب شود و از آن استغفار کند»؛ نیز میفرماید: «یعنی هر گناهی که بنده مؤمن به ترک آن خو گرفته است، ولی ناخواسته مرتکب آن شود».
همچنین میفرماید: «لمّام این است که بنده مرتکب گناهی شود که جزو عادت و سرشت او نگردیده است».
معانی دیگر لمم در روایات
در روایت دیگر آمده است: «لمم بدین معناست که بنده گناهی را بعد از دیگر مرتکب شود».
باز در روایتی میفرماید: «لمم گناهی است که فرد مرتکب آن میشود سپس تا زمانی که خدا بخواهد درنگ میکند و بعد دوباره ناخواسته مرتکب آن میشود»
این احادیث از فیض کاشانی در تفسیر صافی نقل شده است.
[۵۲] فیض کاشانی، محمد محسن، تفسیر صافی، ج۵، ص۹۴.
نکته دقیق از اواب
آری، گاهی نفس بر انسان غالب میشود و در نتیجه آن مرتکب گناهی میگردد که شیوه او نبوده است؛ از اینرو متوجه گناه خود شده، فورا از کرده خود پشیمان میگردد و توبه میکند.
بر همین منوال اگر دوباره مرتکب گناهی شد که به آن عادت نکرده است توبه میکند و خداوند توبه او را میپذیرد؛ زیرا او بسیار توبهپذیر و به غایت مهربان است.
این همان نکته دقیقی است که در تفسیر ابن مسیب بدان اشاره رفته است، او میگوید: «و لا یعود فی شیء قصدا»؛ و این همان معنایی است که از صدر آیه به دست میآید: «رَبُّکُمْ اَعْلَمُ بِما فِی نُفُوسِکُمْ اِنْ تَکُونُوا صالِحِینَ فَاِنَّهُ کانَ لِلْاَوَّابِینَ غَفُوراً؛
[۵۳] اسراء/سوره۱۷، آیه۲۵.
پروردگار شما به آنچه در دلهای خود دارید آگاهتر است؛ اگر شایسته باشید قطعا او آمرزنده توبهکنندگان است».
تفسیر رسیده از ناحیه امام صادق (علیهالسّلام) هم به همین معنا نظر دارد. حضرت میفرماید: «الاوّاب: النّواح المتعبّد الراجع عن ذنبه».
همین تفسیر از مجاهد بن جبر نیز روایت شده است.
[۵۴] طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان ج۶، ص۶۳۲.
نوّاح صیغه مبالغه و بیانگر فزونی ناله و آه است و به کسی گفته میشود که بر کردار خود آه و فغان میکند و از روی پشیمانی بر کرده خود میگرید و در حالی که به درگاه خداوند روی آورده است استغفار میکند. «عن» که از ادوات اعراض است نیز بر نهایت پشیمانی و عزم (جزم) بر کنار گذاشتن همیشگی گناه دلالت دارد.
نماز اوابین
تفسیری که به نماز بین مغرب و عشاء نظر داشت، اشاره به یکی از وسایلی است که هنگام دعا و نیایش به درگاه الهی باید آن را وسیله قرار داد.
«یا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ ابْتَغُوا اِلَیْهِ الْوَسِیلَهَ؛
[۵۵] مائده/سوره۵، آیه۳۵.
ای کسانی که ایمان آوردهاید، از خدا پروا کنید و به او تقرب جویید» به همین دلیل که به «نماز اوّابین» نامگذاری شده است.
کیفیت آن را نیز هشام بن سالم از امام صادق (علیهالسّلام) چنین روایت میکند: «نمازی است چهار رکعتی و در هر رکعت «سوره اخلاص» پنجاه بار خوانده میشود و این نماز اوّابین است».
[۵۶] طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۶، ص۶۳۲.
همچنین در روایات به خواندن چهار رکعت نماز نافله بعد از مغرب، ترغیب و توصیه شده که در حضر و سفر ترک نشود.
[۵۷] حرعاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج۴، ص۸۶، باب ۲۴.
[۵۸] حرعاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، اعداد الفرائض و النوافل، ج۸، ص۱۱۸- ۱۱۷.
حکمتهایی ناب از گفتار ابن مسیب
هنگامی که -به علت سرپیچی از بیعت با ولید و سلیمان فرزندان عبدالملک- جامه از تن او بیرون آوردند تا بر تن او تازیانه بزنند، زنی گفت: «این است معنای خوار شدن».
سعید در پاسخ گفت: «از پستی و زبونی رهیدهام».
[۵۹] ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله، حلیه الاولیاء، ج۲، ص۱۷۲.
همچنین میگوید: «دست خداوند بر سر بندگان است؛ هر کس نفس خود را مقدم شمرد و تابع نفس خود گردید خداوند او را خوار و زبون میکند و هر کس نفس خود را بیمقدار شمرد، خداوند او را سربلند میدارد؛ مردم در سایه حمایت خداوند به انجام کارهای خویش میپردازند؛ اگر خداوند رسوایی بندهای را بخواهد، او را از حمایت خود بیرون میکند و در نتیجه زشتیهای او برای مردم هویدا میگردد».
[۶۰] ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله، حلیه الاولیاء، ج۲، ص۱۶۶.
نیز از سخنان اوست: «کسی که ثروت را نخواهد تا با آن صله رحم به جا آورد و امانت خود را بپردازد و از دیگران بینیازی بجوید، خیری در او نیست».
[۶۱] ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله، حلیه الاولیاء، ج۲، ص۱۷۳.
از امیر مؤمنان (علیهالسّلام) روایت کرده است که آن حضرت از فاطمه (علیهاالسّلام) پرسید: «چه چیزی برای زنان نیکوتر است؟ فرمود: اینکه نه آنان مردان نامحرم را ببینند و نه مردان نامحرم آنان را». حضرت این سخن را بر پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) عرضه داشت و ایشان فرمود: «فاطمه پاره تن من است».
نیز از امیر مؤمنان (علیهالسّلام) روایت کرده است که فرمود: «هر کس تقوای الهی را پیشه خود سازد، قوی زیسته است و در دیار خویش با امنیت به سر خواهد برد».
[۶۲] ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله، حلیه الاولیاء، ج۲، ص۱۷۵.
نیز از سخنان سعید است که: «چشمان خویش را از یاران ستمگر پر نسازید (وضعیت آنان چشمگیر شما نباشد)، مگر اینکه در دل از آنان بیزاری بجویید -کنایه از اینکه اگر در ظاهر ناخواسته با ستمگران همراه هستید، باید در نهان از آنان بیزار باشید- تا کردار نیک شما بیاثر نگردد».
[۶۳] ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله، حلیه الاولیاء، ج۲، ص۱۷۰.
[۶۴] ابن خلکان، احمد بن محمد، وفیات الاعیان، ج۲، ص۳۷۸.
تعبیر خواب ابن مسیب
او تعبیر خواب میکرد و بدینکار شهره بود؛ لذا عبدالملک بن مروان کسی را نزد او فرستاد تا درباره خوابی که دیده بود از او پرسوجو کند. خواب دیده بود که گویا چهار بار در محراب، بول کرده است! سعید بن مسیّب گفت: «چهار تن از نسل او حکومت خواهند کرد»؛ و چنین شد؛ زیرا ولید، سلیمان، یزید و هشام که همه از فرزندان عبدالملک هستند به حکومت رسیدند.
[۶۵] ابن خلکان، احمد بن محمد، وفیات الاعیان، ج۲، ص۳۷۸.
مجاهد بن جبر
ابوالحجاج مخزومی اهل مکه، قاری و مفسر؛ به سال ۲۱ متولد شد و در سال ۱۰۴ در حال سجده در مکه وفات یافت. او از موثقترین شاگردان ابن عباس بوده است که بزرگان و ارباب حدیث و تفسیر بر او اعتماد کردهاند.
تلاش مجاهد بر یادگیری تفسیر قرآن
از او روایت شده که گفت: «قرآن را سه بار بر ابن عباس عرضه داشتم؛ بر روی هر آیه مکث میکردم و میپرسیدم درباره چه کسی و چگونه نازل شده است».
ابن ابیملیکه: «نام وی عبداللّه بن عبیداللّه تمیمی مدنی است. سی نفر از صحابه پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) را درک کرد. او ثقه و فقیه بود و به سال ۱۱۷ درگذشت. عبداللّه بن زبیر او را متصدی منصب قضاوت در طائف گردانیده بود.»
[۶۶] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۵، ص۳۰۷.
میگوید: «مجاهد را دیدم که تفسیر قرآن را از ابن عباس میپرسید و لوحههایی را نیز همراه خود داشت که بر آن مینگاشت. ابن عباس به او میگفت: بنویس؛ تا اینکه مجاهد تفسیر تمام قرآن را از او فرا گرفت»؛ از اینروست که گفته شده: «داناترین تابعان در تفسیر، مجاهد است».
گفتار علمای عامه درباره مجاهد
سفیان ثوری میگوید: «اگر تفسیری از مجاهد به تو رسید کفایت میکند و صحت آن مورد تایید است».
ذهبی میگوید: «همه امت بر پیشوایی مجاهد در تفسیر و استناد به سخنان او اتفاق نظر دارند؛ او انسانی موثق و امین، فقیهی پرهیزگار، دانشوری صاحب احادیث فراوان و خوش حافظه و با دقت بود».
اعمش میگوید: «هنگامی که او را میبینی گویا شتربان یا خربندهای «خربنده کسی را گویند که خر (الاغ) به کرایه میدهد.»
[۶۷] دهخدا، علی اکبر، لغتنامه، ج۶، ص۹۶۵۱.
است -که الاغ خویش را گم کرده و اندوهگین است- ولی آنگاه که به سخن میآید از دهانش درّ میبارد» زندگینامه او در الطبقات [نگاشته شده است]».
[۶۸] ر. ک:ابن منیع، محمد بن سعد، الطبقات، ج۶، ص۱۹.
[۶۹] ابن منیع، محمد بن سعد، الطبقات، ج۶، ص۱۹.
[۷۰] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۱۰، ص۴۳.
[۷۱] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۱۰، ص۴۴.
[۷۲] ذهبی، محمد بن احمد، میزان الاعتدال، ج۳، ص۴۴۰- ۴۳۹.
[۷۳] ابن تیمیه حرانی، احمد بن عبدالحلیم، مقدمه ابن تیمیه در اصول تفسیر، ص۴۴.
[۷۴] ابن ابیحاتم تمیمی رازی، عبدالرحمان بن محمد، الجرح و التعدیل، ج۸، ص۳۱۹.
دانش و وثاقت مجاهد در تفسیر
دانشمندان بارها به جایگاه بلند وی در تفسیر و وثاقت، امانت و گستردگی دانش او گواهی دادهاند و دانشوران و محدثان به تفاسیر وی استناد کردهاند.
وی متهم به مراجعه به اهل کتاب است و این اتهام با سختگیریهای استاد او ابن عباس در مراجعه به اهل کتاب سازگار نیست، بنابراین رای برتر در این زمینه این است که مراجعه او به اهل کتاب درباره اموری بوده است که از دایره نهی پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) خارج است. شاید که با هدف تحقیق -نه تقلید- به آنان مراجعه کرده باشد.
نیز متهم شده که قرآن را به رای خود تفسیر کرده است. او در تفسیر قرآن از دیدگاه عقل، کاملا آزاد و بازاندیش بود. فرزندش عبدالوهاب میگوید: «مردی به پدرم گفت: تو همان کسی هستی که قرآن را تفسیر به رای میکند؟ پدرم گریست و سپس گفت: یعنی من در مقام تفسیر گستاخم؛ با آنکه تفسیر را از تعدادی از صحابه پیامبر برگرفتهام».
[۷۵] ذهبی، محمدحسین، التفسیر و المفسرون، ج۱، ص۸۱.
این تهمت ریشه در جو حاکم بر آن زمان دارد که از کاوش و تدبیر در مفاهیم، به ویژه آیات متشابه قرآن سر باز میزدند، ولی دیدگاه عقل، ریشه تمام جمودگریها و تحجرها را یکسره به دور میافکند. در گذشته درباره تفسیر به رای و ممنوعیت آن سخن گفتیم.
آزاداندیشی مجاهد در تفسیر عقلی
مجاهد انسانی آزاداندیش بود. او پس از احاطه به مفاهیم کلمات و وضع لغوی واژهها و فهم عرفی شایع در آن زمان، بر اساس آنچه از ظاهر لفظ قرآن برایش هویدا میگردید و عقل رشید و فطرت سلیم نیز به همان رهنمون میساخت، قرآن را تفسیر میکرد.
علاوه بر این، مبانی شریعت و پایههای استوار دین را نیز از پیش آموخته و به کلمات عالمان برجسته امت و اصحاب برگزیده و پیشگام نیز مراجعه میکرد و به مدد تمام اینها به تفسیر قرآن میپرداخت. نکتهای که در هر مفسر آزاداندیش، زبردست و آگاه باید فراهم آمده باشد.
تفسیر آیه ۶۵ بقره
او در تفسیر آیه مبارکه «فَقُلْنا لَهُمْ کُونُوا قِرَدَهً خاسِئِینَ؛
[۷۶] بقره/سوره۲، آیه۶۵.
پس ایشان را گفتیم: بوزینگان طرد شده باشید».
میگوید: «آنان حقیقتا به بوزینه تبدیل نشدند بلکه آیه جنبه ضربالمثل دارد، همانطور که در آیه «کَمَثَلِ الْحِمارِ یَحْمِلُ اَسْفاراً؛
[۷۷] جمعه/سوره۶۲، آیه۵.
همچون مثل خری است که کتابهایی را بر پشت میکشد». نیز چنین است.
-وی میگوید:- یعنی قلبهای آنان مسخ شده و همچون قلب بوزینگان گردید که نه پند و اندرزی را میپذیرد و نه با نهی و بازداشتن پرهیز میکند».
قول طبرسی
مرحوم طبرسی میگوید: «این تفسیر، مخالف ظاهر آیه است و بیشتر مفسران آن را پذیرفتهاند و هیچ انگیزه وادار کننده به چنین تفسیری وجود ندارد».
[۷۸] طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۱، ص۲۴۸.
[۷۹] طبری، محمد بن جریر، جامع البیان، ج۱، ص۲۶۳.
[۸۰] مکی مخزومی، مجاهد بن جبر، تفسیر مجاهد، ص۷۷- ۷۹.
قول دقیق زمخشری
زمخشری در اینجا سخنی دقیق، ظریف و ادیبانه دارد که با تفسیر مجاهد همگون است. میگوید: «آیه «کُونُوا قِرَدَهً خاسِئِینَ» دو خبر است و معنای آن این است که در وجود خود، میان بوزینگی و خسؤ یعنی خواری و مطرود بودن جمع کنید».
[۸۱] زمخشری، محمود بن عمر، تفسیر الکشاف، ج۱، ص۱۴۷.
به عبارت دیگر، آمیختهای از بوزینگی، خواری و سرافکندگی باشید؛ از اینروست که ابوالفتوح رازی از دانشمندان سده ششم هجری میگوید: «مجاهد گفت: معنای آیه آن است: «اذلاء صاغرین» ذلیل و پست و در این پند و اندرزی است آنان را…»
[۸۲] ابوالفتوح رازی، حسین بن علی، تفسیر روح الجنان، ج۱، ص۳۲۴.
قول فخر رازی
فخر رازی (۶۰۶- ۵۵۴) میگوید: «آنچه مجاهد -رحمهاللّه- گفته است انصافا دور از واقع نیست؛ زیرا انسان پس از آنکه آیات روشن و دلایل آشکار را دریافت، چنانچه بر نادانی خود پافشاری کند، مجازا گفته میشود: الاغ یا بوزینه است. این تعبیر مجازی از تعابیر مشهور میان مردم است، برگزیدن آن به عنوان روشن شدن مقصود آیه البته محذوری ندارد».
[۸۳] فخر رازی، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر، ج۳، ص۵۴۱.
شاهد صحت تاوبل آیه
آری، گواه این تاویل، این آیه مبارکه سوره مائده است: «مَنْ لَعَنَهُ اللَّهُ وَ غَضِبَ عَلَیْهِ وَ جَعَلَ مِنْهُمُ الْقِرَدَهَ وَ الْخَنازِیرَ وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ اُولئِکَ شَرٌّ مَکاناً وَ اَضَلُّ عَنْ سَواءِ السَّبِیلِ؛
[۸۴] مائده/سوره۵، آیه۶۰.
آنان که خدا لعنتشان کرده و بر آنان خشم گرفته و از آنان بوزینهگان و خوکان پدید آورده و آنان که طاغوت را پرستش کردهاند. اینانند که از نظر منزلت، بدتر، و از راه راست گمراهترند».
جمله «وَ عَبَدَ الطَّاغُوتَ» و همچنین واژه «الخنازیر» هر دو بر قرده عطف گرفته شدهاند؛ این دو در هیچ جای دیگر قرآن ذکر نشده است.
بنابراین معنای آن این خواهد شد که: یکی از سختترین عقوبتها آن است که انسان از قله رفیع کرامت و اوج شرف، به حضیض ذلت و خواری سقوط کند و همطراز بوزینگان و خوکان قرار گیرد؛ پست و نکوهیده گردد و با بدترین شکل ذلت، تسلیم طاغوتها گردد! در تفسیر آیه «وُجُوهٌ یَوْمَئِذٍ ناضِرَهٌ، اِلی رَبِّها ناظِرَهٌ؛
[۸۵] قیامت/سوره۷۵، آیه۲۳- ۲۲.
در آن روز صورتهایی شاداب و مسرورند و به پروردگار خویش مینگرند» وکیع از طریق سفیان، از منصور و او از مجاهد روایت کرده است که گفت: «یعنی منتظر دریافت ثواب از طرف پروردگار خویشند».
عدم روئیت بصری خداوند
منصور میگوید: «به مجاهد گفتم: برخی میگویند: خداوند دیده میشود و آنان پروردگار خویش را میبینند! گفت: هیچ مخلوقی او را نخواهد دید».
و در حدیث دیگری است: «او همه را میبیند و هیچ کس او را نتواند دید».
[۸۶] طبری، محمد بن جریر، جامع البیان، ج۲۹، ص۱۲۰.
میدانید که قول به محال بودن رؤیت خداوند با چشم ظاهر در قیامت مخالف اعتقاد سلفیان ظاهرگراست؛ از اینروست که او را به انحراف از مسیر سلف و تفسیر به رای و معتقد بودن به اعتزال متهم کردهاند؛ همانطور که شاگردان او را نیز -چنان که در شرح حال ابن ابینجیح، راوی تفسیر وی خواهد آمد- به همین تهمت راندهاند.
قول طبری و ذهبی
طبری در ادامه تفسیر آیه میگوید: «از این دو قول اولی به صواب، گفتاری بود که از حسن و عکرمه آوردیم که میگفتند: آنان به پروردگار خود مینگرند».
ذهبی میگوید: «این تفسیر مجاهد از دستاویزهای قوی معتزله برای تایید اعتقادشان درباره مساله رؤیت خداوند به شمار میآید».
[۸۷] ذهبی، محمدحسین، التفسیر و المفسرون، ج۱، ص۸۱.
آراء فرقه معتزله در مباحث علمی
شگفتا! هر گاه آراء و نظریات درست و در راستای فطرت و عقل رشید مطرح شده است -در گذشته و حال- جملگی به فرقه معتزله نسبت داده میشود یا به عنوان پایه و اساس دیدگاههای آنان در عقاید اسلامی قلمداد میگردد؛ بهگونهای که گویا عقل و فطرت -به نظر ظاهرگرایان- در قبضه معتزله و در انحصار آراء و نظریات آنان است؟!
زمخشری در تفسیر آیه میگوید: «به چیزهایی مینگرند که به شمار نیاید؛ زیرا مؤمنان همه نظارهگران آن روزند، چه اینکه امان یافتهاند و خوف به دل راه نمیدهند و اندوهی ندارند.
بنابراین اختصاص دادن نگاه آنان تنها به خدا، اگر خداوند منظور الیه باشد، امری محال و نشدنی است؛ لذا باید آیه را بر معنایی حمل کرد که اختصاص به خداوند را برتابد، صحیح آن است که آیه را همانند این سخن مردم بدانیم که میگویند: من چشمم به فلانی است که ببینم با من چه میکند؛ که به معنای توقع و چشمداشت است.
از همین قبیل است: و اذا نظرت الیک من ملک و البحر دونک زدتنی نعما؛ یعنی اگر من به تو که پادشاهی بنگرم -به عبارت دیگر، چشم امیدم به تو باشد- در حالی که دریا از تو کمتر است -یعنی گستردگی بخشش تو بیش از دریا است- نعمتهای خود را بر من افزون میکنی».
معنای کنایهای ناظره
زمخشری میگوید: «دخترکی را از مردم «سرو» -روستایی نزدیک مکه- دیدم که هنگام ظهر، آنگاه که مردم درها را میبندند و برای استراحت به بستر خویش میروند، در کوچهها گدایی میکرد و میگفت: «عیینتی نویظره الی اللّه و الیکم!»، یعنی چشمان کوچک من به خدا و شما دوخته است -که همان معنای چشمداشت را میرساند- بنابراین معنای آیه چنین است: آنان جز از درگاه خداوند توقع نعمت و مرحمت ندارند؛ همچنان که در دنیا از کسی جز او هراس نداشتند و به کسی غیر او رو نمیآوردند».
[۸۸] زمخشری، محمود بن عمر، تفسیر الکشاف، ج۴، ص۶۶۲.
ابن منیر در حاشیه «کشاف» بر این گفتار خرده گرفته، میگوید: «اینکه خداوند دیده نشود، بر اساس مذهب معتزله است که دیده شدن خداوند را روا نمیدانند، ولی در مذهب اهل سنت رؤیت خداوند روا شمرده شده است!!».
فخر رازی میگوید: «جماعت اهل سنت برای اثبات اینکه مؤمنان در روز قیامت خدا را میبینند، به این آیه تمسک کردهاند. اما معتزله اولا: دلالت آیه را بر مطلب یاد شده منکرند و ثانیا: تاویل آیه را به معنایی دیگر ممکن میدانند. رؤیت خداوند تعالی از دیدگاه عقل و نقل، قطعی، ناشدنی است و در این جهان یا آخرت تفاوت نمیکند بلکه یکسان است».
[۸۹] فخر رازی، محمد بن عمر، التفسیر الکبیر، ج۳۰، ص۷۳۰.
قول مفسران خاصه بر واژه نظر
مفسران امامیه بر امتناع رؤیت خداوند مطلقا -چه در این جهان و چه در آخرت- اتفاق نظر دارند و آیه هم دلالت روشنی بر این مطلب (دیده شدن خداوند) ندارد، خصوصا اینکه به کار بردن واژه «نظر» به معنای توقع و انتظار نیز رواج دارد.
قول شیخ طوسی
شیخ طوسی میگوید: «معنای آیه این است که منتظرند تا نعمت و ثواب پروردگارشان به آنان برسد؛ و «نظر» در آیه به معنای چشمداشت است، همانطور که در آیه «وَ اِنِّی مُرْسِلَهٌ اِلَیْهِمْ بِهَدِیَّهٍ فَناظِرَهٌ بِمَ یَرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ؛
[۹۰] نمل/سوره۲۷، آیه۳۵.
و اینک من ارمغانی به سویشان میفرستم و مینگرم که فرستادگان من با چه چیز باز میگردند».
نیز به همین معناست؛ یعنی منتظرند. نیز شاعر میگوید: وجوه یوم بدر ناظرات الی الرحمان یاتی بالفلاح؛ (در روز بدر چهرههای رزمندگان منتظرند تا خداوند رحمت رستگاری را بر ایشان به ارمغان آورد). همچنین است آیه «وَ لا یَنْظُرُ اِلَیْهِمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ؛
[۹۱] آل عمران/سوره۳، آیه۷۷.
یعنی آنان را از رحمت خود برخوردار نمیسازد.
دلایل شیخ طوسی
-شیخ طوسی در ادامه میگوید:- «نظر» اصلا به معنای رؤیت نیست؛
به این دلیل که میگویند: نظرت الی الهلال فلم اره؛ به سوی ماه نگریستم ولی آن را ندیدم؛ که اگر نظر به معنای رؤیت باشد تناقض پیش میآید.
دلیل دیگر اینکه رؤیت را غایت و هدف نهایی نظر میدانند؛ مثلا میگویند: همواره به سوی او مینگریستم تا اینکه او را دیدم.
-وی اضافه میکند:- نظر، در اصل به معنای برگرداندن حدقه چشم به سوی چیزی برای دیدن آن است؛ لذا نظر، در معنای مطلق چشمداشت و توقع و انتظار به کار برده میشود…
دفع شبهه مخالفت با مفسران سلف
کسی نگوید که این تفسیر با تفسیر مورد اتفاق مفسران سلف از آیه، مخالف است. ما این ادعا را نمیپذیریم؛ زیرا مجاهد، ابوصالح، حسن، «آوردن حسن در کنار این بزرگان ظاهرا بر خلاف آن چیزی است که ما از طبری نقل کردیم؛ زیرا طبری از حسن نقل کرده است که گفت: «یعنی به آفریدگارشان مینگرند. حق دارند که شادمان باشند چه اینکه به آفریدگار خویش چشم دوختهاند».
[۹۲] طبری، محمد بن جریر، جامع البیان، ج۲۴، ص۷۱.
[۹۳] طبری، محمد بن جریر، جامع البیان، ج۲۴، ص۷۲.
سعید بن جبیر و ضحاک، جملگی گفتهاند: مراد از آیه، چشمداشت پاداش است. شبیه این گفتار از امیر مؤمنان (علیهالسّلام) هم روایت شده است».
مرحوم طوسی پس از نقل این مطالب گفتار خود را شروع و مطلب را با تعمق و استدلال بررسی کرده است. «این بحث را مرحوم شیخ طوسی در دو جا از تفسیر ارزشمند خود «تبیان» آورده است.»
[۹۴] ر. ک:طوسی، محمد بن حسن، تفسیر التبیان، ج۱، ص۲۲۷- ۲۲۹.
[۹۵] طوسی، محمد بن حسن، تفسیر التبیان، ج۱۰، ص۱۹۷ – ۱۹۹.
جزاه اللّه عن الاسلام خیرا.
تفسیر مجاهد به روایت ابن ابینجیح
در میان تفاسیر، تفسیری به هم ناپیوسته و به ترتیب سورهها -از سوره بقره تا پایان قرآن- وجود دارد که به مجاهد نسبت داده شده است.
این تفسیر را ابویسار عبداللّه بن ابینجیح یسار ثقفی کوفی (متوفای ۱۳۱) از او روایت کرده است.
در این تفسیر، عبدالرحمان بن حسن بن احمد همدانی از ابراهیم بن حسین همدانی از آدم بن ایاس از ورقاء بن عمر یشکری از ابن ابینجیح روایت میکند.
اقوال صاحبنظران
این تفسیر را صاحبنظران و ارباب حدیث صحیح شمرده و بر آن اعتماد کردهاند.
قول وکیع بن جراح
وکیع بن جراح؛ «او از حافظان بزرگ و از صاحبنظران برجسته سالهای ۲۷-۹۶ و از اصحاب سفیان ثوری است. قعنبی میگوید: «نزد حماد بن زید بودم که وکیع وارد شد. همه گفتند: این راوی سفیان است. حماد گفت: اگر از من بپرسند میگویم: او برتر از سفیان است».
احمد بن حنبل میگوید: «وکیع استادی خوشسخن است».
[۹۶] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۱۱، ص۱۲۵.
میگوید: «سفیان تفسیر ابن ابینجیح را صحیح میدانست».
اقوال ابن حنبل و ذهبی
احمد بن حنبل میگوید: «ابن ابینجیح ثقه است و پدرش از بندگان برگزیده خداوند بود».
[۹۷] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۶، ص۵۴.
[۹۸] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۶، ص۵۵.
ذهبی میگوید: «او از پیشوایان مورد اعتماد است».
[۹۹] ذهبی، محمد بن احمد، میزان الاعتدال، ج۲، ص۵۱۵، شماره ۴۶۵۱.
اقوال بخاری و ابن تیمیه
بخاری نیز در تفاسیری که از مجاهد نقل کرده است او را معتمد دانسته است.
[۱۰۰] ر. ک:ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، فتح الباری بشرح البخاری، کتاب التفسیر، ج۱، ص۴۳۵.
[۱۰۱] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، فتح الباری بشرح البخاری، کتاب التفسیر، ج۲، ص۳۸۴.
ابن تیمیه میگوید: «تفسیر ابن ابینجیح از مجاهد، از جمله صحیحترین تفاسیر است، بلکه تفسیری صحیحتر و برتر از تفسیر ابن ابینجیح در دسترس اهل تفسیر نیست».
[۱۰۲] ابن تیمیه حرانی، احمد بن عبدالحلیم، تفسیر سوره اخلاص ابن تیمیه، ص۹۴.
[۱۰۳] ر. ک: ابن تیمیه حرانی، احمد بن عبدالحلیم، تفسیر، مقدمه کتاب، نوشته عبدالرحمان طاهر نماینده مجمع، ص۶۰.
چاپ تفسیر مجاهد
این تفسیر به همت «مجمع البحوث الاسلامیه» در پاکستان در سال ۱۳۶۷ به چاپ رسیده است. این تفسیر بسیار کمتر از آن است که از مجاهد -البته نه از طریق ابن ابینجیح- در تفسیر طبری نقل شده است.
جایگاه تفسیر مجاهد در تفسیر طبری
شوّاخ میگوید: «طبری حدود ۷۰۰ بار در مناسبتهای مختلف در تفسیر خود از این تفسیر نقل کرده است.
قسمتهایی از این تفسیر از طریق تفاسیر دیگر همچون تفسیر ابن جریج و ثوری و دیگران به تفسیر طبری راه یافته است».
[۱۰۴] شعیبی، علی شواخ اسحاق، معجم مصنفات القرآن الکریم، ج۲، ص۱۶۰، شماره ۹۹۴.
طاووس بن کیسان
ابوعبدالرحمان طاووس بن کیسان خولانی همدانی یمانی از ایرانیان و یکی از چهرههای بارز تابعان بوده است. او فقیهی جلیل القدر و خوش حافظه بود.
ابن عیینه میگوید: «به عبیداللّه بن ابییزید گفتم: همراه چه کسانی بر ابن عباس وارد میشدی؟ گفت: با عطاء و اصحابش. گفتم: با طاووس چطور؟ گفت: هرگز؛ او همراه با خواص بر او (ابن عباس) وارد میشد!».
اقوال علمای عامه در مورد طاووس
عمرو بن دینار میگوید: «هیچگاه فردی همچون طاووس ندیدهام».
[۱۰۵] ابن خلکان، احمد بن محمد، وفیات الاعیان، ج۲، ص۵۰۹، شماره ۳۰۶.
[۱۰۶] ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله، حلیه الاولیاء، ج۴، ص۹.
همچنین تعداد زیادی از دانشمندان از او به نیکی یاد کردهاند.
از ابن جریج از طریق عطاء به نقل از ابن عباس روایت شده است که گفت: «به گمانم طاووس از بهشتیان باشد!».
ابن حبان میگوید: «او از عبّاد یمن و از بزرگان تابعان است. وی چهل بار حج گزارد و مستجاب الدعوه بود».
ابن عیینه میگوید: «سه تن، از امرای زمان خود بیزاری میجستند: ابوذر، طاووس و ثوری».
ابن معین او را با سعید بن جبیر برابر میدانست.
[۱۰۷] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۵، ص۱۰- ۸.
ابونعیم میگوید: «او جزو طبقه اول یمنیان است که پیامبر (صلیاللهعلیهوآله) درباره ایشان فرمود: «الایمان یمان؛ ایمان در یمن است». وی پنجاه نفر از صحابه و دانشمندان و شخصیتهای زمان خویش را ملاقات کرده است؛ بیشتر روایات او از ابن عباس است؛ و پیشگامان برگزیده تابعان از او روایت کردهاند».
[۱۰۸] ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله، حلیه الاولیاء، ج۴، ص۲۳- ۳.
اقوال علمای خاصه
ابن شهرآشوب او را از اصحاب امام زینالعابدین (علیهالسّلام) شمرده و فقیهی والا معرفی کرده است.
[۱۰۹] ابن شهر آشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابیطالب، ج۳، ص۳۱۲.
[۱۱۰] طوسی، محمد بن حسن، رجال شیخ طوسی، ج۱، ص۱۱۶.
[۱۱۱] خویی، سیدابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، ج۱۰، ص۱۶۹، شماره ۵۹۹۴.
او نسبت به امام (علیهالسّلام) مواضع شایستهای دارد؛ از جمله آنکه وقتی امام در مسجد الحرام به سجده افتاده بود، به حضرت نزدیک شده و سر ایشان را بلند کرده بر زانوی خود نهاد و آن قدر گریست که اشکهایش بر گونه امام فرو ریخت. در این هنگام امام سر برداشته، نشست و فرمود: چه کسی مرا از یاد پروردگارم باز داشت.
گفت: من، طاووس. ای پسر رسول خدا! این بیتابی برای چیست؟!
[۱۱۲] ابن شهر آشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابیطالب، ج۳، ص۲۹۱.
[۱۱۳] مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۶، ص۸۲.
همچنین برخورد دیگری با امام (علیهالسّلام) در حجر اسماعیل دارد،
[۱۱۴] مفید، محمد بن نعمان، ارشاد مفید، ج۲، ص۱۴۳.
[۱۱۵] مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۶، ص۷۶.
که بر مقام ویژه او نزد امام و قرب و منزلت وی نسبت به ایشان دلالت میکند.
شهرت محبت به اهل بیت
به طور کلی یمنیها و به ویژه قبیله همدان به دوستی اهل بیت مشهورند.
وفات ابن کیسان
روز وفات وی در سال ۱۰۶، روز نمایانی بود. عبداللّه بن حسن مثنّی که گوشه تابوت او را بر دوش نهاده بود، از فزونی جمعیت کلاه از سرش افتاد و عبای او پاره شد.
[۱۱۶] ابن خلکان، احمد بن محمد، وفیات الاعیان، ج۲، ص۵۰۹، شماره ۳۰۶.
او علیه طاغوتهای زمان خویش نیز موضعگیریهای سرنوشتسازی داشت که بیانگر صلابت و استواری او در راه خداست.
داستان ابن کیسان و خلیفه هشام
ابن خلکان میگوید:
«هشام بن عبدالملک برای انجام حج به مکه آمد. چون وارد حرم شد گفت: مردی از صحابه را نزد من آورید. گفتند: جملگی مردهاند. گفت: پس از تابعان کسی را بیاورید. طاووس یمانی را آوردند.
همین که بر او وارد شد، کفشهای خود را در کنار بساط او بیرون آورد و به او به عنوان امیرالمؤمنین، سلام نداد و او را با کنیه یاد نکرد و بدون اجازه او در کنارش نشسته گفت: حالت چطور است هشام؟! هشام از این کرده طاووس به غایت خشمگین شد و آهنگ کشتن او کرد.
بدو گفتند: تو در حرم هستی، این کار ممکن نیست! گفت ای طاووس! چه چیزی تو را بر چنین کرداری واداشت؟ گفت: چه کاری؟ خشم و عصبانیت هشام افزون شد و گفت: تو کفشهایت را کنار بساط من درآوردی و به من سلام مرسوم ندادی و مرا با کنیه یاد نکردی؛ بدون اجازه من در کنارم نشستی و گفتی: ای هشام، چطوری؟
گفت: اینکه کفشهایم را کنار بساط تو بیرون آوردم -به این دلیل بود که- من روزانه پنج بار کفشهایم را در مقابل پروردگار در میآورم و او نه مرا عتاب میکند و نه بر من خشم میگیرد.
و اما اینکه گفتی چرا بر من با عنوان امیرالمؤمنین سلام نکردی، از آنروست که همه مؤمنان به امیری تو راضی نیستند و من ترسیدم با گفتن چنین سلامی دروغ گفته باشم.
و اما اینکه گفتی چرا مرا با کنیه خطاب نکردی، از آن جهت بود که خداوند (عزّوجلّ) پیامبران خود را با نام صدا میکند و میفرماید: یا داوود، یا یحیی، یا عیسی؛ و دشمنان خود را با کنیه مخاطب ساخته میفرماید: «تَبَّتْ یَدا اَبِی لَهَبٍ؛
[۱۱۷] مسد/سوره۱۱۱، آیه۱.
و اما اینکه گفتی: کنار من نشستی، برای آن بود که از امیرمؤمنان علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) شنیدم که فرمود: «هر گاه خواستی به فردی از جهنمیان بنگری، به کسی بنگر که خود نشسته و عدهای در اطراف او ایستادهاند!».
آنگاه هشام گفت: مرا پندی ده! گفت: از امیر مؤمنان (علیهالسّلام) شنیدم که میفرمود: «در دوزخ مارهایی است همچون ستونهای تناور و عقربهایی بهسان قاطر. هر امیری را که در حق زیر دستانش عدالت نورزد، میگزند». آنگاه برخاست و رفت!».
[۱۱۸] ابن خلکان، احمد بن محمد، وفیات الاعیان، ج۲، ص۵۱۰.
موضعگیری شاگرد مکتب اهل بیت
توجه کنید که چگونه واژه «امیر المؤمنین» را درباره علی بن ابیطالب تکرار مینماید در حالی که از سلام کردن به هشام با این عنوان خودداری میکند؛ با این دلیل که در میان مؤمنان (امثال خودش را در نظر دارد) کسانی هستند که به امیری او رضایت نمیدهند! اینچنین موضعگیری جز از پرورشیافتگان بر ولایت اهل بیت پیامبر (علیهمالسّلام) از کسی دیگر نمیتواند باشد.
ماجرای خلیفه و عبدالله بن طاووس
ابن خلکان درباره فرزند او عبداللّه هم ماجرایی را نقل میکند که نشان میدهد او نیز همانند پدرش در راه دین استوار بوده است؛ میگوید: «نقل کردهاند که ابوجعفر منصور، عبداللّه بن طاووس و مالک بن انس را به حضور طلبید.
چون بر او وارد شدند لحظهای سرش را پایین انداخت، سپس رو به ابن طاووس کرد و گفت: از پدرت برایم سخن بگو! گفت: پدرم به من گفت: معذّبترین مردم در روز قیامت کسی است که خداوند او را در سلطنتش شریک ساخته باشد، ولی او در حکومت خود بر ایشان ستم روا دارد.
منصور چند لحظه سکوت کرد. مالک میگوید: من از ترس اینکه مبادا خون او به لباسهایم برسد، دامن لباسم را جمع کردم. آنگاه منصور به او گفت: آن قلمدان را بده، و این جمله را سه بار تکرار کرد، ولی عبداللّه قلمدان را به دست او نداد.
منصور به او گفت: چرا قلمدان را نمیدهی؟ گفت: میترسم با آن معصیتی را بنویسی و من در آن شریک شوم! چون این گفته را شنید گفت: از جلوی چشمم دور شوید! عبداللّه بن طاووس میگوید: این همان بود که میخواستم. مالک میگوید: از آن روز به بعد همواره ابن طاووس را به فضیلت میشناسم».
[۱۱۹] ابن خلکان، احمد بن محمد، وفیات الاعیان، ج۲، ص۵۱۱.
اختلاف نظر در مرام عبدالله بن طاووس
ولی این ماجرا با تاریخ وفات او -سال ۱۳۲- بنابر نقل ابن حجر،
[۱۲۰] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۵، ص۲۶۷.
سازگار نیست؛
چون اولا ابوجعفر بعد از مرگ سفاح در سال ۱۳۶
[۱۲۱] قمی، عباس، تتمه المنتهی، ص۱۶۷.
متصدی خلافت شد و ابن خلکان آن حکایت را از منصور با عنوان امیر المؤمنین! نقل کرده است!
و ثانیا این موضعگیری ابن طاووس با این موضوع که گفتهاند نگهبان مهر سلیمان بن عبدالملک بوده و برای اهل بیت دشواریهای فراوانی آفریده است نیز سازگاری ندارد.
[۱۲۲] طوسی، محمد بن حسن، تهذیب الاحکام، ج۹، ص۲۶۲.
[۱۲۳] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۵، ص۲۶۸.
شاید این عبداللّه، نام فرزند عطاء باشد که از اصحاب امام باقر و امام صادق (علیهمالسّلام) بوده و همچون پدرش عطاء بن ابیرباح از خالصترین شیعیان آن دو بزرگوار بوده است.
[۱۲۴] ر. ک:مفید، محمد بن نعمان، ارشاد مفید، ج۲، ص۱۶۰.
[۱۲۵] صفار قمی، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، ص۲۷۲.
[۱۲۶] صفار قمی، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، ص۲۵۳.
[۱۲۷] صفار قمی، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، ص۲۷۷.
[۱۲۸] صفار قمی، محمد بن حسن، بصائر الدرجات، ص۲۵۸.
[۱۲۹] کلینی، محمد بن حسن، کافی، ج۸، ص۲۷۶، شماره ۴۱۷.
[۱۳۰] ابن شهر آشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابیطالب، ج۴، ص۱۸۸.
[۱۳۱] ابن شهر آشوب، محمد بن علی، مناقب آل ابیطالب، ج۴، ص۲۰۴.
رابطه عبدالله با امام صادق
کشی میگوید: «فرزندان عطاء بن ابیرباح، شاگرد ابن عباس، عبارتند از:
عبدالملک، عبداللّه و عریف که همگی بزرگوار و از اصحاب امام باقر و امام صادق (علیهماالسّلام) بودهاند».
در ادامه حدیثی را نقل میکند که دلالت بر رابطه خصوصی عبداللّه با امام صادق (علیهالسّلام) و نزدیکی بیش از حد او به امام دارد؛
[۱۳۲] طوسی، محمد بن یعقوب، رجال کشی، چاپ نجف، ص۲۱۵.
چنانکه در آینده روشن خواهد شد.
نظرات خاص ابن کیسان
طاووس موضعگیریها و نظریاتی مخصوص به خود دارد که خالی از نکتهسنجی و ظرافت نیست؛ از جمله اینکه خوش نداشت که بگوید: حجّه الوداع. میگفت:
حجّه الاسلام! این موضوع را ابن سعید از ابراهیم بن میسره و او از طاووس در کتاب خود آورده است.
[۱۳۳] ابن منیع بغدادی، محمد بن سعد، الطبقات، ج۲، ص۱۸۹، سطر ۱۸.
فرزندش میگفت: دانشمندان خرفت نمیگردند -و مقصودش پدرش بود-. ابونعیم از وکیع آورده است که میگوید: «ابوعبداللّه هاشمی برایمان نقل کرد که: نزد طاووس رفتم؛ فرزندش در حالی که پیرمردی سالخورده بود بیرون آمد. گفتم: تو طاووس هستی؟ گفت: من فرزندش هستم! گفتم: اگر تو پسرش هستی بنابراین شیخ خرفت شده -و مقصودش پدر او طاووس بود- گفت: دانشمند خرفت نمیگردد».
[۱۳۴] ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله، حلیه الاولیاء، ج۴، ص۱۰.
ابونعیم از ابن عیینه و او از عمرو بن دینار و او از طاووس و او از بریده و او از پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) نقل کرده است که فرمود: «هر کس من مولای اویم علی مولای اوست».
ابونعیم میگوید: «این حدیث از طریق طاووس، یگانه است و ما هم آن را تنها با همین سند نقل کردیم».
[۱۳۵] ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله، حلیه الاولیاء، ج۴، ص۲۳.
نقل تفسیر روایی از ابن کیسان
در ذیل آیه «الْاَخِلَّاءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ اِلَّا الْمُتَّقِینَ؛
[۱۳۶] زخرف/سوره۴۳، آیه۶۷.
در آن روز یاران -جز پرهیزکاران- بعضیشان دشمن بعضی دیگرند».
جریانی شگفت نقل کرده که میان رسول خدا و علی گذشته است. تنها کسی که این حدیث را از او نقل کرده وهب بن منبّه است که ابونعیم او را با الفاظ حکیم و حلیم توصیف کرده است.
[۱۳۷] ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله، حلیه الاولیاء، ج۴، ص۲۳.
[۱۳۸] ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله، حلیه الاولیاء، ج۴، ص۲۳.
برخورد فرزند طاووس با امویان
در جمعی که طاووس در آن حضور داشت، پسر سلیمان بن عبدالملک آمد و در کنار طاووس نشست، ولی طاووس به او توجهی نکرد.
به او گفتند: فرزند امیرالمؤمنین کنار تو نشست و تو به او بیاعتنایی کردی! ؟ گفت: خواستم به او بیاموزم که خداوند بندگانی هم دارد که برای آنچه در دست او -یعنی پسر خلیفه- است ارزشی قائل نیستند».
[۱۳۹] ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله، حلیه الاولیاء، ج۴، ص۱۶.
علاوه بر اینها او در برابر خود سلیمان بن عبدالملک نیز موضعی خردمندانه دارد که نشاندهنده استواری او در راه دین و صداقت او در برابر خداست.
[۱۴۰] ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله، حلیه الاولیاء، ج۴، ص۱۵.
تفسیر آیه۲۸ سوره نساء
آیه مبارکه «وَ خُلِقَ الْاِنْسانُ ضَعِیفاً؛ «و انسان ناتوان آفریده شده است».
[۱۴۱] نساء/سوره۴، آیه۲۸.
را چنین تفسیر کرده است که منظور در کار زنان است؛ انسان در هیچ چیز درماندهتر از کار زنان نیست!
[۱۴۲] ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله، حلیه الاولیاء، ج۴، ص۱۲.
تفسیری دیگر از ابن کیسان
در تفسیر آیه «اُولئِکَ یُنادَوْنَ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ».
[۱۴۳] فصلت/سوره۴۱، آیه۴۲.
و آنان را از جایی دور ندا میدهند». میگوید: «یعنی دور از دلهای ایشان!».
[۱۴۴] ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله، حلیه الاولیاء، ج۴، ص۱۱.
او میگفت: «کسی که سرپرستی یتیمان را به عهده نگرفته یا در میان مردم درباره اموال ایشان قضاوت نکرده یا بر آنان حکومت نکرده است با سختیها و دشواریها دست و پنجه نرم نکرده است»
[۱۴۵] ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله، حلیه الاولیاء، ج۴، ص۱۳.
یعنی خود را دچار آزمایش نکرده است.
عکرِمه
ابوعبداللّه عکرمه بن عبداللّه از بربرهای مراکش (شمال آفریقا) است. او غلام حصین بن حر عنبری بود که او را به ابن عباس -هنگامی که از طرف امیر مؤمنان (علیهالسّلام) والی بصره بود- بخشید. ابن عباس برای آموختن قرآن و سنت به او بسیار تلاش کرد و نامی عربی بر او نهاد.
[۱۴۶] ابن خلکان، احمد بن محمد، وفیات الاعیان، ج۳، ص۲۶۵، شماره ۴۲۱.
عکرمه در نگاه علمای اهل سنت
ابن سعد میگوید: «او را میبست و به او قرآن و سنت میآموخت».
[۱۴۷] ابن خلکان، احمد بن محمد، وفیات الاعیان، ج۳، ص۲۶۵، شماره ۴۲۱.
«او میگوید: «برای این کار پاهای او را میبست.»
[۱۴۸] ر. ک:ابن خلکان، احمد بن محمد، وفیات الاعیان، ج۳، ص۲۶۵.
[۱۴۹] ذهبی، محمد بن احمد، میزان الاعتدال، ج۳، ص۹۵، شماره ۵۷۱۶.
«نیز آمده است که عکرمه میگوید:» او را نیکو تربیت کرد و نیکو آموزش داد؛ در نتیجه فقیهی بزرگ و داناترین فرد در زمینه تفسیر و معانی قرآن گردید.
قول ابن خلکان و ذهبی
ابن خلکان میگوید: «عکرمه یکی از فقهای مکه و از تابعان ساکن آنجا شد و از شهری به شهر دیگر مسافرت میکرد -او همچنین میگوید:- ابن عباس به عکرمه گفت: به راه بیفت و برای مردم فتوا بده. به سعید بن جبیر گفتند: آیا کسی را داناتر از خود سراغ داری؟ گفت: عکرمه!».
ذهبی از عکرمه نقل میکند که گفت: «چهل سال دانش آموختم و من بر آستانه خانه برای مردم فتوا میدادم و ابن عباس داخل خانه بود».
[۱۵۰] ذهبی، محمد بن احمد، میزان الاعتدال، ج۳، ص۹۵، شماره ۵۷۱۶.
قول عمرو و ابونعیم
از عمرو بن دینار نیز نقل شده که گفت: «جابر بن زید مسائلی را به من سپرد تا از عکرمه بپرسم و میگفت: این عکرمه غلام ابن عباس، دریای دانش است، از او بپرسید».
ابونعیم از او نقل کرده است که گفت: «این عکرمه غلام ابن عباس؛ داناترین مردم است».
ابن عباس از هیچ فرصتی برای آموزش او فروگذار نکرد. عکرمه میگوید: «در حالی که از منی به عرفات میرفتیم، ابن عباس به من میگفت: این یک روز از روزهای توست (یعنی فرصتی است که باید غنیمت شمری)؛ لذا او را از رفتن بازمیداشتم و از او پرسش میکردم و ابن عباس پاسخ میداد».
قول ابن سعد درباره عکرمه
ابن سعد از خالد بن قاسم بیاضی نقل میکند: «عکرمه و کثیّر عزّه -که شاعر بود- در یک روز به سال ۱۰۵ وفات یافتند، و دیدم که بر جنازه آن دو -با هم- در یکجا بعد از ظهر در مصلی نماز گزارده شد.
مردم گفتند: امروز فقیهترین مردمان -و سمیع و کریب- نامهای عربی انتخاب میکرد، و به آنان دستور میداد که ازدواج کنند و عزوبت را رها سازند».
[۱۵۱] ابن منیع، محمد بن سعد، الطبقات، ج۵، ص۲۲۴.
ابن سعد از سلّام بن مسکین نقل کرده است که گفت: «عکرمه از جمله داناترین مردم نسبت به تفسیر بود».
«ابن عباس برای آموختن قرآن و فقه بر پاهایم فلک مینهاد». شاعرترین ایشان درگذشتند».
[۱۵۲] ابن منیع، محمد بن سعد، الطبقات، ج۵، ص۲۲۴.
قول شعبی
ابونعیم از اسماعیل بن ابیخالد چنین نقل کرده است: «از شعبی شنیدم که میگفت: کسی داناتر از عکرمه نسبت به کتاب خدای تعالی باقی نمانده است».
از سلّام بن مسکین نیز چنین نقل کرده است: «از قتاده شنیدم که میگفت: داناترین مردم نسبت به تفسیر، عکرمه است».
قول یزید نحوی
همچنین از یزید نحوی از عکرمه نقل کرده است که: «ابن عباس به من گفت: به میان مردم برو و برای ایشان فتوا بده. هر کس از تو چیزی پرسید که به وی مرتبط بود، فتوا بده و چنانچه از تو چیزی پرسیدند که مرتبط با آنان نبود، درباره آن فتوا مده؛ چون تو با این کار (فتوا دادن) دو سوم بار مردم را از دوش من برمیداری».
قول ابن دینار و سفیان ثوری
نیز از عمرو بن دینار نقل کرده است که: «هر گاه عکرمه را میدیدم که از جنگها گزارش میداد، به گونهای سخن میگفت که گویا بر دو طرف نبرد اشراف دارد و میبیند که هم اکنون چه کار میکنند و چگونه با یکدیگر به نبرد برخاستهاند».
سفیان ثوری در کوفه میگفت: «تفسیر را از چهار نفر فراگیرید؛ سعید بن جبیر، مجاهد، عطاء و عکرمه». در روایت دیگری به جای عطاء، ضحاک آمده است.
[۱۵۳] ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله، حلیه الاولیاء، ج۳، ص۳۲۹- ۳۲۶.
قول ابن حجر
ابن حجر از یزید نحوی از عکرمه آورده است که گفت: «ابن عباس به من گفت: راه بیفت و در میان مردم فتوا بده؛ من به تو کمک میکنم. همچنین میگوید: به ابن عباس گفتم: اگر مردم دو برابر این هم بودند، پاسخ مسائل آنان را میدادم. گفت:
برو فتوا بده، هر کس نزد تو آمد و سؤالی که مورد ابتلای او بود پرسید، فتوا بده و هر کس از چیزی پرسید که مورد ابتلایش نبود فتوا مده؛ زیرا تو (با این کار) دو سوم بار مردم را از دوش من برخواهی داشت».
قول ابن جواس
ابن جوّاس میگوید: «با شهر بن حوشب در گرگان بودیم که عکرمه بر آن دیار وارد شد. به شهر بن حوشب گفتم: به نزد او نرویم؟ گفت: بروید؛ زیرا امتی نیست مگر اینکه آنان را حبری است و غلام ابن عباس حبر (دانشمند بزرگ) این امت است».
[۱۵۴] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۷، ص۲۶۵.
[۱۵۵] ذهبی، محمد بن احمد، میزان الاعتدال، ج۳، ص۹۳، شماره ۵۷۱۶.
او این لقب عالی و بلند را از آموزگار خود ابن عباس به ارث برده است.
قول مروزی
مروزی میگوید: «عکرمه داناترین شاگرد ابن عباس درباره تفسیر است. او در شهرها میگشت و دانش خویش را عرضه میداشت».
[۱۵۶] ذهبی، محمد بن احمد، میزان الاعتدال، ج۳، ص۹۳، شماره ۵۷۱۶.
«این حدیث را ابن حجر در مقدمه شرح بخاری»
[۱۵۷] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، مقدمه شرح بخاری، ص۴۲۸.
«به این صورت نقل کرده است: «عکرمه داناترین مردم از میان غلامان و اطرافیان ابن عباس بود.»
قول قتاده و ابن عیینه و ابن مدینی
قتاده میگوید: «داناترین تابعان، عطاء، سعید بن جبیر و عکرمه هستند… و داناترین ایشان درباره تفسیر عکرمه است».
ابن عیینه میگوید: «از ایوب شنیدم که میگفت: اگر به تو بگویم از زمانی که عکرمه در بصره بر ما وارد شد تا موقعی که از آنجا رفت، حسن بصری تفسیر بسیاری از آیات را رها کرده بود، راست گفتهام».
[۱۵۸] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، مقدمه شرح بخاری، ص۲۶۶.
ابن مدینی میگوید: «عکرمه از دانشمندان بود و در میان هم بستگان ابن عباس داناتر از او وجود نداشت».
قول ابن منده و ابن خیثمه
ابن منده میگوید: «ابوحاتم گفت: اصحاب ابن عباس همه ریزهخوار سفره دانش عکرمهاند».
ابن خیثمه میگوید: «عکرمه از متقنترین مردم در روایت خود است».
[۱۵۹] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، مقدمه شرح بخاری، ص۴۲۸.
این همه گواهی فراوان و سرشار درباره این مرد که او را در اوج قله فضیلت و دانش و اعتماد در نزد اهل فن نشانده است، تمامی اوهام و دروغهایی را که درباره او گفتهاند باطل میسازد؛ زیرا این سخنان با شخصیت او که پرورشیافته مکتب ابن عباس و مورد عنایت ویژه او بوده است، سازگاری ندارد.
قول طبری درباره عکرمه
ابوجعفر طبری میگوید: «هیچ کس عکرمه را از پیشرفت در علم فقه و آموختن قرآن و تاویل آن، و فراگیری و پخش آثار بسیار آن بازنمیداشت. او مولای خودش ابن عباس را نیک میشناخت (و به واسطه همین شناخت، به خوبی از او فرا میگرفت).
توصیفهایی که چهرههای بارز اصحاب ابن عباس در زمان حیات عکرمه از او نمودهاند، چنانکه او را به پیشرفت در علم ستودهاند و مردم را به فراگیری از او رهنمون کردهاند، بهگونهای است که با گواهی برخی از آنان عدالت فرد ثابت میشود؛ و کسی که عدالتش محرز شد، دیگر جرح و نکوهش درباره او پذیرفته نیست و عدالت چنین فردی با ظن و گمان و برخی گفتارها از قبیل اینکه کسی به آزاد شده خویش بگوید: «لا تکذب علیّ» و امثال آن، که توجیهات خاص خود را دارد، مخدوش نمیشود؛ چه اینکه توجیه و معنای صحیح اینگونه الفاظ آن نیست که کوتهنظران و بیخبران از توجیهات کلام عرب، گفتهاند».
[۱۶۰] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، مقدمه شرح بخاری، ص۴۲۸.
[۱۶۱] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، مقدمه شرح بخاری، ص۴۲۹.
دورهگردی عکرمه
ابونعیم میگوید: «از جمله تابعان، تفسیر کننده آیات محکم و روشنگر آیات مبهم ابوعبداللّه عکرمه است که در شهرها میگشت و از علم خود بهره فراوان میداد».
[۱۶۲] ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله، حلیه الاولیاء، ج۳، ص۳۲۶، شماره ۲۴۵.
آری، آنان که بر او خرده گرفتهاند، کوتهنظری کرده و دلیل توجیه اینگونه کلمات را ندانستهاند. چه اینکه پیراستگی این مرد از آنچه بر او خرده گرفتهاند روشن است.
اتهامات وارده بر عکرمه
همه تهمتهایی که به او نسبت دادهاند در دو جهت خلاصه میشود:
۱. دروغگویی، ۲. تمایل به دیدگاه خوارج.
اتهام اول
تهمت اول به خاطر روایتی است که از پسر عمر نقل شده که به غلام خود نافع گفت: «بر من دروغ نسبت مده چنان که عکرمه بر ابن عباس دروغ روا میداشت».
اتهام دوم
اتهام دوم توهمی است که در پی سفر او -هنگامی که به شهرهای مختلف سفر میکرد- به شمال آفریقا به وجود آمده است، که خوارج در آن دیار فراوان بودند و از ابن عباس احادیثی چند در دست دارند.
پر واضح است که امثال اینگونه دستاویزها و بهانهجوییها تنها ریشه در حسادتی دارد که دشمنان او به علت جایگاه بلند او در فقه و آشنایی به معانی قرآن کریم، از او به دل داشتند.
رفع اتهام اول
ابن حجر -درباره روایت رسیده از ابن عمر- میگوید: «این حدیث، گذشته از اختلاف در متن و تباین نقلهای مختلف، از نظر سند ضعیف است… این روایت پذیرفته نیست؛ زیرا به وسیله ابوخلف جزّار از یحیی بکّاء نقل شده است و روایات بکّاء متروک و غیر قابل اعتماد است؛ از اینروست که ابن حبان میگوید: محال است انسانی که عدالتش ثابت است، با سخن فردی مشکوک الحال مخدوش شود. (که منظورش از این فرد مشکوک بکّاء است).
-ابن حجر اضافه میکند:- اسحاق بن عیسی از مالک پرسید: آیا شنیدهای که پسر عمر به نافع گفت: بر من دروغ روا مدار… گفت: نه، ولی این را شنیدهام که سعید بن مسیّب به غلام خودش برد چنین سخنی را گفته است».
[۱۶۳] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، مقدمه شرح بخاری، ص۴۲۵- ۴۲۶.
نسبت کذب به او در زمان حیاتش رواج داشت و شاید در زمان استادش ابن عباس هم بوده است؛ چون در روایات صریحا وارد شده که عکرمه در مقابل این تهمت از خود دفاع کرده و ابن عباس نیز آن را منکر شده است.
ابن حکیم میگوید: «با ابوامامه بن سهل بن حنیف نشسته بودیم که عکرمه وارد شد و گفت: ای ابوامامه! تو را به خدا سوگند، آیا شنیدهای که ابن عباس میگفت: هر چه را عکرمه از من برای شما نقل کند، تصدیق کنید؛ زیرا او نسبت به من دروغ روا نمیدارد؟
ابوامامه گفت: آری شنیدهام».
[۱۶۴] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۷، ص۲۶۵.
[۱۶۵] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، مقدمه شرح بخاری، ص۴۲۷.
ایّوب میگوید: «عکرمه گفت: آیا فکر میکنی کسانی که پشت سر من مرا تکذیب میکنند در مقابل رویم مرا تکذیب نخواهند کرد؟!».
ابن حجر میگوید: «معنای این سخن این است که اگر آنان با او چنین معاملهای بکنند قادر است جواب آنان را بدهد و از مخمصه نجات یابد، چه اینکه عکرمه حدیثی را از استادی میشنید و مثل آن را از استادی دیگر و در موقع نقل، گاهی به استاد اول نسبت میداد و در جای دیگر به استاد دیگر؛ از اینروست که به او تهمت دروغگویی زدهاند.
ابوالاسود میگوید: گاهی عکرمه یک حدیث را از دو استاد آموخته بود و وقتی از او میپرسیدند، حدیث را نقل میکرد و به یکی از دو استاد نسبت میداد؛ پس از مدتی دوباره از او میپرسیدند. همان حدیث را نقل میکرد، ولی به استاد دیگر نسبت میداد؛ در نتیجه مردم میگفتند: عجب دروغگویی است! در حالی که او در گفتار خود صادق بود».
[۱۶۶] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، مقدمه فتح الباری، ص۴۲۷.
دلیل عدم وثاقت عکرمه
ابن حجر میگوید: «بخاری و همه اصحاب سنن به حدیث عکرمه استناد کردهاند مگر مسلم که تنها در یک مورد به حدیث او تمسک جسته است؛ و علت اینکه مسلم عکرمه را کنار گذاشته، سخن مالک درباره عکرمه است».
[۱۶۷] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۷، ص۲۶۸.
«مالک عکرمه را ثقه نمیداند و توصیه میکند که از او اخذ حدیث نشود. در میزان الاعتدال»
[۱۶۸] ذهبی، محمد بن احمد، میزان الاعتدال، ج۳، ص۹۵.
«نیز آمده است که مطرف گفت: «شنیدهام که مالک خوش نداشت از عکرمه نامی به میان آورد و دیده نشد که از او حدیثی نقل کند.» وی میگوید: «گروهی از ائمه و اهل فن این شیوه -استناد به حدیث عکرمه- را دنبال کردهاند و در دفاع از او کتاب نوشتهاند که از جمله آنان ابن جریر طبری، محمد بن نصر مروزی، ابوعبداللّه بن منده، ابوحاتم بن حبان، ابوعمرو بن عبدالبرّ و دیگران هستند».
اقوال در ذم و ابرام عکرمه
ابن حجر آنچه در طعن او گفته شده را در ابتدا خلاصه کرده و سپس به آن پاسخ داده است.
نظریه ابن حجر
ابن حجر میگوید: «سخن آنان که او را مخدوش شمردهاند، محورش بر سه نکته است: ۱. متهم ساختن به دروغگویی، ۲. اعتقاد به دیدگاه خوارج، ۳. قبول بخششهای امیران.
-سپس میگوید:- درباره قبول جایزه امیران باید گفت: اولا از دیدگاه مشهور فقها جایز است و ابن عبدالبرّ در اینباره کتابی نوشته است. «هیچ یک از فقهای آن دوران از این امر مصون نماندهاند، به ویژه اگر امیر فردی عادل و درستکار بوده و فقیه هم محتاج، که همین درباره عکرمه صادق است. از او پرسیدند: «چه چیزی پای تو را به این دیار کشاند؟» پاسخ داد: «احتیاج.»
[۱۶۹] ابن منیع، محمد بن سعد، الطبقات، ج۵، ص۲۲۲.
«در روایت دیگری است: «تلاش جهت مخارج زندگی.»
[۱۷۰] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، مقدمه فتح الباری، ج۵، ص۲۹۱.
علاوه بر این، قبول جایزه مانع از پذیرش روایت او نیست و نمونه هم دارد. زهری در این زمینه از عکرمه مشهورتر است و در عین حال کسی از این جهت روایات او را غیر قابل قبول ندانسته است».
[۱۷۱] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، مقدمه فتح الباری، ص۴۲۷- ۴۲۴.
تهمت بدعت نیز نادرست است و گروهی از صاحبنظران و اهل نقد چنین نسبتی را از او نفی کردهاند.
قول ابن ابیحاتم
ابن ابیحاتم میگوید: «از پدرم درباره عکرمه پرسیدم. گفت: ثقه است. گفتم: آیا به حدیث او استناد میشود؟ گفت: آری، مشروط بر اینکه افراد ثقه از او روایت کرده باشند». آنچه را که مالک بر او خرده گرفته -بر فرض اثبات- تنها نظر شخصی او است؛ هر چند بهطور صریح و روشن به اثبات نرسیده است که مالک درباره او چنین نظری داشته باشد.
تنها در پارهای از موارد نظر او با رای خوارج موافق است، «ناگزیر بعضی از مسائل هر مذهب و مسلکی با پارهای از مسائل مذاهب دیگر هماهنگ است، ولی این هماهنگی در اصول نیست. البته بیماردلان همواره با تمسک به متشابهات در پی فتنهجویی بوده و برای نشر فساد در زمین کوشیدهاند.» از اینرو او را به خوارج منتسب دانستهاند؛ احمد و عجلی او را از این تهمت پیراستهاند. او در کتاب «الثقات» خود میگوید: «عکرمه غلام ابن عباس، اهل مکه و تابعی ثقه است و او از تهمت حروری بودن (انتساب به گروهی از خوارج موسوم به حروریه) مبراست».
قول ابن جریر
ابن جریر میگوید: «اگر قرار باشد به هر کس تهمت زدند که به یکی از مذاهب باطله وابسته است، پذیرفته و از عدالت ساقط شود و شهادت او به این خاطر مردود باشد، باید اکثر محدثان را کنار گذاشت، چه اینکه هر یک از ایشان را به نوعی به چنین تهمتی راندهاند تا مایه روگردانی مردم از او بشود».
[۱۷۲] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، مقدمه فتح الباری، ص۴۲۸.
نظریه ذهبی
ذهبی میگوید: «عکرمه غلام ابن عباس، یکی از معادن دانش است. برخی درباره او به خاطر دیدگاههایش -و نه به دلیل صحت روایاتش- سخنانی گفتهاند و او را متهم به دیدگاه خوارج کردهاند؛ در حالی که گروهی او را موثق دانستهاند و بخاری نیز بر او اعتماد کرده است».
[۱۷۳] ذهبی، محمد بن احمد، میزان الاعتدال، ج۳، ص۹۳، شماره ۵۷۱۶.
تهمت دروغگویی نسبت به او هم منشای جز روایت ابن عمر -که ذکر شد- ندارد، سند این روایت ضعیف است و تاب مقاومت در برابر توثیقهای فراوان را ندارد.
قول ابن حجر و ابن معین و مروزی
ابن حجر از بخاری نقل میکند که: «هیچ کس از اصحاب ما نیست که به روایت عکرمه استناد نجسته باشد».
ابن معین میگوید: «اگر شخصی را دیدید که درباره عکرمه دچار بدبینی است، در مسلمان بودن او شک کنید!».
مروزی میگوید: «به احمد بن حنبل گفتم: آیا میشود به حدیث عکرمه استناد کرد؟ گفت: آری».
همو میگوید: «همه علما بر استناد به حدیث عکرمه اتفاق نظر دارند.
قول محدثین معاصر
محدثین بزرگ معاصر نیز بر این موضوع اتفاق نظر دارند؛ از جمله احمد بن حنبل، اسحاق بن راهویه، ابوثور و یحیی بن معین.
-مروزی ادامه میدهد:- از اسحاق درباره استناد به حدیث عکرمه پرسیدم، پاسخ داد: عکرمه در نظر ما امام مردم است، و از این سؤال من در شگفت ماند -وی اضافه میکند:- تعداد زیادی از کسانی که یحیی بن معین را دیدهاند نقل کردهاند که بعضی درباره استناد به حدیث عکرمه از او پرسیدند و او اظهار تعجب کرد! و بزاز میگوید: ۱۳۰ نفر از چهرههای بارز شهرهای مختلف از عکرمه روایت کردهاند که جملگی به او رضایت دارند… و توثیقات ارزشمند دیگری نیز درباره او گفتهاند».
[۱۷۴] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، مقدمه فتح الباری، ص۴۲۸.
عکرمه در روایات خاصه
از روایات خاصه چنین برمیآید که او از جمله کسانی است که از دیگران بریده و سر سپرده اهل بیت عصمت (علیهمالسّلام) بوده است، این به علت آموزشهایی بوده است که از ناحیه مولای خود ابن عباس دریافت کرده بود.
محمد بن یعقوب کلینی از ابوبصیر روایت کرده است: «با حمران در محضر امام باقر (علیهالسّلام) بودیم که یکی از غلامان حضرت وارد شد و عرضه داشت: فدایت شوم، عکرمه در حال مرگ است؛ او به رای خوارج معتقد و سرسپرده آستان ابوجعفر بود! امام به ما فرمود: منتظر باشید تا برگردم. عرضه داشتیم: باشد.
دیری نپایید که برگشت و فرمود: اگر قبل از اینکه نفس عکرمه قطع شود او را درک کرده بودم کلماتی به او میآموختم که برایش سودمند باشد، ولی زمانی بر بالین او رسیدم که نفس او به آخر رسیده بود. گفتم: فدایت شوم، آن سخن چیست؟ فرمود: به خدا سوگند آن همان چیزی است که شما بدان اعتقاد دارید؛ شهادت به یگانگی خداوند. اقرار به ولایت ما را هنگام مرگ به مردگان خود تلقین کنید».
[۱۷۵] کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج۳، ص۱۲۳، شماره ۵، باب تلقین المیت- کتاب الجنائز.
[۱۷۶] مجلسی، محمدباقر، مرآه العقول، ج۱۳، ص۲۷۸.
[۱۷۷] مجلسی، محمدباقر، مرآه العقول، ج۱۳، ص۲۷۹.
نکات مورد نظر در روایت
این روایت از چند نظر شایان توجه است:
اولا وارد شدن غلام حضرت بر ایشان و به اطلاع رساندن چنان خبر ناگهانی، خود دلیل روشنی است بر اینکه عکرمه در نزد امام از جایگاه خاصی برخوردار بوده است و امام به او عنایت ویژه داشته است.
ثانیا عبارت «سر سپرده آستان ابوجعفر بود» مؤید آن است که این مرد از اصحاب خاص حضرت بوده و چنانکه بر امام وارد میشد، بر دیگران وارد نمیشده است.
رفع اتهام دوم
اما عبارت «به رای خوارج معتقد بود» بخشی از سخن راوی است که به دلیل شایعات رایج آن زمان درباره عکرمه، درباره او گمان برده است. «والی مدینه دنبال او میگشت، ولی او نزد داوود بن حصین پنهان شده بود و همانجا هم مرد، ولی امام باقر (علیهالسّلام) و اصحاب خاص ایشان جای او را میدانستند؛ که این هم خود دلیل دیگری است بر اینکه او از خواص حضرت بوده است.»
[۱۷۸] ابن منیع، محمد بن سعد، الطبقات ج۵، ص۲۱۶.
این عبارت با سرسپردگی او نسبت به امام سازگاری ندارد.
چگونه ممکن است فردی که از خاصان محضر امامی معصوم از اهل بیت نبوت است، اعتقاد به رای خوارج (کینهتوزان اصلی نسبت به آل ابیطالب) داشته باشد؟ البته این گفته، چیزی جز تناقض آشکار -که از نظر عقل سلیم مردود است- نمیباشد! و این عبارت در مقایسه با سایر تعبیرهای متقن این روایت، کلامی ساقط و بیارزش است! به عنوان آخرین نکته: عبارت امام (علیهالسّلام) «شهادت به ولایت را به اموات خود تلقین دهید» با توجه به اهتمام بالایی که حضرت برای رسیدن بر بالین عکرمه -قبل از فوت او- از خود نشان داد تا به او این کلمات را تلقین دهد، دلیلی آشکار بر این است که او سرسپرده مذهب اهل بیت و نه تابع آراء دیگران بوده است؛ وگرنه فرمایش پایانی امام با کردار ایشان در آغاز تناسبی ندارد.
این روایت با پارهای اختلاف در الفاظ، از دیگر منابع هم نقل شده است.
قول علمای خاصه درباره عکرمه
برقی در کتاب «الصفوه» خود از ابوبکر حضرمی،
[۱۷۹] خالد برقی، احمد بن محمد، المحاسن، ص۱۱۲.
[۱۸۰] خالد برقی، احمد بن محمد، المحاسن، ص۱۱۳، باب ۱۹- المعرفه، شماره ۶۳.
[۱۸۱] مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۶، ص۳۳۳.
[۱۸۲] مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۶۵، ص۱۱۹، شماره ۴۸.
و کشی از طریق محمد بن مسعود عیاشی از زراره بن اعین از امام باقر (علیهالسّلام) آن را نقل کردهاند؛
[۱۸۳] طوسی، محمد بن یعقوب، رجال کشی، ص۱۸۹- ۱۸۸، چاپ نجف، شماره ۹۴.
ولی کشی از این عبارت امام: اگر بر بالین او رسیده بودم به او سود میرساندم، استنباط کرده است که این جمله مانند این جمله است که میگویند: اگر قرار باشد دوستی برگزینم فلانی را به عنوان دوست برمیگزیدم؛ و موجب مدح عکرمه نیست؛ بلکه علیه اوست.
[۱۸۴] طوسی، محمد بن یعقوب، اختیار معرفه الرجال، ج۲، ص۴۷۸، چاپ مشهد، شماره ۳۸۷.
[۱۸۵] کشی، محمد بن عمر، اختیار معرفه الرجال، ج۲، ص۴۷۸، چاپ مؤسسه آل البیت.
[۱۸۶] کشی، محمد بن عمر، اختیار معرفه الرجال، ج۲، ص۴۷۸، چاپ مؤسسه آل البیت.
این برداشتی نارواست که ناشی از ذهنیت خاص او درباره عکرمه است.
قول تستری
محقق تستری در رد کشی میگوید: «روایتی که معیار قرار گرفت، اولا صحت آن معلوم نیست، و ثانیا بر فرض صحت هم، مدح است نه قدح».
[۱۸۷] تستری، محمدتقی، قاموس الرجال، ج۷، ص۲۳۶.
به نظر ما معنای عبارت «لو ادرکته لنفعته» که در روایت کشی آورده است «لو ادرکت عکرمه عند الموت لنفعته».
[۱۸۸] کشی، محمد بن عمر، رجال کشی، ج۲، ص۴۷۸، چاپ نجف، شماره ۹۴.
این است که امام بر بالین او نرسید؛ لذا نتوانست به وسیله آنچه که شایسته نفع رساندن به او بود، سودی به حال او ببخشد، و نیز معنای عبارت «ان ادرکته علّمته کلاما لم تطعمه النار»
[۱۸۹] خالد برقی، احمد بن محمد، محاسن برقی، ص۱۱۳- ۱۱۲، باب ۱۹ المعرفه، کتاب الصفوه، شماره ۶۳.
-که در روایت برقی آمده- این است که اگر من او را تلقین داده بودم، هیچگاه طعم آتش را نمیچشید. لازمه این سخن این است که محروم ماندن از این نفع، مستلزم قرار گرفتن در معرض آتش است. -به خاطر گناهان احتمالیاش- یا به معنای این است که فرد، برخی از منافع را از دست داده است.
در هر صورت این روایت دلالتی بر این معنا ندارد که او از مخالفان اهل بیت یا از فاسقان باشد؛ چنین نسبتی از ساحت او که عبدی صالح و از پرورش یافتگان فردی مانند ابن عباس صحابی خاص امیر مؤمنان (علیهالسّلام) است، البته به دور است؛ مانند این است که گفته میشود: اگر فلان کار را انجام داده بود به نفعش بود یا ضرر نمیکرد -که لازمه چنین گفتاری این است که از آن عمل نفعی نبرده یا خسارتی دیده است-.
قول مجلسی
علامه محمد باقر مجلسی نیز درباره عکرمه سخنی دارد. او به هنگام نقل روایتی از عکرمه در تفسیر آیه «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ؛
[۱۹۰] بقره/سوره۲، آیه۲۰۷.
برخی از مردم کسانیاند که جان خود را برای طلب خشنودی خدا میفروشند». بر خلاف سایر مفسران که گفتهاند: «آیه در لیله المبیت و درباره حضرت علی (علیهالسّلام) نازل شده» میگوید: «آیه در شان ابوذر و صهیب نازل شده است»
[۱۹۱] طبری، محمد بن جریر، جامع البیان، ج۴، ص۲۴۸.
[۱۹۲] طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۲، ص۵۳۵.
و به عنوان خدشه بر روایت گفته است: «راوی آن عکرمه است که از خوارج است».
[۱۹۳] مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۳۶، ص۴۵.
شاید این اظهار نظر مرحوم مجلسی به عنوان جدل باشد وگرنه این روایت خود به خود ضعیف است- به خاطر ضعف راوی آن نه مروی عنه (عکرمه).
طبری این روایت را از طریق حجاج بن محمد مصیصی از ابن جریج از عکرمه نقل کرده است.
مصیصی ضعیف و روایاتش واهی است؛ چون در بزرگسالی قوای فکری او دچار اختلال شده بود و به همین جهت یحیی بن سعید از او روایت نقل ننمود و به پسرش هم همین سفارش را کرد.
[۱۹۴] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۲، ص۲۰۶.
سابق بر این نیز، سخن ابوحاتم درباره عکرمه را شنیدید که گفت: «مردی ثقه است و چنانچه ثقات از او روایت کنند حدیثش قابل استناد است».
[۱۹۵] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۷، ص۲۷۰.
با این همه، دیگر جایی برای طعن بر عکرمه ثقه امین باقی نمیماند و همین نکته را ابن حجر هم در «تقریب» استنباط کرده است: «عکرمه، ثقه، ثبت و عالم به تفسیر است. تکذیب ابن عمر نسبت به او تایید نشده و از او بدعتی هم به ثبت نرسیده است».
[۱۹۶] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تقریب التهذیب، ج۱، ص۳۹۷، شماره ۴۶۷۳.
قول طبرسی درباره عکرمه
امین الاسلام طبرسی میگوید: «درباره حکم پاها در وضو اختلاف شده است، جمهور فقها معتقدند که حکم آن غسل است و علمای امامیه اعتقاد دارند که حکم آن مسح است و بس؛ اعتقاد عکرمه نیز همین است و اعتقاد به مسح پاها از گروهی از صحابه و تابعان همچون ابن عباس، انس بن مالک، ابوالعالیه و شعبی نیز روایت شده است.
حسن بصری قائل به تخییر بین مسح و غسل است. اما روایات نقل شده از امامان اهل بیت (علیهمالسّلام) در اینباره -وجوب مسح- افزون از شمارش است».
مرحوم طبرسی درباره این مساله تحقیق لطیفی دارد که مراجعه به آن برای طالبان حقیقت شایسته است.
[۱۹۷] طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۳، ص۲۲۵.
قول بیهقی
بیهقی از رفاعه بن رافع آورده است که گفت: رسول خدا (صلّیاللّهعلیهوآله) فرمود: «نماز هیچ یک از شما کامل نخواهد شد مگر آنکه وضوی خود را طبق فرمان خدا کامل کند؛ صورت و دو دست تا آرنج را بشوید و سر و پاها را تا دو غوزک مسح کند».
[۱۹۸] نسائی، احمد بن علی، السنن الکبری، ج۱، ص۴۴، باب «التسمیه علی الوضوء.
[۱۹۹] نسائی، احمد بن علی، السنن الکبری، ج۱، ص۳۶۳، باب «من سها فترک رکنا».
«در همین باب متن کامل حدیث آمده است و سیوطی در الدرّ المنثور، نیز روایت را ذکر کرده است.»
[۲۰۰] سیوطی، جلالالدین، الدرّ المنثور، ج۳، ص۲۷.
نیز در مورد مسح بر کفشها -که جمهور فقها قائل به جواز هستند- عکرمه شدیدا منکر آن است و میگوید: «قرآن بر گفتار مسح بر کفشها پیشی گرفته است:»
[۲۰۱] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۷، ص۲۶۸.
یعنی در قرآن حکمی که برای پاها نازل شده است مسح آنها است؛ اما مسح بر کفشها -که پارهای بر آن رفتهاند- امری متاخر از نزول آیه است که بعدا به وجود آمده و دلیل بر نسخ آیه به وسیله روایاتی نامعلوم نداریم.
«ابویوسف گفته است: «روایت مسح بر کفشها ناسخ آیه است».»
[۲۰۲] جصاص، احمد بن علی، احکام القرآن، ج۲، ص۳۴۸.
این سخن عکرمه همان است که ائمه (علیهمالسّلام) از امیر مؤمنان (علیهالسّلام) نقل کردهاند.
قول شیخ طوسی
شیخ طوسی از ابوورد روایت میکند که گفت: «به امام باقر (علیهالسّلام) عرض کردم: ابوظبیان «وی حصین بن جندب کوفی، متوفای ۹۰ است و اینکه او از حضرت علی (علیهالسّلام) حدیث شنیده باشد را منکر شدهاند.»
[۲۰۳] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۲، ص۳۸۰.
«شیخ طوسی هم او را از اصحاب امیرمؤمنان (علیهالسّلام) به شمار نیاورده است.» برایم روایت کرده که دیده است حضرت علی (علیهالسّلام) پس از وضو، بر روی کفشها مسح کرد! حضرت فرمود: ابوظبیان دروغ گفته است. مگر سخن علی (علیهالسّلام) را نشنیدهای که فرمود: قرآن بر حکم مسح کفشها پیشی گرفته است؟ عرضه داشتم: آیا در این حکم رخصتی نیست؟ فرمود: نه، مگر در مورد ترس از دشمن یا سرمای شدید که خوف ضرر بر پاها وجود داشته باشد».
[۲۰۴] حرعاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج۱، ص۴۵۸، شماره ۵.
بدون شک، ابن عباس هم که شاخص اهل بیت است نظر امام را دارد. بنابراین تکذیب عکرمه به این بهانه که مخالف استاد خود نظر داده است قابل اعتنا نیست بلکه تهمتی است که بر او روا داشتهاند، چنانکه این تهمت را بر امیر مؤمنان (علیهالسّلام) نیز زدهاند.
شیوه عکرمه در تفسیر
در تفسیر، از شیوه مولا، استاد و پرورشدهنده خود، ابن عباس پیروی میکرد؛ یعنی صاحب اندیشهای آزاد و عقیدهای راسخ بود، بدون اینکه از کسی بهراسد یا کسی او را از انتخابش بازدارد؛ از اینروست که خود را در معرض تهمتهای ناروایی قرار داد که بدخواهان میخواستند به استاد او، ابن عباس نسبت دهند، ولی از او هراس داشتند؛ لذا شاگردش را هدف قرار دادند تا بر شخصیت او خدشه وارد کنند.
نمونهای از تفسیر عکرمه
او معتقد بود که از آیه وضو.
[۲۰۵] مائده/سوره۵، آیه۶.
یا اَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اِذا قُمْتُمْ اِلَی الصَّلاهِ فَاغْسِلُوا وُجُوهَکُمْ وَ اَیْدِیَکُمْ اِلَی الْمَرافِقِ وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِکُمْ وَ اَرْجُلَکُمْ اِلَی الْکَعْبَیْنِ». تنها مسح پاها استفاده میشود نه شستن آن و همواره به آن عمل میکرد. هر چند لازمهاش مخالفت با عموم فقهای زمان خود بود.
یونس میگوید: «یکی از اصحاب عکرمه که تا «واسط» همراه او بود برایم نقل کرد که: ندیدم عکرمه پاهایش را در وضو بشوید و تنها به مسح آن اکتفا میکرد».
[۲۰۶] طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۳، ص۲۵۵.
[۲۰۷] طبری، محمد بن جریر، جامع البیان، ج۱۰، ص۶۰.
طبری از عبداللّه عتکی آورده است که عکرمه گفت: «شستن دو پا واجب نیست و آیه تنها در مسح آنها نازل شده است»؛ همچنین از عمرو بن دینار از عکرمه از ابن عباس نقل کرده است که گفت: «وضو عبارت از دو شستن و دو مسح کشیدن است».
همچنین جمع زیادی از تابعان به ویژه کسانی که تحت تاثیر اندیشه ابن عباس بودهاند از قبیل قتاده، ضحاک، شعبی، اعمش و دیگران و نیز جمعی از صحابه از قبیل انس بن مالک، جابر بن عبداللّه و دیگران، همگی بر این عقیدهاند که آیه درباره مسح پاها، نه شستن آن نازل شده است.
[۲۰۸] طبری، محمد بن جریر، جامع البیان، ج۱۰، ص۵۸.
[۲۰۹] طبری، محمد بن جریر، جامع البیان، ج۶، ص۸۳.
«بیهقی در سنن خود از ابن عباس روایت میکند»
[۲۱۰] بیهقی، احمد بن حسین، سنن، ج۱، ص۲۳۷.
«من در قرآن بیش از دو غسل و دو مسح چیزی نمییابم». همچنین در ص۴۴ از رفاعه بن رافع نقل کرده است.
[۲۱۱] بیهقی، احمد بن حسین، سنن، ج۱، ص۷۳.
که گفت: «حکم پاها مسح است».
تفاسیر عکرمه در حلیه الاولیاء
ابونعیم اصفهانی فصلی در کتاب خود «حلیه الاولیاء»
[۲۱۲] ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله، حلیه الاولیاء، ج۳، ص۳۴۷- ۳۲۹.
گشوده و در آن برخی از تفاسیر ماثور از عکرمه را آورده است که همه بهسان درها و گوهرهای درخشان است و حاوی آثاری ارزشمند و افکاری بلند مرتبه است که از لابهلای آن میزان گسترده دانش و اوج فکر سلیم وی نمایان میگردد و مراجعه به آن شایسته است.
عطاء بن ابیرباح
ابومحمد اسلم (سالم) بن صفوان (۱۱۵- ۱۷) از خانوادهای نوبهای «نوبه از شهرهای حبشه (اتیوپی امروز) است.» است. او از برجستهترین فقهای مکه و از پارسایان واقعی به شمار میرود. از اصحاب خاص ابن عباس و پرورشیافتگان مکتب اوست.
اقوال علمای عمه و خاصه درباره عطاء
علمای اهل سنت نظراتی درباره عطاء بن ابیرباح دارند که عبارتند از:
قول کشی
«کشی در رجال خود
[۲۱۳] طوسی، محمد بن حسن، رجال کشی، ص۲۱۵، چاپ نجف، شماره ۹۲.
[۲۱۴] طوسی، محمد بن حسن، رجال کشی، ص۲۱۵، چاپ نجف، شماره ۹۳.
تصریح میکند که عطاء بن ابیرباح شاگرد ابن عباس است و فرزندان او، عبدالملک و عبداللّه و عریف جملگی از اصحاب نجیب امام باقر و امام صادق (علیهماالسّلام) هستند که در شرح مربوط به ابن طاووس گذشت.» هموست که در مرض موت ابن عباس در طائف همراه با گروهی از بزرگان شاهد وصیت ابن عباس بود و حدیث امامت و ولایت را -که در شرح حال ابن عباس گذشت- «به نقل از خزاز رازی»
[۲۱۵] خزاز رازی، علی بن محمد، کفایه الاثر، ص۲۴.
[۲۱۶] مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۳۶، ص۲۸۷، شماره ۱۰۹.
از وی نقل کرده است و این بیانگر اوج محبت او نسبت به اهل بیت و سیره تمامی پرورشیافتگان مکتب ابن عباس -صحابی آگاه ضمیر و جلیلالقدر- است
قول ابونعیم
ابونعیم او را در شمار تابعانی آورده است که از امام باقر (علیهالسّلام) روایت کردهاند. «ایشان چهار نفرند: ۱. عمرو بن دینار، ۲. عطاء بن ابیرباح، ۳. جابر جعفی، ۴. ابان بن تغلب؛ و از بزرگان: لیث، ابن جریج، ابن ارطاه و دیگران را نام برده است.»
[۲۱۷] ر. ک:ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله، حلیه الاولیاء، ج۳، ص۱۸۸.
«در شرح حال امام به شماره ۲۳۵ و اربلی در کشف الغمه»
[۲۱۸] شیبانی اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمه، ج۲، ص۶۷۳.
از او نقل میکند.
اقوال استرآبادی و شافعی
نیز مرحوم وحید در تعلیقه بر حاشیه کتاب تعلیقه بر حاشیه کتاب استرآبادی
[۲۱۹] استرآبادی بهبهانی، محمدباقر، تعلیقه بر حاشیه کتاب استرآبادی، ص۲۲۱.
و ستایش امام درباره او را نیز در ضمن روایتی آورده است.
او از اسلم مقری نقل میکند که: با امام باقر نشسته بودیم که عطاء از کنار ما گذشت. حضرت فرمود: «بر روی زمین فردی داناتر از عطاء بن ابیرباح نسبت به مناسک حج باقی نمانده است».
از احمد بن محمد شافعی نیز نقل میکند که: «مجلس فتوای مکه در مسجدالحرام از آن ابن عباس بود و بعد از او مخصوص عطاء بن ابیرباح گردید».
[۲۲۰] ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله، حلیه الاولیاء، ج۳، ص۳۱۱، شماره ۲۴۴.
[۲۲۱] ابن منیع، محمد بن سعد، الطبقات، ج۵، ص۴۶۸.
قول ابن سعد درباره عطاء
صاحب «طبقات» میگوید: «مرجعیت فتوا در مکه به عطاء و مجاهد منتهی گردید و بیشتر عطاء مورد نظر بود». همچنین میگوید: «او قرآن را به دیگران میآموخت و مفسر قرآن و فقیهی ثقه و حافظ حدیث بسیار بود. از قتاده روایت شده است که گفت: عطاء از داناترین مردم نسبت به مناسک حج بود».
[۲۲۲] ابن منیع، محمد بن سعد، الطبقات، ج۵ ص۴۶۸.
[۲۲۳] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۷، ص۲۰۱- ۲۰۰.
قول ابن حجر
ابن حجر میگوید: «ابن معین گفته است: عطاء معلم مکتبخانه بود. همچنین از ابونوف از عطاء روایت کرده است که گفت: محضر دویست تن از صحابه را درک کردم.
از ابن عباس نیز روایت کرده است که میگفت: ای مردم مکه! چرا پیرامون من جمع میشوید با آنکه عطاء در میان شماست؟ از ربیعه نقل شده است که گفت: عطاء بر همه تابعان مکه در فتوا دادن برتری یافته بود.
قتاده میگوید: سلیمان بن هشام به من گفت: آیا در مکه دانشمندی هست؟ گفتم: آری، کهنترین دانشمند جزیره العرب! گفت: چه کسی است؟ گفتم: عطاء بن ابیرباح…» و گواهیهای فراوان دیگر درباره شخصیت او همه حاکی از آن است که وی از بزرگترین تابعان از نظر علمی، فقهی، تقوا و فضیلت است.
[۲۲۴] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۷، ص۲۰۳- ۱۹۹.
قول ابن خلکان
ابن خلکان درباره او حکایتی کمنظیر نقل کرده است: «از وکیع نقل شده است که ابوحنیفه نعمان بن ثابت برایم نقل کرد که: در پنج باب از مناسک در مکه اشتباه کردم که حجّام -سرتراش- آنها را به من یاد داد! به این ترتیب که میخواستم سرم را بتراشم، به من گفت: تو عرب هستی؟ گفتم آری؛ و من قبلا به او گفته بودم سرم را به چند میتراشی؟ و او گفت: این مورد شرط برنمیتابد. بنشین، و من -منحرف از قبله- نشستم. او به من اشاره کرد که رو به قبله بنشینم. من خواستم سرم را از طرف چپ بتراشم. به من گفت: طرف راست سرت را بچرخان و من چنان کردم.
او شروع به تراشیدن سرم کرد و من ساکت بودم. به من گفت: تکبیر بگو. شروع به تکبیر گفتن کردم تا اینکه بلند شدم بروم؛ گفت: کجا میروی؟ گفتم به اقامتگاهم. گفت: دو رکعت، نماز بگذار و آنگاه برو. با خود گفتم: اینگونه برخورد، شایسته امثال این حجّام نیست مگر اینکه از دانشی برخوردار باشد؛ لذا پرسیدم: از کجا این معلومات را به دست آوردهای که به من دستور انجام آن را دادی؟ گفت: عطاء بن ابیرباح را دیدم که به آنها عمل میکرد».
[۲۲۵] ابن خلکان، احمد بن محمد، وفیات الاعیان، ج۳، ص۲۶۱، شماره ۴۱۹.
ابن خلکان اضافه میکند: «او سیاهچهره، دارای یک چشم، با بینی پهن و از ناحیه دست و پا فلج بود و در اواخر عمر بینایی خود را از دست داد. موهای پیچیده و مجعد داشت. سلیمان بن رفیع میگوید: وارد مسجدالحرام شدم؛ دیدم مردم پیرامون مردی گرد آمدهاند. سرکشیدم؛ عطاء بن ابیرباح را دیدم که همچون کلاغی سیاه نشسته بود».
[۲۲۶] ابن خلکان، احمد بن محمد، وفیات الاعیان، ج۳، ص۲۶۲.
[۲۲۷] ر. ک:ابن منیع، محمد بن سعد، الطبقات، ج۶، ص۲۲.
[۲۲۸] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۷، ص۲۰۰.
قول محمد بن عبدالله
محمد بن عبداللّه «لقب او دیباج است و مادرش فاطمه دختر امام حسین (علیهالسّلام) است. او در سال ۱۴۵ به دست منصور به شهادت رسید.» میگوید: «من مفتیای بهتر از عطاء بن ابیرباح ندیدهام.
هرگز در مجلس درس او یاد خدا کمرنگ نشد. اگر صحبتی به میان میآمد یا چیزی از او میپرسیدند، خوب جواب میداد. او سکوت خود را طول میداد و آنگاه که به سخن میآمد مردم گمان میکردند در حالی است که از ناحیه غیب به او کمک میشود؟»
اقوال ابن جریح و ابن کهیل
از ابن جریج روایت شده است که: «هر گاه عطاء مطلبی را نقل میکرد میگفتم: علم است یا رای؟ اگر حدیث ماثوری بود میگفت: علم است. اگر نظر خودش بود میگفت: رای است».
از سلمه بن کهیل نقل شده است که: «من کسی را ندیدهام که به وسیله این علم (علم دین) در پی کسب رضای خدا باشد مگر سه نفر:
عطاء، مجاهد و طاووس».
اوزاعی میگوید: «عطاء روزی که مرد محبوبترین فرد نزد مردم بود».
[۲۲۹] ابن منیع، محمد بن سعد، الطبقات، ج۶، ص۲۱.
[۲۳۰] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۷، ص۲۰۱.
عطاء در شمار اسناد قمی در تفسیر آیه «فَهَلْ یَنْظُرُونَ اِلَّا السَّاعَهَ اَنْ تَاْتِیَهُمْ بَغْتَهً فَقَدْ جاءَ اَشْراطُها؛
[۲۳۱] محمد/سوره۴۷، آیه۱۸.
آیا [کافران] جز این انتظار میبرند ناگاه که رستاخیز بر آنان فرا رسد و علامات آن اینک پدید آمده است». آمده است.
قول مامقانی
مامقانی درباره او سخنی آشفته دارد: «شیخ طوسی او را از اصحاب امیر مؤمنان (علیهالسّلام) دانسته است و میگوید: مخلّط است (صحیح و ناصحیح را به هم میآمیزد). وحید بهبهانی از ابونعیم نقل میکند که او از راویان امام باقر (علیهالسّلام) است».
مامقانی میگوید: «ظاهرا این اشتباهی است که از وحید بهبهانی صورت پذیرفته است.
چه اینکه راوی امام باقر؛ عطاء بن سائب است که از رؤسای عامه است. اما ابن ابیرباح غلام عبداللّه بن عباس است که معلوم نیست امام باقر را ملاقات کرده باشد. محضر امیر مؤمنان (علیهالسّلام) را بدون شک درک کرده است، ولی فردی مخلّط است. از شیخین -ابوبکر و عمر- و درباره آنان فراوان نقل کرده است».
[۲۳۲] مامقانی، عبدالله، تنقیح المقال، ج۲، ص۲۵۲.
[۲۳۳] مامقانی، عبدالله، تنقیح المقال، ج۲، ص۲۵۳، شماره ۷۹۱۹.
بررسی یک نکته درباره سن عطاء
در بررسی این سخنان لازم است دانسته شود که ولادت عطاء بن ابیرباح در سال چهارم یا پنجم خلافت عمر بوده است. بنابراین چگونه میتواند از شیخین روایت کرده باشد؟! در زمان وفات امیر مؤمنان (علیهالسّلام) نیز عمرش از ۱۳ سال تجاوز نمیکرد.
او پس از شهادت امام باقر (علیهالسّلام) (۱۱۴) به سال ۱۱۵ درگذشت و کسی نگفته است که عطاء غلام ابن عباس بوده است بلکه -بر حسب آنچه ذکر کردهاند- غلام بنیفهر بوده است.
[۲۳۴] ر. ک:تستری، محمدتقی، قاموس الرجال تستری، ج۷، ص۲۰۲.
همچنین ذکر کردهاند: «کسی که در واپسین سالهای عمرش روایات صحیح و سقیم را به هم درآمیخته، عطاء بن سائب است».
[۲۳۵] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۷، ص۲۰۷.
که او نیز از خواص است.
شفاهی بودن تفسیر عطاء
دکتر شواخ میگوید: «تفسیر عطاء بن ابیرباح از جمله تفاسیری است که شفاها روایت شده است و طبری در تفسیر خود آن را از این طریق نقل کرده است:
قاسم بن حسن همدانی (متوفای ۲۷۲) از حسین مصیصی (متوفای ۲۲۶) از حجاج بن محمد مصیصی (متوفای ۲۰۶) از ابن جریج (متوفای ۱۵۰) از عطاء بن ابیرباح… نیز ثعلبی در کتاب «الکشف و البیان» از آن استفاده کرده است».
[۲۳۶] شعیبی، علی شواخ اسحاق، معجم مصنفات القرآن الکریم، ج۲، ص۱۶۳، شماره ۹۹۸.
عطاء بن سائب
عطاء بن سائب ابومحمد ثقفی کوفی یکی از پیشوایان حدیث است.
[۲۳۷] خزرجی، احمد بن عبدالله، خلاصه تذهیب تهذیب الکمال، ص۲۶۶.
وی از سعید بن جبیر، مجاهد، عکرمه، ابوعبدالرحمان سلمی و گروهی دیگر روایت کرده است. راویان او اعمش و ابن جریجاند.
اقوال علما درباره عطاء
ابواسحاق میگوید: «عطاء بن سائب یکی از بازماندگان سلف است!».
احمد بن حنبل میگوید: «انسانی بسیار مورد اعتماد و صالح است»، ولی عدهای او را متهم کردهاند که در سالهای واپسین عمرش دچار تخلیط شده بود؛ لذا او را تنها در مورد احادیث پیشینش توثیق کردهاند!
یحیی بن سعید میگوید: «من از کسی نشنیدهام که درباره احادیث پیشین او سخنی بگوید». چرا چنین تحولی درباره او رخ داده است؟ ابوقطن از شعبه نقل میکند که گفت: «از سه نفر در درون من تردیدی وجود دارد: عطاء بن سائب، یزید بن ابیزیاد و یک نفر دیگر».
[۲۳۸] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۷، ص۲۰۴.
سبب این تردید چیست؟
قول مرحوم خویی
استاد ما مرحوم آیتاللّه خویی (رحمهاللّه) ابتدا روایت او از امام علی بن الحسین (علیهالسّلام) را درباره مساله قضا و قدر آورده و آنگاه فرموده است: «این روایت دلالت بر تشیع او دارد و توثیقاتی که از او درباره احادیث پیشین او رسیده و اینکه سپس در هم آمیخته و تغییر کرده است، شاید از آن جهت باشد که او ابتدا از عامه محسوب میشد و سپس به مکتب اهل بیت پیوست»،
[۲۳۹] خویی، سیدابوالقاسم، معجم رجال الحدیث، ج۱۱، ص۱۴۵، شماره ۷۶۸۸.
ولی به نظر میرسد او از ابتدای امر از خاصه بوده است؛ زیرا کوفی است و در محضر افرادی همچون ابن جبیر، مجاهد، عکرمه، سلمی و امثال آنان تربیت یافته است؛ اما علت اینکه برخی او را مختلط دانستهاند شاید از آن جهت باشد که از او نشانههایی از ولایت بروز گردیده بود که تحمل آن بر بسیاری دشوار بود؛ لذا چنین گمانی درباره او بردند.
دلیل شیعه بودن عطاء
روایتی که در گفتار مرحوم خویی به آن اشارت رفت، حدیثی است که مرحوم صدوق از عطاء بن سائب از امام علی بن الحسین (علیهالسّلام) روایت کرده است. حضرت فرمود: «اگر در میان ائمه جور و ستم قرار گرفتید، بر مبنای احکام آنان قضاوت کنید و عقیده خود را آشکار نسازید؛ چون کشته خواهید شد؛ و اگر به احکام ما عمل کردید، البته برای شما بهتر است».
[۲۴۰] صدوق، محمد بن علی، من لا یحضره الفقیه، ج۳، ص۳، شماره ۳.
[۲۴۱] طوسی، محمد بن حسن، تهذیب الاحکام، ج۶، ص۲۲۴، شماره ۵۳۶/ ۲۸.
[۲۴۲] طوسی، محمد بن حسن، تهذیب الاحکام، ج۶، ص۲۲۵، شماره ۵۴۰/ ۳۲.
مرحوم صدوق هم او را از مشایخ شمرده است.
[۲۴۳] صدوق، محمد بن علی، شرح مشیخه صدوق، ج۴، ص۵۱۳.
وفات امام سجاد (علیهالسّلام) در سال ۹۵ (سال فقهاء) اتفاق افتاد و ابن سائب پس از آن، حدود چهل سال زیست. چون وفات او در سال ۱۳۶ بود. بدین جهت این روایت اگر دلالتی بر تشیع او داشته باشد -که دارد- تشیع او را در سالهای اول حیاتش اثبات میکند.
او یک روایت دیگر هم از زاذان، ابوعمره فارسی کوفی (متوفای ۸۲) درباره ماجرای یک قضاوت که امیر مؤمنان (علیهالسّلام) در زمان خلافت عمر انجام داد، نقل کرده است؛ این قضاوت درباره امانتی بود که دو نفر نزد زنی به ودیعت گذارده بودند… روایت را حریز بن عبداللّه سجستانی از عطاء بن سائب از زاذان نقل کرده است.
[۲۴۴] کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، ج۷، ص۴۲۸، شماره ۱۲.
[۲۴۵] طوسی، محمد بن حسن، تهذیب الاحکام، ج۶، ص۲۹۰، شماره ۸۰۴/ ۱۱.
ابان بن تغلب بن رباح
ابوسعید بکری کوفی؛ شیخ طوسی درباره او میگوید: «ثقه و جلیلالقدر است و منزلت عظیمی دارد. او از اصحاب امام سجاد، امام باقر و امام صادق (علیهمالسّلام) بوده و از ایشان روایت کرده است. او در نزد ایشان از جایگاه خاصی برخوردار بود».
[۲۴۶] طوسی، محمد بن حسن، فهرست شیخ طوسی، ص۱۷.
[۲۴۷] طوسی، محمد بن حسن، فهرست شیخ طوسی، ص۱۷-۱۸.
کرسی تدریس ابان
هر گاه به مدینه میآمد، حلقههای درس دیگران به خاطر او تعطیل میشد و ساریه النبی «ساریه به معنای ستون و مقصود از آن ستونی است در مسجدالنبی که پیامبر کنار آن مینشست و به بیان احکام و معارف دینی میپرداخت.» به او واگذار میشد.
[۲۴۸] نجاشی، احمد بن علی، رجال نجاشی، ص۱۱.
البته این کار با فرمان امام باقر (علیهالسّلام) انجام پذیرفت. حضرت فرمود: «در مسجد بنشین و برای مردم فتوا بده؛ زیرا دوست دارم در میان شیعیانم مثل تو را ببینم».
[۲۴۹] نجاشی، احمد بن علی، رجال نجاشی، ص۱۰.
فتوای ابان به دستور امام صادق
مانند این روایت را کشی از امام صادق (علیهالسّلام) چنین نقل میکند: به او فرمود: «با اهل مدینه بنشین؛ زیرا خوش دارم که آنان مانند تو را در میان پیروان ما ببینند». او از امام اجازه خواست تا بر اساس نظر دیگر فقها نیز فتوا دهد؛ به امام عرضه داشت: «من در مسجد مینشینم و مردم میآیند و از من سؤال میکنند. اگر به آنان جواب ندهم از من نمیپذیرند. من نیز اکراه دارم که جواب آنان را با فرمایش شما یا روایاتی که از شما رسیده است جواب بدهم!»؛ از اینرو امام به او اجازه دادند که بر اساس آنچه که میداند برای مردم فتوا دهد. فرمود: «دقت کن آنچه را میدانی رای آنان است، بر ایشان بازگو».
[۲۵۰] کشی، محمد بن عمر، رجال کشی، چاپ نجف، ج۲، ص۶۲۲.
وفات ابان
ابان به سال ۱۴۱ در زمان حیات امام صادق (علیهالسّلام) درگذشت. حضرت زمانی که خبر مرگ او را شنید فرمود: «به خدا سوگند! مرگ ابان دلم را آزرد».
[۲۵۱] طوسی، محمد بن حسن، فهرست شیخ طوسی، ص۱۸.
[۲۵۲] طوسی، محمد بن حسن، فهرست شیخ طوسی، ص۱۷.
قول علمای عامه و خاصه درباره ابان
علما درباره ابان بن تغلب اقوال و روایاتی را استناد کردهاند که دال بر وثاقت وی میکند که در ذیل به بعضی از آن اقوال میپردازیم:
قول شیخ طوسی
شیخ طوسی میگوید: «ابان بن تغلب قاری، فقیه و لغتشناسی خردمند بود؛ لغات قبایل عرب را شنیده بود و از آنان گزارش میکرد. او کتابی درباره واژههای دشوار قرآن تالیف کرد و شواهد آن را از اشعار عرب بیان داشت…
پس از او عبدالرحمان بن محمد ازدی کوفی از کتاب ابان و محمد بن سائب کلبی و ابوروق بن عطیه بن حرث کتاب واحدی فراهم آورد و در آن، موارد اتفاق نظر و اختلاف نظر آنان را مشخص نمود. بر اساس آنچه عبدالرحمان انجام داده است گاهی تنها گفته ابان است و گاهی مشترک با دیگران میباشد».
شیخ میگوید: «ابان قرائتی مخصوص به خود داشت».
شیخ اسناد آن را به محمد بن موسی بن ابیمریم میرساند که گفت: «قرائت را از ابان بن تغلب شنیدهام؛ تواناتر از او قاریی نیافتم؛ قرآن را از اول تا آخر خوانده و قرائت او را آورده است». شیخ ادامه میدهد: «ابان کتابی دارد به نام «فضائل». -سپس سند خود را به او یادآور میشود- و نیز دارای یک اصل است از اصول چهارصدگانه…
قرائت مخصوص ابان
نجاشی از حسین بن سعید بن ابیجهم نقل میکند که میگفت: «پدرم از ابان بن تغلب درباره تفسیر آیه «مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ؛
[۲۵۳] حمد/سوره۱، آیه۴.
برایم حدیث نقل کرد؛ – سپس تمام تفسیر آیه را آورده و میگوید: – ابان قرائتی مخصوص به خود دارد که در نزد قراء مشهور است».
قول ابن ابیمریم
محمد بن موسی بن ابیمریم میگوید: «من محضر ابان بن تغلب را درک کردم؛ هرگز کسی را در قرائت تواناتر از او ندیدهام. او میگوید: تلفظ به همزه دشوار است. «یعنی اظهار همزه موجب مشقّت و سختی و تکلّف بیثمر است و میباید اظهار همزه را ترک کرد که همین امر، لغت قریش است، آنان همزه را اظهار نمیکردند و پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) نیز از آن نهی کرده بود.» -سپس قرائت او را یادآور میشود و میگوید:- او سه کتاب به نامهای «فضائل»، «صفین» و «تفسیر غریب القرآن» دارد».
قول نخعی و نوه ابان
ابراهیم نخعی میگوید: ابان در تمام فنون علمی تفسیر قرآن، فقه، حدیث، ادبیات، لغت و نحو، سرآمد دیگران بود.
ابان بن محمد بن ابان بن تغلب میگوید: از پدرم شنیدم که میگفت: با پدرم به محضر امام صادق (علیهالسّلام) شرفیاب شدیم؛ چون پدرم -ابان- را دید، دستور داد بالشی برای او گذاردند تا بر آن بنشیند؛ با او دست داد و معانقه کرد و از حال او جویا شد و به او خوشآمد گفت. اضافه میکند: هر گاه ابان وارد مدینه میشد، حلقههای درس دیگران تعطیل شده، جملگی به سوی او روی میآوردند و ساریه النبی (صلّیاللّهعلیهوآله) را به او واگذار میکردند.
قول ابن حجاج
عبدالرحمان بن حجاج میگوید: در مجلس درس ابان بن تغلب نشسته بودیم که جوانی بر او وارد شد و گفت: ای ابا سعید! بگو چند نفر از اصحاب پیامبر همراه علی در جنگها شرکت جستند؟ ابان گفت: گویا تو میخواهی فضل علی را از روی تعداد صحابهای که از او پیروی کردهاند بشناسی؟ گفت: چنین است.
ابان گفت: (ولی برعکس) به خدا سوگند، ما فضل اصحاب پیامبر را جز از طریق پیروی آنان از علی نمیشناسیم! ابان به ابیبلاد گفت: میدانی شیعیان چه کسانی هستند؟ آنان کسانی هستند که وقتی مردم پس از رسول خدا اختلاف کردند از علی پیروی کردند و هنگامی که مردم بعد از علی اختلاف کردند از جعفر بن محمد پیروی کردند! نجاشی میگوید: محمد بن عبدالرحمان کتاب تفسیر ابان و کتاب ابوروق عطیه بن حرث و محمد بن سائب را جمع کرد و از مجموع آنها یک کتاب فراهم آورد.
دلیل خردهگیری بر ابان
از عبداللّه بن خفقه روایت شده است: ابان بن تغلب گفت: روزی از کنار گروهی میگذشتم دیدم که به خاطر روایت من از امام صادق (علیهالسّلام) بر من خرده میگیرند؛ به آنان گفتم: چگونه مرا به خاطر روایت کردن از مردی سرزنش میکنید که من از او چیزی نپرسیدم مگر اینکه فرمود: «قال رسول اللّه…» «احتمالا نکوهش آنان از آن جهت بوده است که سن او از امام صادق (علیهالسّلام) بیشتر بود و به حسب زمان بر امام تقدم داشت.».
قول سلیم بن ابوحیه
از سلیم بن ابوحیّه روایت شده است: در محضر امام صادق بودم؛ به هنگام رفتن، از ایشان خداحافظی کرده عرضه داشتم: دوست دارم تا سخنی از شما به یادگار داشته باشم! فرمود: «نزد ابان بن تغلب برو؛ زیرا او از من احادیث فراوانی شنیده است. هر چه را او برایت روایت کرد، تو میتوانی از من روایت کنی».
[۲۵۴] نجاشی، احمد بن علی، رجال نجاشی، ص۱۳- ۱۰.
قول ابن حجر درباره ابان
ابن حجر میگوید: «احمد، یحیی، ابوحاتم و نسائی گفتهاند: ابان ثقه است؛ و ابن عدی میگوید: از او روایاتی بر جای مانده که همه آنها درست است؛ به شرط آنکه فردی موثق از او نقل کرده باشد. او از راستگویان در نقل روایات است؛ هر چند شیعه مذهب است، در نقل روایات صالح است و اشکالی در کار او نیست».
ابن حجر میگوید: «این، گفتاری منصفانه است. ابن عجلان میگوید: ابان بن تغلب که مردی عراقی و اهل عبادت بسیار و ثقه است، کسی است که برای ما روایت کرده است.
قول سایر علما
و ابن عیینه نیز او را به خاطر فصاحت و بیانش ستوده است.
ابونعیم میگوید: ابان یکی از فرهیختگان فرزانه است.
عقیلی میگوید: ابوعبداللّه را شنیدم که از عقل و ادب و صحت احادیث او یاد میکرد. ابن سعد میگوید: او ثقه بود. ابن حبان نیز او را از ثقات شمرده است».
[۲۵۵] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۱، ص۹۳.
[۲۵۶] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۱، ص ۹۴.
[۲۵۷] ذهبی، محمد بن احمد، میزان الاعتدال، ج۱، ص۵.
حافظ شمسالدین داوودی میگوید: «او کتاب «معانی القرآن» را تالیف کرد که کتابی نیکو و با دقت است و کتابی دیگر به نام «القراءات» دارد. مسلم و چهار تن دیگر از اصحاب مسانید از او نقل حدیث کردهاند».
[۲۵۸] داودی، شمسالدین، طبقات المفسرین، ج۱، ص۱.
حسن بصری
ابوسعید حسن بن ابوالحسن یسار بصری؛ پدرش غلام زید بن ثابت انصاری بود که از اسیران میسان (شهرکی در پایین بصره) و مادرش خیره کنیز امسلمه (همسر پیامبر) بود.
زندگینامه
حسن در خانه امسلمه پرورش یافت و گفته شده است: احتمالا موقعی که مادر او حضور نداشته، امسلمه به او شیر داده است.
نیز گفته شده که او برده به دنیا آمد. وی به سال ۲۲، دو سال مانده به پایان خلافت عمر، در مدینه دیده به جهان گشود.
او در «وادی قری» -از نواحی مدینه بر سر راه شام که بین تیماء و خیبر واقع شده است- در آغاز ماه رجب سال ۱۱۰ درگذشت.
[۲۵۹] قمی، عباس، تتمه المنتهی، ص۷.
[۲۶۰] ابن منیع، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۱۱۴.
[۲۶۱] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۲، ص۲۶۳.
[۲۶۲] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۲، ص ۲۶۶.
توصیف ظاهری حسن بصری
حسن، مردی قویاندام، خوش سیما، «از عاصم احول روایت شده است: «به شعبی گفتم: خواستهای داری؟ گفت: آری، وقتی به بصره رسیدی از طرف من به حسن بصری سلام برسان. گفتم: او را نمیشناسم! گفت: وقتی وارد بصره شدی زیباترین مردی را که به چشمت خورد و هیبت او در سینهات جا گرفت، به او سلام برسان».»
[۲۶۳] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۲، ص۲۶۵- ۲۶۴.
زیرک و خوشگفتار بود؛ بهگونهای که او را در فصاحت و بیان به رؤبه بن عجاج تشبیه میکردند.
[۲۶۴] ابن منیع، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۱۲۱.
اقوال علما درباره حسن بصری
«رؤبه بن العجّاج از فصحای مشهور عرب است و در سرودن شعر و رجز معروفیت به سزایی دارد و دیوان او در اینباره شهرت دارد. او را در سرودن شعر سرآمد دیگران میشمردند.»
به تعبیر ابن سعد و دیگران دانشمندی جامع و فقیهی امین.
«قتاده میگوید: «با هیچ فقیهی مجالست نکردم مگر اینکه حسن بصری را افضل از او یافتم».
ایوب میگوید: «هرگز انسانی فقیهتر از حسن بصری ندیدهام».
اعمش میگوید: «حسن همواره حکمت را به خوبی دریافت.» و عابدی ناسک بود. «مطر وراق میگوید: «جابر بن زید (متوفای ۱۰۳) یگانه مرد بصره بود، ولی وقتی حسن پدیدار شد مردی آمد که گویا در آخرت زندگی میکند و از چیزی خبر میدهد که دیده و به دقت مشاهده کرده است.»
[۲۶۵] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۲، ص۲۶۴.
روایات حسن و تقیه وی
بیشتر سخنان او از امیر مؤمنان (علیهالسّلام) بوده است بدون اینکه به نام شریف حضرت -به جهت تقیه- تصریح کند و گاهی نیز از حضرت با کنیه ابوزینب یاد کرده است.
[۲۶۶] علمالهدی، سیدمرتضی، امالی، ج۱، ص۱۶۲.
«حسن در دوران حکومت حجّاج میزیست. از اینرو در حالت تقیّه از وی به سر میبرد.»
پیشوایان حدیث به روایات مرسل او اعتماد کردهاند، «حدیث مرسل به حدیثی گفته میشود که ناقل آن، نام راوی (روایتکننده پیش از خود) را ذکر نکند.» زیرا او جز از ثقات نقل نمیکرد.
علی بن مدینی میگوید: «مرسلات حسن، به شرط اینکه افراد ثقه از او روایت کنند از احادیث صحیح به شمار میآید».
ابوزرعه میگوید: «من برای هر حدیثی که حسن گفته است: قال رسول اللّه، اصلی صحیح یافتهام».
یونس بن عبید میگوید: «از حسن سؤال کردم که: ای اباسعید! «ابوسعید، کنیه حسن بصری است.» تو موقعی که نقل حدیث میکنی میگویی: پیامبر فرمود…، در حالی که پیامبر را درک نکردهای؟ پاسخ داد: ای برادرزاده! چیزی از من پرسیدی که کسی پیش از تو نپرسیده است؛ اگر منزلت مخصوص تو در نزد من نبود پاسخ تو را نمیدادم. من در زمانی قرار گرفتهام که تو خود میدانی! -زمان فرمانروایی حجاج بر بصره- آنچه از من شنیدی که در نقل آنها گفتم: قال رسول اللّه همه از بیانات علی بن ابیطالب دریافت شده است، ولی در زمانی به سر میبرم که نمیتوانم نام علی را ببرم».
[۲۶۷] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۲، ص۲۶۶ در متن و حاشیه.
قول سیدمرتضی و سایر علما درباره حسن
سیدمرتضی میگوید: «حسن در فصاحت سرآمد بود، و در پند و اندرز دادن، نشان بلاغت داشت و از موعظههایی رسا و مؤثر و از دانشی فراوان برخوردار بود.
سخنان او یا بیشتر آنچه در پند و اندرز و نکوهش دنیاست -عینا یا از لحاظ محتوا-
«ابن عون میگوید: «حسن گاهی عین حدیث را نقل میکرد و گاهی آن را نقل به معنا میکرد».
جریر بن حازم میگوید: «حسن در نقل حدیث آن را با اختلاف در تعبیر نقل میکرد. «گاهی چیزی به آن میافزود و گاهی میکاست، ولی در هر صورت معنا یکی بود».»
[۲۶۸] ابن منیع، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۱۱۵.
از سخنان امیر مؤمنان علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) برگرفته شده است؛ چه اینکه آن حضرت الگویی فرزانه است»؛ لذا از وی حکمتها و پندهایی ارزشمند نقل کرده است. سیدمرتضی ادامه میدهد: «هر گاه حسن -در زمان بنیامیه- میخواست از امیر مؤمنان چیزی نقل کند میگفت: ابوزینب فرموده است…».
[۲۶۹] علمالهدی، سیدمرتضی، امالی، ج۱، ص۱۵۳.
[۲۷۰] علمالهدی، سیدمرتضی، امالی، ج۱، ص۱۶۲.
«سخنی هم در وصف امیر مؤمنان (علیهالسّلام) دارد که سیدمرتضی آن را نقل کرده است.»
هر گاه نزد امام باقر (علیهالسّلام) از او سخنی به میان میآمد، حضرت میفرمود: «ذاک الذی یشبه کلامه کلام الانبیاء؛ همان را میگویید که سخنش به گفتار انبیاء میماند».
[۲۷۱] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۲، ص۲۶۵.
بلال بن ابیبرده میگوید: «من مردی را که توفیق درک محضر اصحاب پیامبر را نداشته، ولی شباهت فراوان به اصحاب آن حضرت داشته باشد جز این شیخ -یعنی حسن بصری- ندیدهام!»
شعبی میگوید: «من هفتاد نفر از صحابه پیامبر را درک کردهام، ولی کسی از حسن شبیهتر به آنان را سراغ ندارم».
[۲۷۲] ابن منیع، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۱۱۸.
شیخ فریدالدین عطار نیشابوری میگوید: «و ارادت او به علی بوده است و در علوم رجوع باز به او کرده است و طریقت از او گرفت».
[۲۷۳] عطار نیشابوری، محمد بن ابراهیم، تذکره الاولیاء، ص۱۵.
گفتار ابن ابیعیاش درباره حسن
ابان بن ابیعیاش درباره حسن گفتاری دارد که بر اعتلای او در ولایت امیر مؤمنان (علیهالسّلام) دلالت دارد. میگوید: «وقتی سلیم بن قیس هلالی کتاب خود را به او سپرد و به او توصیه کرد که جز به خواص شیعیان نشان ندهد، با نخستین کسی که پس از ورود به بصره برخورد کردم حسن بن ابیالحسن بصری بود و او آن زمان از دست حجاج متواری بود و حسن بصری در آن روزگار از شیعیان علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) به شمار میرفت و بلکه در تشیع از پیشگامان بود و افسوس میخورد که توفیق یاری آن حضرت را نیافته است؛ در ضلع شرقی خانه ابوخلیفه حجاج بن ابیعتاب دیلمی با او خلوت کردم و کتاب را بر او عرضه داشتم؛ او گریست و سپس گفت: در احادیث او چیزی جز حق وجود ندارد و من تمام آنها را از پیروان موثق علی و دیگران شنیدهام».
[۲۷۴] هلالی، سلیم بن قیس، مقدمه کتاب سلیم بن قیس، ص۷۷.
[۲۷۵] هلالی، سلیم بن قیس، مقدمه کتاب سلیم بن قیس، ص۷۸.
وثاقت سلسله راویان حسن
شایان ذکر است که او احادیث امیر مؤمنان (علیهالسّلام) را از طریق اصحاب ثقه آن حضرت دریافت کرده بود؛ نه به صورت مستقیم و بیواسطه؛ زیرا او زمانی در مدینه حضرت را درک کرده بود که از لحاظ سن در شرایطی نبوده که بتواند از حضرت اخذ حدیث کند چه اینکه در آن زمان کودکی نابالغ بود و پس از آن هم که امام از مدینه به عراق، هجرت فرمود او دیگر حضرت را ملاقات نکرد (این امر در آینده روشن خواهد شد).
اتهامات وارده بر حسن بصری
درباره سه امر بر حسن بصری خرده گرفتهاند: ۱. تدلیس در نقل حدیث؛ که احیانا در سند یا متن تغییر میداد؛ ۲. انحراف او از امیر مؤمنان؛ که بعدا پشیمان شد؛ ۳. قدری بودن، چون گفته است: هر که عقیده به «قدر» را انکار کند، کافر است. اکنون به بررسی این اتهامات و ارزیابی هر یک از آنها میپردازیم:
تدلیس
از علما در مورد تدلیس حسن بصری مطالب و اقوالی در این مقاله آورده شده که میخواهیم در ذیل به آنها اشاره کنیم:
قول ابن حجر درباره تدلیس بصری
ابن حجر میگوید: «در بسیاری از موارد، احادیث را مرسل نقل میکرد و دست به تدلیس میزد. بزّاز میگوید: از گروهی حدیث نقل میکرد که از آنان حدیث نشنیده بود؛ مجازگویی میکرد و میگفت: «حدّثنا و خطبنا» یعنی مطلب را به خودش نسبت میداد در حالی که مقصودش گروهی از پیروانش بودند که در بصره حدیث را شنیده یا در جلسه خطبه حضور داشتند».
[۲۷۶] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تقریب التهذیب، ج۱، ص۱۶۰، شماره ۲۶۳.
قول ابوزرعه
از ابوزرعه پرسیدند: آیا حسن از بدریون (صحابهای که در جنگ بدر شرکت داشتند) حدیث شنیده است؟ گفت: «آنان را دیده است؛ عثمان و علی را درک کرده است». سؤال شد: آیا از آن دو، حدیثی هم شنیده است؟ گفت: «نه، علی را در مدینه دیده است و پس از آنکه علی به کوفه و بصره، هجرت کرد دیگر حسن با او ملاقات نکرد».
قول مدینی
علی بن مدینی میگوید: «او علی را ندید مگر زمانی که حضرت در مدینه حضور داشت؛ و حسن [در آن زمان پسری خردسال بود. او نه از جابر بن عبداللّه و نه از ابوسعید خدری و نه از ابن عباس،] از هیچ کدام حدیثی نشنیده است حتی ابن عباس را هرگز ندیده است؛ زیرا هنگامی که ابن عباس در بصره اقامت داشت، حسن در مدینه بود. و اما اینکه میگوید: ابن عباس برای ما در بصره خطبهای ایراد کرد، [مجازگویی است و] مقصودش این است که برای مردم بصره خطبه خواند؛ مانند گفتار کسی که میگوید: فلانی بر ما وارد شد، ولی مقصودش این است که به شهر ما و بر خانواده ما وارد شد -ابن مدینی ادامه میدهد:- از ابوموسی هم حدیثی نشنیده است و ابوحاتم و ابوزرعه گفتهاند: ابوموسی را ندیده است».
ابن مدینی میگوید: «از حسن روایت شده که سراقه برای آنان حدیث گفته است. -اضافه میکند:- طبع انسان از پذیرش این اسناد ابا دارد که حسن از سراقه حدیث شنیده باشد مگر اینکه معنای آن این باشد که مردم برایش نقل کردهاند- که همین توجیه پذیرفتهتر است- نیز ترمذی میگوید: حدیث شنیدن حسن از علی به اثبات نرسیده است».
[۲۷۷] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۲، ص۲۶۸- ۲۶۶.
نتیجه اقوال درباره تدلیس بصری
این است مجموعه تهمت اول که پاسخ آن قبلا روشن شد و گفتیم که او جز از ثقه -به صورت مرسل- روایت نمیکرد و به همین جهت است که ابن مدینی و ابوزرعه و دیگران گفتهاند: «مرسلات حسن همهاش صحیح و دارای پایه و اساسی ثابت است که بزرگان آن را به درستی یافتهاند».
[۲۷۸] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۲، ص۲۶۶.
محذوریت حسن درباره اسناد حدیث
او در نام بردن رجال سند محذور داشت به ویژه اگر حدیث از امیر مؤمنان علی (علیهالسّلام) یا یکی از اصحاب معروف آن حضرت بود.
طبری میگوید: «حسن، فقیهی فاضل است که در صحت احادیثی که نقل کرده است هیچ شبههای نیست؛ او مراسیل زیادی دارد و روایات فراوانی را از افرادی ناشناخته و از نوشتههایی که از آن افراد به دست او رسید، فرا گرفته و نقل کرده است. از مساور نقل شده است: به حسن گفتم: این احادیث را از چه کسانی شنیدهای؟ پاسخ داد: از کتابی در نزد خودم که [محتوای آن را از رجالی فرا گرفتهام!»].
محقق تستری به دنبال این سخن میگوید: «شاید این سخن اشاره باشد به کتاب سلیم بن قیس هلالی که به دست او رسیده و آن را از ابان بن ابیعیاش -چنانکه گذشت- شنیده بود. -در پایان میگوید:- این مرد -حسن بصری- چنانکه دیدید دربارهاش اختلافنظر است، ولی شایسته است گفته شود: انسانی صالح و باتقوا بوده و تقیه میکرده است».
[۲۷۹] تستری، محمدتقی، قاموس الرجال، ج۳، ص۱۹۸.
[۲۸۰] تستری، محمدتقی، قاموس الرجال، ج۳، ص۱۳۷.
[۲۸۱] طبری، محمد بن جریر، منتخب ذیل المذیّل، ج۱، ص۱۲۵.
انحراف از خط امام
منشا این تهمت حکایاتی است که بیشتر به خرافات شبیه است. یکی از آنها روایت مرسلی است که صاحب کتاب «احتجاج» آن را چنین نقل کرده است:
قول طبرسی
«امیر مؤمنان (علیهالسّلام) پس از جنگ جمل از کنار حسن بصری -که مشغول وضو گرفتن بود- گذشت. فرمود: ای حسن! کامل وضو بگیر. گفت: ای امیر مؤمنان! ولی تو دیروز مردانی را کشتی که شهادتین را بر زبان جاری کرده بودند و نمازهای پنجگانه را بهجا میآوردند و وضویشان را کامل میگرفتند! امیر مؤمنان به او فرمود: چه مانعی تو را باز میدارد از اینکه دشمنان ما را بر ضد ما کمک کنی؟
گفت برای نبرد خارج شدم، ولی شک نداشتم که تخلف از حکم امالمؤمنین عایشه کفر است و چون نزدیک خریبه (محل وقوع جنگ جمل) رسیدم، منادی مرا صدا زد و گفت: ای حسن! برگرد؛ چرا که قاتل و مقتول این جنگ هر دو در دوزخند! حضرت فرمود: راست گفته است. او برادرت ابلیس بوده است. قاتل و مقتول از آنان (اصحاب جمل) البته در آتشند».
[۲۸۲] طبرسی، فضل بن حسن، احتجاج، ۱، ص۲۵۰.
قول قطب راوندی
همچنین قطب راوندی مرسلا نقل کرده است که: «امیر مؤمنان (علیهالسّلام) به حسن فرمود: ای لفتی! کامل وضو بگیر! ««اسبغ طهورک یا لفتی»، بر وزن
«قبطی».
گفتهاند به زبان نبطی به معنای شیطان است.» گفت: ولی تو دیروز مردانی را به قتل رساندی که وضوی کامل میگرفتند! حضرت فرمود: و تو به خاطر آنان دلتنگ
شدی؟ گفت: آری، فرمود: خداوند دلتنگی تو را طولانی سازد و حزن تو را افزون کند.
گفتهاند: پس از آن همیشه حسن را اندوهگین و گرفته میدیدیم گویا از دفن عزیزی برگشته است یا خربندهای را میماند که الاغ خود را گم کرده است؛ و در
اینباره وقتی از خودش پرسیدند گفت: دعای مرد صالح در من کارگر افتاد».
[۲۸۳] قطب راوندی، سعید بن هبهالله، الخرائج و الجرائح، ج۲، ص۵۴۷، شماره ۸.
[۲۸۴] مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۴۱، ص۳۰۲، شماره ۳۳.
[۲۸۵] مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج۴۲، ص۱۴۳، شماره ۵.
قول ابن ابیالحدید
ابن ابیالحدید، حسن بصری را در شمار کسانی که با امیر مؤمنان (علیهالسّلام) دشمن بودند آورده میگوید: «حمّاد از حسن روایت کرده که گفت: اگر علی در مدینه میماند و خرمای خشک میخورد از آن بهتر بود که در این امر -جنگ جمل- وارد شود.
از او روایت کردهاند که او از کسانی بود که علی را در جنگ یاری نکردند؛ و نیز از او روایت شده که گفت: علی (علیهالسّلام) او را در حالی که وضو میگرفت دید، حسن وسواس داشت و آب زیادی را بر اعضای وضو میریخت. حضرت به او گفتند: ای حسن آب زیادی ریختی! گفت: آنچه امیرالمؤمنین از خون مسلمانان ریخته بیش از این است؟ حضرت فرمود: گویا این کار ناراحتت کرده است؟ گفت: آری. امام فرمود: پس همیشه همچنان بمان! میگویند: حسن پس از آن تا آخر عمر همواره عبوس، پژمرده و گرفته بود».
[۲۸۶] ابن ابیالحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۹۵.
[۲۸۷] ابن ابیالحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۹۵.
نتیجه اقوال و آراء درباره حسن
این تمام آن چیزی است که درباره انحراف او از خط امیر مؤمنان (علیهالسّلام) گفتهاند. تمام اینها روایاتی است که نه تنها سند ندارند، بلکه دارای تناقض و تضاد هستند.
ابن ابیالحدید نیز -چنانکه در آینده خواهد آمد- به شدت آنها را مورد انکار قرار داده است.
خوشبختانه (از آنجا که دروغگو فراموشکار است) جعلکننده این روایات گویا فراموش کرده که حسن بصری در آن روزگار -که جوانکی بیش نبود- هنوز از جایگاه اجتماعی برخوردار نبوده است. ثانیا روز جنگ جمل در بصره نبوده است و پس از آن هم -جز در ایام پیری، در دوران خلافت عبدالملک بن مروان و پس از آن- به عراق سفر نکرده است.
نکته دیگر از اقوال
این نکته از روایت ورّاق روشن میشود که میگوید: «جابر بن زید یگانه مرد بصره بود تا اینکه حسن وارد بصره شد همچون مردی که گویی از سفر آخرت آمده است».
[۲۸۸] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۲، ص۲۶۴.
این در حالی بود که جابر بن زید به سال ۹۳ یا ۱۰۳ وفات یافته بود.
حسن در زمان قتل عثمان هنوز بالغ نشده بود. ابن سعد میگوید: «حسن در آن روز ۱۴ سال داشت، ابورجاء میگوید: به حسن گفتم: چه وقت در مدینه بودی؟
گفت: روزهای جنگ صفین. گفتم کی بالغ شدی؟ گفت: یک سال پس از صفین!».
[۲۸۹] ابن منیع، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۱۱۴.
ابن عباس میگوید: «او در سال ۳۷ نشانههای بلوغ را در خود دید و بعد از صفین بود که بالغ شد».
[۲۹۰] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۲، ص۲۷۰.
بنابراین اوّلا به هنگام جنگ جمل او نوجوانی نزدیک به سن بلوغ، سنین ۱۴ یا ۱۵ سالگی بوده است. علاوه بر این، در زمان جنگ جمل در مدینه بود و به عراق نیامده بود.
[۲۹۱] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۲، ص۲۷۰- ۲۶۶.
قول ابرام ابن ابیالحدید
در اینجا بخشهایی از سخنان ابن ابیالحدید را در اینباره از نظر میگذرانیم.
ابن ابیالحدید میگوید: «اصحاب ما این تهمت را از دامن او پاک کرده و منکر آن هستند و میگویند: او از محبان امیر مؤمنان (علیهالسّلام) بوده و او را بزرگ میداشت.
قول ابرام ابن عبدالبر
ابوعمرو بن عبدالبرّ در کتاب «استیعاب» روایت کرده است که شخصی از حسن درباره امیر مؤمنان جویا شد؛ گفت: یا لکع! «لکع: بیعقل و فرومایه.» به خدا سوگند او تیری بود که از کمان الهی رها شد و درست بر قلب دشمنان خدا نشست.
او ربانی این امت و صاحب فضیلت و دارای سابقه در اسلام و خویشاوند رسول خدا (صلّیاللّهعلیهوآله) بود. از اجرای فرمان الهی هرگز غفلت نورزید و در راه دین خدا کوتاه نیامد و اموال الهی را چپاول نکرد؛ حقوق واجب قرآن را ادا کرد و از رهگذر آن به باغهای سرسبز و خرم نایل آمد. آری او علی بن ابیطالب است.
قول واقدی
واقدی روایت میکند: از حسن درباره امیر مؤمنان- در حالی که گمان میکردند او از امام رویگردان است، ولی چنان نبود- پرسیدند گفت: چه بگویم درباره کسی که چهار ویژگی را در خود فراهم آورده بود:
۱. سپرده شدن تبلیغ سوره برائت به او؛
۲. سخن پیامبر درباره او هنگام جنگ تبوک «اشاره به روایت: «انت منّی بمنزله هارون من موسی الّا انّه لا نبیّ بعدی».» که اگر جز نبوت کاستی دیگری داشت ذکر میفرمود (یعنی علی، جامع تمامی صفات یک پیامبر است جز جنبه وحی رسالی)؛
۳. سخن پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) درباره او که فرمود: «الثقلان کتاب اللّه و عترتی»؛
۴. هیچ امیری بر او فرمان نراند، ولی بر غیر او (دیگر خلفا) فرمان راندند».
قول ابن ابیعیاش
ابان بن ابیعیاش نقل میکند: «نظر حسن بصری را درباره امیر مؤمنان پرسیدم. گفت: درباره او چه بگویم! او دارای سابقه در اسلام، فاضل، عالم، حکیم، فقیه صاحبنظر، صحابی، یار و یاور پیامبر، امتحان دیده، زاهد، قاضی و خویشاوند نزدیک پیامبر بود.
علی در کار خود علی بود! رحمت و درود خداوند بر علی باد (رحماللّهعلیّاوصلّیعلیه). گفتم: ای ابوسعید! آیا جمله «صلّیعلیه» برای غیر پیامبر به کار میبری؟ گفت: هر گاه از مسلمانان نامی به میان آمد برای آنان طلب رحمت کن و بر پیامبر و آل او درود فرست. علی بهترین آل پیامبر است! گفتم: یعنی او از حمزه و جعفر برتر است؟ گفت: آری. گفتم: از فاطمه و فرزندانش چطور؟ گفت: آری از آنان هم برتر است، به خدا سوگند برترین آل محمد است؛ چه کسی میتواند شک کند که او برتر از آنان است در حالی که خود پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) فرمود: و ابوهما خیر منهما: پدرشان از آن دو -امام حسن و امام حسین- برتر است؛ بر او انگ شرک نخورد و هرگز شراب ننوشید و پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) خودش به فاطمه (علیهاالسّلام) فرمود: تو را به ازدواج بهترین فرد امتم درآوردم.
اگر در امت پیامبر فرد دیگری بهتر از او یافت میشد او را استثنا میکرد. هنگامی که پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) میان مسلمانان پیمان برادری برقرار ساخت، خود با علی پیمان برادری بست و رسول خدا هم خودش بهترین مردم است و هم بهترین برادر را انتخاب نمود. گفتم: ای ابوسعید! پس این سخنی که از تو نقل میکنند که درباره علی گفتهای چیست؟ گفت: ای برادرزاده! به این وسیله جان خود را از دست این جباران حفظ میکنم، که اگر اینچنین نبود جسدم را بر روی چوبهای تابوت میدیدی».
[۲۹۲] ابن ابیالحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۹۵.
[۲۹۳] ابن ابیالحدید، عبدالحمید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۹۶.
قدری بودن
در مورد قدری بودن حسن بصری واقعهای که حجاج در آن سوالی را از چهار نفر؛ بصری و واصل و ابن عبید و عامر پرسید که هر کدام جوابی دادند که در ذیل اشارتی به آنها خواهیم کرد:
سوال حجاج در قضا و قدر
ابوالفتح محمد بن علی کراجکی (متوفای ۴۴۹) میگوید: «حجاج بن یوسف به حسن بصری، واصل بن عطاء، عمرو بن عبید و عامر شعبی نامهای نوشت و نظر آنان را درباره «قضا و قدر» جویا شد.
پاسخ حسن
حسن در پاسخ نوشت: من در اینباره چیزی جز آنچه علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) گفته است نمیدانم؛ او فرموده است: ای فرزند آدم! آیا گمان داری آنکه تو را از انجام معصیت بازداشته است، تو را دچار مصیبت میکند؟ چنین نیست بلکه تو خود مایه مصیبت خود هستی و ساحت خدای [متعال] از آن پیراسته است.
پاسخ واصل
واصل نیز پاسخ داد: چیزی جز آنچه علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) گفته است نمیدانم. او فرموده است: آنچه به سبب آن خدا را سپاس میگویی، از خداست و آنچه که بر اثر آن از خدا طلب آمرزش میکنی از توست.
پاسخ عمر
عمرو جواب داد: چیزی جز آنچه علی بن ابیطالب فرموده نمیدانم. او گفته است: اگر گناهی که بنده مرتکب میشود از پیش معلوم بود و بنده بهطور اجتنابناپذیر بایستی آن را انجام میداد، هر آینه گنهکار در کشیدن رنج عقوبت، مورد ستم قرار گرفته بود.
پاسخ عامر
شعبی در پاسخ گفت: چیزی جز آنچه علی بن ابیطالب (علیهالسّلام) فرموده، نمیدانم. او میگوید: آنکه راه را به تو نشان داده دیگر تو را در تنگنا قرار نخواهد داد.
عکسالعمل حجاج از پاسخها
حجاج چون پاسخها را خواند گفت: عجب است. این جوابها را از سرچشمهای زلال گرفتهاند».
[۲۹۴] کراجکی طرابلسی، محمد بن علی، کنز الفوائد، ص۱۷۰.
«جزایری آن را با اندکی کاستی و اختلاف در ترتیب، در زهر الربیع:
[۲۹۵] جزایری، سیدنعمتالله، زهرالربیع، ج۲، ص۹۶.
[۲۹۶] جزایری، سیدنعمتالله، زهرالربیع، ج۲، ص۹۷.
آورده است.
قول سیدمرتضی
سیدمرتضی درباره او میگوید: «یکی از متقدمان که آشکارا به عدل الهی اعتقاد داشت، حسن بن ابیالحسن بصری است. او میگوید: هر کس گمان برد که گناهان به دست خدای (عزّوجلّ) انجام میگیرد روز قیامت با چهرهای تاریک محشور خواهد شد. سپس این آیه را تلاوت کرد: «وَ یَوْمَ الْقِیامَهِ تَرَی الَّذِینَ کَذَبُوا عَلَی اللَّهِ وُجُوهُهُمْ مُسْوَدَّهٌ؛
[۲۹۷] زمر/سوره۳۹، آیه۶۰.
و روز قیامت کسانی را که بر خدا دروغ بستهاند روسیاه میبینی».
قول هذلی و ابن حجر
-در ادامه سخنان زیادی از او در اینباره نقل کرده سپس میگوید:- ابوبکر هذلی «اسم او سلمی و بنا به قولی روح است. او پسر عبداللّه بن سلمی بصری است. ابن حجر میگوید: «او پسر دختر حمید بن عبدالرحمان حمیری است. در سال ۱۶۷ وفات یافت. او به تاریخ و جنگهای عرب به خوبی آشنا بود. از حسن، ابن سیرین، شعبی، عکرمه و قتاده روایت میکند و ابن جریج، وکیع، ابن عیینه و دیگران از او نقل حدیث میکنند».»
[۲۹۸] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۱۲، ص۴۶- ۴۵.
روایت کرده است که مردی به حسن گفت: شیعیان میپندارند که با علی (علیهالسّلام) دشمن هستی! او سرش را پایین انداخت و مدت زیادی گریست؛ آنگاه سرش را بلند کرد و گفت: دیروز از میان شما مردی رخت بربست که تیری رها شده از سوی خداوند (عزّوجلّ) بر قلب دشمنانش بود؛ ربانی این امت و صاحب شرف و کمال و خویشاوند نزدیک پیامبر بود. او از فرمان خدا سرنتابید و از حق غفلت نورزید و اموال الهی را به تاراج نبرد.
به احکام قرآن -چه به نفعش بود و چه بر ضررش- عمل کرد و از این رهگذر به باغهایی سرسبز و خرم دست یافت».
قولی دیگر از سیدمرتضی
سیدمرتضی میگوید: «روزی علی بن الحسین (علیهالسّلام) بر حسن بصری- در حالی که کنار حجر اسماعیل داستان میگفت- وارد شده فرمود: آیا خودت را برای مرگ راضی ساختهای؟ گفت: نه. حضرت فرمود: برای حسابرسی در روز قیامت عملی فراهم آوردهای؟ گفت: نه. فرمود: آیا جای دیگری غیر از این دنیا برای عمل سراغ داری؟ گفت: نه. فرمود: آیا خداوند در زمین پناهگاهی غیر این خانه (کعبه) برای بندگان دارد؟ عرض کرد: نه. حضرت فرمود: پس چرا مردم را از طواف باز میداری؟».
[۲۹۹] علمالهدی، سیدمرتضی، امالی، ج۱، ص۱۶۲.
[۳۰۰] علمالهدی، سیدمرتضی، امالی، ج۱، ص۱۶۲.
همین حدیث را ابن خلکان با تبدیل «یا حسن» به «یا شیخ» روایت کرده و در پایان اضافه میکند: «حسن بعد از آن دیگر به داستانسرایی ننشست».
[۳۰۱] ابن خلکان، احمد بن محمد، وفیات الاعیان، ج۲، ص۷۰.
قول ابن شعبه حرانی
ابومحمد حسن بن علی بن شعبه حرانی -از دانشمندان مشهور قرن چهارم- میگوید: «حسن بصری نامهای نوشت که آن را خدمت سبط اکبر حسن بن علی فرستاد و نظر حضرت را درباره قدر و استطاعت بندگان جویا شد، «یعنی: نقش بندگان در انجام افعال اختیاریشان.» که در مقدمه آن، سخنانی است که کاشف از علاقه قلبی و اعتقاد راسخ درونی او نسبت به اهل بیت پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) است. در آن نامه آمده است: اما بعد، شما ای هاشمیان که کشتیهای شناور در امواج خروشانید و پرچمهای برافراشته درخشانید؛ یا بهسان کشتی توحید که مؤمنان در آن نشسته و مسلمانان به برکت آن نجات یافتهاند.
ای پسر رسول خدا! اکنون که جمعی در مساله قضا و قدر و استطاعت به اختلاف نظر رسیدهایم و دچار سرگردانی شدهایم، این نامه را به محضرت نوشتم تا نظر خویش و پدرانت را درباره این موضوع ابراز داری، چه اینکه علم شما از علم خداوند است و شما گواهان بر اعمال مردمید، و خداوند گواه بر شما؛ «ذُرِّیَّهً بَعْضُها مِنْ بَعْضٍ وَ اللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ؛
[۳۰۲] آل عمران/سوره۳، آیه۳۴.
فرزندانی که بعضی از آنان از نسل بعضی دیگرند، و خدای شنوای داناست»..
[۳۰۳] ر. ک:ابن شعبه حرّانی، حسن بن علی، تحف العقول، ص۲۳۱.
«این روایت را کراجکی در کنز الفوائد»:
[۳۰۴] کراجکی طرابلسی، محمد بن علی، کنز الفوائد، ص۱۷۱- ۱۷۰.
با اختلاف اندکی نقل کرده است.
قول صدوق
مرحوم صدوق در «امالی» از ابومسلم نقل میکند که گفت: «با حسن بصری و انس بن مالک به راه افتادیم تا اینکه به در خانه امسلمه رسیدیم. انس جلوی در نشست و من با حسن وارد خانه شدیم. شنیدم که حسن میگفت: السلام علیک یا اماه (ورحمهاللّهوبرکاته). امسلمه پاسخ داد: و علیک السلام؛ تو که هستی پسرم؟ گفت: من حسن بصریام. گفت: چرا اینجا آمدهای؟ گفت: آمدهام تا حدیثی را که از پیامبر درباره علی بن ابیطالب شنیدهای برایم نقل کنی.
امسلمه گفت: به خدا سوگند اکنون برایت حدیثی نقل میکنم که با همین دو گوشم -که اگر دروغ گفته باشم کر شوند- از پیامبر شنیدهام و با دو چشم خود -که اگر دروغ گفته باشم کور شوند- دیدهام و با قلب خود دریافتم که اگر خلاف این باشد خداوند بر قلبم مهر -خاموشی- نهد، و زبانم لال شود، اگر نشنیده باشم از رسول خدا که به علی بن ابیطالب فرمود: ای علی! هر کسی که بمیرد و منکر ولایت تو باشد، در حالی بر خدا وارد خواهد شد که بتی پرستیده و در مقابل صنمی سر خم کرده باشد»؛ یعنی مشرک خواهد مرد.
ابومسلم میگوید: «در این هنگام حسن بصری را دیدم که میگفت: اللّه اکبر، شهادت میدهم که علی مولای من و مولای همه مؤمنان است. چون حسن از خانه خارج شد، انس بن مالک به او گفت: چه شده است که تو را تکبیرگویان میبینم؟ گفت: از امسلمه خواستم حدیثی را که از پیامبر درباره علی شنیده است بازگو نماید و او به من چنین و چنان… گفت؛ لذا تکبیر گفتم و شهادت دادم که علی مولای من و هر مؤمنی است.
ابومسلم میگوید: در این هنگام از انس بن مالک شنیدم که میگفت: گواهی میدهم که این حدیث را سه یا چهار بار از رسول خدا شنیدهام».
[۳۰۵] مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۲، ص۱۴۲.
[۳۰۶] مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۴۲، ص۱۴۳، شماره ۴ به نقل از امالی صدوق.
[۳۰۷] صدوق، محمد بن علی، امالی، ص۳۹۲.
«حسن بصری خطاب به یارانش مطالبی میگوید که نشانه علاقه و اعتقاد او به امیر مؤمنان است و خود را از اتهام بدگویی از حضرت تبرئه میکند.»
گفتاری درباره قدری بودن حسن
درباره اتهام اعتقاد به قدر- بر اساس تفسیر اهل عدل «مقصود از اهل عدل، معتزله و امامیه هستند. اینان معتقدند که همه چیز به قضا و قدر الهی بستگی دارد؛ حتی افعال اختیاری بندگان هم با توانی که از جانب خداوند به آنان ارزانی میشود، انجام گیرد. گناهان، هر چند از آنها نهی شده و نزد خدای تعالی ناپسند است، مکلّفین با اختیار خود و با قدرتی که از ناحیه خداوند دریافت میدارند، آن را مرتکب میشوند؛ که این اختیار به منظور امتحان آنان است و برای اینکه تکلیف امکانپذیر باشد، چون تکلیف با نداشتن اختیار منافات دارد و معنای گفتار حسن که میگوید: «همه چیز به جز معاصی به قضا و قدر الهی بستگی دارد» همین است؛ زیرا خداوندی که برای بندگان کفر را نمیپسندد، چگونه ممکن است آنان را به آن وادارد؟! که این مطلب در نامه او به حجّاج گذشت.
نتیجه اینکه گناه واقع میشود، ولی نه با رضایت خداوند بلکه قطعا منهی عنه است؛ منتها خداوند بندگان را به خاطر امتحان، بر انجام کارهایشان قادر ساخته است؛ که اگر چنین نباشد و آنان مختار نباشند، نه تکلیف درست است، نه نکوهش و نه عذاب.
اشاعره اینگونه پسندیدهاند که بگویند: «خیر و شر همه از جانب خداست و با اراده خدای تعالی که سابق بر اراده بندگان است انجام میگیرد و تمامی آنها فضل خداست و بندگان هیچ نقشی در آن ندارند».»
[۳۰۸] شهرستانی، محمد، الملل و النحل، ج۱، ص۱۰۹.
-در گذشته دیدیم که سیدمرتضی درباره او گفت: «یکی از متقدمان که آشکارا به عدل الهی عقیده داشت حسن بصری بود؛ او گفته است: همه چیز بر اساس قضا و قدر الهی است مگر گناهان»،
[۳۰۹] علمالهدی، سیدمرتضی، امالی، ج۱، ص۱۵۳.
ولی این نسبت به مذاق اشاعره -که بیشتر اهل سنتاند- خوش نیامده است و نتوانستهاند آن را درباره فردی چون حسن بصری که پیشوایی مسلم نزد همگان است بپذیرند؛ لذا دست به تاویل سخن او در این خصوص زدهاند و یا آن را بر نظر قدیمش -که به زعم آنان از آن توبه کرده و به نظر مورد پسند ایشان بازگشت کرده است- حمل نمودهاند.
قول ذهبی
ابوعبداللّه ذهبی میگوید: «اما نسبت به مساله قدر، در حدیث صحیح وارد شده که او -حسن- از آن نظر برگشته است و این سخن، تنها سبق لسانی بوده که از وی صورت پذیرفته است».
[۳۱۰] ذهبی، محمد بن احمد، میزان الاعتدال، ج۱، ص۵۲۷.
«در شرح حال همنام او حسن بن ابوالحسن بغدادی به شماره ۱۸۲۸» «مقصود از «سبق اللسان»، سر زدن از زبان است که از روی بیتوجّهی صورت گرفته باشد.»
قول ابن سعد
ابن سعد از حماد بن زید از ایوب نقل میکند که گفت: «بارها با حسن درباره مساله قدر بحث و جدل کردم تا اینکه بالاخره او را از دستگاه حاکمه ترساندم و او گفت: از امروز به بعد دوباره به این نظر باز نخواهم گشت»؛ از ابوهلال نقل میکند که گفت: «حمید و ایوب را دیدیم که با هم گفتوگو میکردند؛ شنیدم حمید به ایوب گفت: روا داشتم که دچار زیان گردیم، ولی حسن سخنی را که گفت، نمیگفت؛ ایوب گفت: یعنی مساله قدر را!».
[۳۱۱] ابن منیع، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ق ۱، ص۱۲۲.
قول شهرستانی
عبدالکریم شهرستانی میگوید: «نوشتهای را دیدم که به حسن بصری نسبت داده شده و آن را خطاب به عبدالملک بن مروان نوشته است. «قاضی عبد الجبار رسالهای در عدل و توحید به او نسبت داده که آن را برای عبدالملک بن مروان فرستاد.»
[۳۱۲] ابن احمد، قاضی عبدالجبار، حاشیه شرح الاصول الخمسه، ص۱۳۷.
«محقق تستری میگوید: «این رساله را من در کتابخانه طهرانی در کربلا دیدهام و همانطور که شهرستانی گفته است رسالهای نیکوست و حاوی دلایلی متقن است».»
[۳۱۳] تستری، محمدتقی، قاموس الرجال، ج۳، ص۲۰۰.
این نامه در پاسخ عبدالملک بود و نظر او را درباره جبر و قدر جویا شده بود و او پاسخی موافق مذهب قدریه داده و در آن به آیاتی از قرآن و دلایلی عقلی استدلال کرده بود».
شهرستانی میگوید: «احتمالا این رساله از واصل بن عطاء است وگرنه، حسن کسی نیست که با سلف (در اینکه قدر و خیر و شر آن از خداست) مخالفت ورزد چه اینکه این مطلب نزد سلف تقریبا مورد اتفاق است
-شهرستانی اضافه میکند:- مایه تعجب است که عبارت «الخیر و الشرّ کلّه من اللّه» را که در متن روایت آمده است بر بلا و عافیت، شدت و رخاء، مرض و شفا، مرگ و زندگی و دیگر افعال الهی حمل کنند، ولی بر خیر و شر و حسن و قبیح که هر دو از جهت اکتساب بندگان صادر میشود، حمل نگردد؛ و عدهای از معتزله نیز در مقالاتشان او را از اصحاب خود دانستهاند».
[۳۱۴] شهرستانی، محمد، الملل و النحل، ج۱، ص۴۷.
نظریات بصری در مورد تفسیر
حسن بصری درباره تفسیر نظریاتی معروف دارد؛ که مشهورترین روایات آن از طریق عمرو بن عبید معتزلی (متوفای ۱۴۴) نقل شده است.
ثعلبی در تفسیر «الکشف و البیان» از آن استفاده کرده است و بقایایی از آن در «تاریخ طبری» با همین سند موجود است: ابن حمید از سلمه از ابن اسحاق از عمرو بن عبید از حسن… شوّاخ میگوید: «چنین به نظر میرسد که طبری نقلهای ابن اسحاق را -چنانکه فؤاد سزگین گفته است- به کار میبرده است. مقدار زیادی از این تفسیر در لابهلای کتابهای تفسیری نیز به جای مانده است».
[۳۱۵] شعیبی، علی شواخ اسحاق، معجم مصنفات القرآن الکریم، ج۲، ص۱۶۱، شماره ۹۹۶.
او علاوه بر این -طبق گفته عادل نویهض- دو کتاب دیگر به نامهای «نزول القرآن» و «العدد فی القرآن» نیز دارد.
[۳۱۶] نویهض، عادل، معجم المفسرین، ج۱، ص۱۴۸.
[۳۱۷] سزگین، فواد، تاریخ التراث العربی، ج۱، ص۷۲.
علقمه بن قیس
کنیه او ابوشبل یا ابوشبیل نخعی کوفی است؛ عبداللّه بن مسعود این کنیه را برای او انتخاب نمود؛ زیرا علقمه عقیم بود و دارای فرزند نشد. او در زمان حیات پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) دیده به جهان گشود.
راویان و مروی عنهای علقمه
از امیر مؤمنان (علیهالسّلام)، ابن مسعود -که استاد او بود- حذیفه، ابودرداء و سلمان نقل حدیث کرده است؛ و راویان از وی، پسر برادرش اسود بن یزید بن قیس، پسر خواهرش ابراهیم بن یزید نخعی، ابراهیم بن سوید نخعی، عامر شعبی و ابووائل شقیق بن سلمه هستند.
حضور وی در جنگ صفین
او در جنگ صفین در کنار امیر مؤمنان (علیهالسّلام) بود؛ آن قدر جنگید که شمشیرش به خون آغشته گردید و پایش آسیب دید و برادرش ابی بن قیس شهید شد و به این دلیل که زیاد نماز میگزارد به او «ابوالصلاه» میگفتند.
اقوال علما در مورد علقمه
اقوال علما در مورد علقمه بن قیس را در این بخش از مقاله یادآوری میکنیم:
قول ابن مزاحم
نصر بن مزاحم میگوید: «پای علقمه بن قیس فقیه آسیب دید و او میگفت: من پایم را سالمتر از این نمیخواهم؛ زیرا به وسیله آن امید ثواب از پروردگار را دارم.
آرزو داشتم برادرم و برخی از مؤمنان را در خواب ببینم که دیدم و به برادرم گفتم: چگونه وارد آن جهان شدی؟ گفت: ما و دشمنانمان با هم ملاقات کردیم و در محضر الهی با یکدیگر به احتجاج پرداختیم و ما بر آنان پیروز شدیم؛ از زمانی که به خود آمدهام چنان شادمانی به خود ندیدهام که با این خواب به من دست داد».
[۳۱۸] ابن مزاحم، نصر، وقعه صفین، ص۲۸۷.
قول خطیب
خطیب میگوید: «علقمه یکی از پیشگامان فقه و حدیث بود و همراه امیر مؤمنان (علیهالسّلام) وارد مدائن شد و با او در جنگ نهروان شرکت نمود. اعمش از مسلم بطین روایت میکند که علقمه در جنگ نهروان با امیر مؤمنان (علیهالسّلام) بود، و شمشیرش را از خون (دشمنان) رنگین کرده بود. همچنین در جنگ صفین شرکت جست».
[۳۱۹] خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغداد، ج۱۲، ص۲۹۳.
او در غزوه خراسان شرکت جست و سپس مدت دو سال در خوارزم اقامت گزید و به مرو رفت و در آنجا نیز مدتی ماند.
ابن سعد میگوید: «در آنجا نیز دو سال اقامت داشت».
علقمه، عبداللّه بن مسعود را خوب میشناخت و یکی از شش شاگرد عبداللّه بود که به مردم قرآن و سنت میآموختند و مردم از نظریات آنان بهرهمند میشدند.
«آنان عبارتند از: علقمه بن قیس، اسود بن یزید، مسروق بن اجدع، عبیده بن قیس بن عمرو سلمانی، عمرو بن شرحبیل و حارث بن قیس جعفی که وی در رکاب امیر مؤمنان (علیهالسّلام) شهید گشت.»
[۳۲۰] خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغداد، ج۱۲، ص۲۹۶.
او از نظر هدایتگری، شخصیت و بزرگواری، شبیهترین مردم به عبداللّه بن مسعود بود.
قول ریاح
ابومثنی ریاح میگوید: «اگر علقمه را درک کردی، از اینکه عبداللّه را درک نکردی ضرر نکردهای؛ زیرا علقمه از نظر هیبت و وقار و هدایتگری شبیهترین مردم به اوست؛ و اگر توانستی ابراهیم را درک کنی، از اینکه علقمه را درک نکردهای دچار خسران نخواهی بود؛ او -طبق گفته آنان- از زمره علمای ربانی بود».
ابن مسعود از قرائت علقمه خرسند میشد و مورد پسندش بود.
وی نوای دلنشینی داشت و عبداللّه همواره به او میگفت: جانت به سلامت، ما را از نوای قرائت خود راحتی بخش! چه اینکه از رسول خدا شنیدم که میفرمود: «نوای زیبا و دلنشین مایه زینت قرآن است».
نیز عبداللّه به او میگفت: «جانت به سلامت، قرآن را با ترتیل بخوان!». همچنین درباره او میگوید: «همه آنچه را که من خوانده و تعلیم دادهایم، علقمه میخواند و آموزش میدهد».
قول شعبی
شعبی میگوید: «اگر خداوند اهل خانهای را برای بهشت آفریده باشد باید خانواده علقمه و اسود باشند».
علقمه حافظه نیرومندی داشت. او میگوید: «به آنچه در جوانی حفظ کردم، چنان حضور ذهن دارم که گویا از روی ورقهای میخوانم».
او از پذیرش هدایای امیران و پادشاهان ابا داشت و میگفت: «من از دنیای آنان بهرهای نمیبرم مگر آنکه آنان از دین من بهره بیشتری ببرند».
قول ابن سعد درباره علقمه
ابن سعد از ابراهیم نخعی نقل میکند که گفت: «ابوبرده (پسر ابوموسی اشعری) اسم او را در هیاتی که قرار بود پیش معاویه بروند نوشت، ولی علقمه به او نوشت: نام مرا پاک کن، پاک کن. وقتی بصره و کوفه زیر فرمان ابن زیاد قرار گرفت از ابووائل خواست که همراه او باشد.
قول ابووائل
ابووائل میگوید: برای مشورت نزد علقمه آمدم، او به من گفت: بدان که تو هر چند از معاشرت با آنان بهره ببری، آنان از تو بهره بیشتری خواهند برد».
او میگفت: «در گفتوگو و مذاکره علمی بنشینید؛ زیرا حیات علم به مذاکره و یادآوری آن است».
او ثقه و کثیر الحدیث بود؛ همه بر وثاقت او اتفاق نظر دارند. او با خانوادهاش خوشرفتار بود.
از جمله خوشرفتاریهایش اینکه به همسرش میگفت: از آن چیز گوارا و خوش خوراک بیاور. اشاره به آیه «فَاِنْ طِبْنَ لَکُمْ عَنْ شَیْءٍ مِنْهُ نَفْساً فَکُلُوهُ هَنِیئاً مَرِیئاً؛
[۳۲۱] نساء/سوره۴، آیه۴.
اگر از آنچه از طیب خاطر و رضایت قلبی به شما دادند، آن را بخورید و گواراتان باد».
او در کوفه، زمان فرمانروایی عبیداللّه بن زیاد در دوران خلافت یزید به سال ۶۲ درگذشت.
[۳۲۲] ابن منیع، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۶۲- ۵۷.
[۳۲۳] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۷، ص۲۷۷.
[۳۲۴] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۷، ص۲۷۸.
[۳۲۵] خطیب بغدادی، احمد بن علی، تاریخ بغداد، ج۱۲، ص۳۰۰- ۲۹۶.
قول شیخ طوسی و برقی
شیخ طوسی در کتاب «رجال» او را از اصحاب امیر مؤمنان (علیهالسّلام) به شمار آورده است.
[۳۲۶] طوسی، محمد بن حسن، رجال، ص۷۵، شماره، ۷۲.
[۳۲۷] طوسی، محمد بن حسن، رجال، ص۷۷، شماره ۱۱۵.
«شیخ در رجال گفته است: «او و برادرش ابی بن قیس در صفین به شهادت رسیدند».
این مطلب را ابن داوود نیز در کتاب خود:
[۳۲۸] برقی، احمد بن ابیعبدالله، رجال برقی، ص۱۳۴، شماره ۱۰۰۷.
از شیخ نقل کرده، «میافزاید: «او و برادرش».
قول علامه
علامه نیز در «خلاصه»:
[۳۲۹] حلی، حسن بن یوسف، خلاصه، ص۱۲۹، شماره ۵.
«این مطلب را آورده است. به نظر ما «واو» در نسخه شیخ زاید است و ناسخان کتاب، آن را اضافه کردهاند.» «زیرا علقمه در صفین شهید نشد بلکه پایش آسیب دید و در سال ۶۲ یا ۷۲ وفات یافت و آنکه در صفین به شهادت رسیده، برادرش ابی بن قیس بوده است.
بنابراین عبارت صحیح باید چنین باشد: «قتل بصفین اخوه ابی بن قیس» در جنگ صفین برادرش ابی بن قیس شهید شد. و اللّه العاصم.»
قول کشی
کشّی میگوید: «علقمه فقیه در دین، قاری قرآن و عالم به فرائض بود؛ در جنگ صفین شرکت جست و یکی از پاهایش آسیب دید که از آن ناحیه میلنگید.
برادرش حارث نیز فقیهی جلیلالقدر بود و برادر دیگرش ابی بن قیس در جنگ صفین به شهادت رسید».
[۳۳۰] کشی، محمد بن عمر، رجال کشی، چاپ نجف، ج۲، ص۷۱۴، شماره ۳۶.
[۳۳۱] کشی، محمد بن عمر، رجال کشی، چاپ نجف، ج۲، ص۷۱۵، شماره۳۷.
[۳۳۲] کشی، محمد بن عمر، رجال کشی، چاپ نجف، ج۲، ص۷۱۵، شماره۳۸.
علقمه از جمله ثقات دهگانهای است که از اصحاب خاص امیر مؤمنان (علیهالسّلام) شمرده میشوند.
قول کلینی
ثقهالاسلام کلینی در کتاب «الرسائل» از علی بن ابراهیم قمی نقل میکند: «امیر مؤمنان (علیهالسّلام) پس از بازگشت از جنگ نهروان نامهای نوشت و در آن موضع خود را نسبت به حکومت بر مؤمنان بیان داشت و اصحاب ثقه و مقرب خود را بر آن گواه گرفت و به کاتب خود عبیداللّه بن ابورافع «ابورافع پدر عبیداللّه خود، کاتب پیامبر (صلّیاللّهعلیهوآله) بود.» دستور داد که آن را در اجتماع بر مردم بخواند.
-میگوید:- حضرت کاتب خود عبیداللّه بن ابورافع را خواست و به او فرمود: ده نفر از افراد مورد اعتماد مرا فراخوان. گفت: نام آنان را بفرمایید. حضرت فرمود: اصبغ بن نباته، ابوطفیل عامر بن واثله کنانی، زرّ بن حبیش اسدی، جویریه بن مسهّر عبدی، خندف بن زهیر اسدی، حارثه بن مضرب همدانی، حارث بن عبداللّه اعور همدانی (مصباح نخعی)، «این اسم در چاپ نجف آمده است، ولی در نسخه صاحب وسائل وجود ندارد، که همین نسخه صاحب وسائل هم صحیح است.» «زیرا او اضافه بر ده نفر است و در اصحاب حضرت کسی را با این نام سراغ نداریم ولی در عبارت مامقانی.» «علقمه را اینگونه توصیف کرده است: «و مصباح النخع علقمه بن قیس» و این از زیباترین اوصافی است که امیر مؤمنان (علیهالسّلام) او را با این صفت یاد کرده است.»
[۳۳۳] ر. ک:مامقانی، عبدالله، تنقیح المقال، ج۱۱، ص۱۳۶، شماره ۸۰۷۱.
علقمه بن قیس، کمیل بن زیاد و عمیر بن زراره. آنگاه، آنان بر حضرت وارد شدند».
[۳۳۴] سید بن طاووس، علی بن موسی، کشف المحجه، ص۱۷۴- ۱۷۳.
قول حرعاملی
شیخ حر عاملی در وسائل:
[۳۳۵] حرعاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج۳۰، ص۲۳۵- ۲۳۴.
«در فایده هفتم از خاتمه کتاب این روایت را نقل کرده است.»
فضل بن شاذان او را از تابعان بزرگ و از رؤسا و زهاد شمرده است.
کشّی از فضل روایت میکند: «برخی از تابعان بزرگ و رؤسا و زهاد ایشان عبارتند از: جندب بن زهیر، عبداللّه بن بدیله، حجر بن عدیّ، سلیمان بن صرد، مسیّب بن نجیّه، علقمه، اشتر، سعید بن قیس و امثال آنان که فراوان بودند، ولی در جنگ از بین رفتند.
پس از آن نیز افزون گردیده تا اینکه همراه امام حسین (علیهالسّلام) و پس از وی به شهادت رسیدند».
[۳۳۶] کشی، محمد بن عمر، رجال کشی، چاپ نجف، ص۲۸۶.
محمد بن کعب قرظی
«پدرش از اسیران بنیقریظه است که هنوز بالغ نشده بود و موی رخسارش نروییده بود؛ لذا او را آزاد کردند.»
[۳۳۷] ابن حجر عسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۹، ص۴۲۲، به نقل از بخاری.
کنیهاش ابوحمزه و بنابر قولی ابوعبداللّه مدنی است؛ ابتدا در کوفه و سپس در مدینه سکونت کرد.
در «خلاصه» آمده است: «در مدینه و سپس در کوفه بود. او یکی از دانشمندان (برجسته) بود.
اقوال علما درباره قرظی
علما در مورد محمد بن کعب قرظی مطالبی ایراد فرمودند که در این قسمت از مقاله به اندکی از آنها اشاره میکنیم:
قول ابن عون و ابن سعد و ربیعه
ابن عون، میگوید: من کسی را از قرظی داناتر به تاویل قرآن ندیدهام».
[۳۳۸] خزرجی، احمد بن عبدالله، خلاصه تذهیب تهذیب الکمال، ص۳۵۷.
ابن سعد در شرح حال ابوبرده میگوید: «از پیامبر روایت نموده که حضرت فرمود: مردی از دو گروه کاهنان خواهد آمد و قرآن را چنان خواهد آموخت که کسی پس از وی چنان نیاموخته باشد.
ربیعه میگوید: ما پیش خود میگفتیم: او محمد بن کعب قرظی است؛ زیرا مقصود از دو گروه کاهنان دو قبیله بنیقریظه و بنینضیر بودند».
[۳۳۹] ابن منیع، محمد بن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۱۹۳.
- لینک دانلود فایل بلافاصله بعد از پرداخت وجه به نمایش در خواهد آمد.
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.